ارسالها: 14491
#61
Posted: 4 Jan 2017 20:50
صحنه
بعد یکی آمد و صحنه را آورد
روی چرخ های بزرگ چوبی
اسبی کور با زین و یراق شرابه ها
که از شکمش پایین می شدند
نخل های اریب و خیس ٰ، کوچه های تنگ
و عصرهای کمی خاکستری .
کشتی ها آمدند و با پرچم های بلند و یک وجب دریا
ارواح رفتگان ، قدیسان ارواح
ما که آمدیم غوغا بود
سال ها هم را ندیده بودیم
هم را ندیده بودند سالها
یکی مان دیروز بود و آن دیگری فردا
صورت هامان را به شیشه چسباندیم
پیشانی مان را به آن فشردیم
عکس هامان روی هم افتاد
خندیدیم ، شبیه هم بودیم
لحظه آبی شد
بعد باد آمد و درون ساعت شد
و یک هو زنی آمد
در لباس خوابی سفید ، پا برهنه ، کمی گیج
و سمت بهشت را پرسید .
شلوغ است
از انحنای این جمله ها
ما بر می گردیم
پیچیدیم از پشت پرچم ها و عصرها
از دور دیدیم صحنه را بردند
بعد دریا بود و لباس خوابی زیر نور ماه بر یک صندلی
ما برگشتیم
شعله چراغ را کمتر کنیم
پیازها دارند می سوزند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#62
Posted: 5 Jan 2017 08:17
آغاز می شدم
چیزی نمانده ، عمر منها می شود
جمع می شود ، دریا ، در حلقه ای
دور انگشت هایم می پیچد
تابستان می آید
پیمانه هایش از کف اند
نورها مرا آهسته می تنند
حالا نقطه ای هستم نیلی
در ابتدای شعری
آسمانی شادمان که رنگ می اندازد
می چرخد و چهره اش را گم میکند
تا شبیه تو باشد
انگار پلکی بست ماه و بازگشود
کامل شدند ، نقطه ها
رفتند و آمدی
در آهسته بسته شد
دریا پشت واژه ها خوابید
عمر رفته بود
آغاز می شدم ونامم تو بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#63
Posted: 6 Jan 2017 08:45
روز کامل شده است
سبک تر از هوا ، از نور
بال گشوده روی نرده ی ایوان
روز کامل شده است
پرنده می خواند
درخت در اتاق میوه آورده است
رود ، در چین های پرده خوابیده است
و عطر غذا ، قفل ها را گشوده است
کوه های دور ، چه زیبا ایستاده اند
و تابستان نشسته است
نزدیک انگشتان من
نامم همان است و چیزها همان
اما این همه آهسته ، این گونه سپید ...
از کدام در آمده ای
سبک تر از هوا ، از نور ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#64
Posted: 12 Jan 2017 06:52
کیمیا گر
نیمروز
وقتی نورها در آرامش اند
و اشیا آسوده ، در پوسته ای نازک
آشپزخانه ، کشتی سپیدست معلق
روی عطر نعنا و و صدای جوشیدن
کیمیا گر دیگ ها را هم می زند
نورها را کم می کند
شعله را کوتاه و سایه ها را آهسته تر
می چرخد و ورد می خواند
غذا حاضر است
تا بخاری لطیف پرده را بر افروزد
از کشتی پیاده می شویم
به تماشای
زنی برهنه ، درختی سپید و ماری سیاه
حالا درست در لحظه ای ایستاده ایم
که آدم مردد است
سیب را بگیرد ، نگیرد
و هنوز صدای خدا نیامده است
وما آخرین لقمه ها را نخورده ایم
که اتفاق افتاده است !
سیب را خورده اند ، کاسه مان خالی ست
مار پنهان شده
و کشتی رفته است با کیمیا گر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#65
Posted: 25 Jan 2017 16:19
از این سو بیا
راه را که می بندی
از بیراهه می آیند ، پاهای دیگرم
کنارت می دود من
تو راه می روی و بیراهت منم
پرا افتاده ام نزدیک تو
راه باریکی که با تو می آید
می پیچد به دور قدم هایت
بیــــــــــــا از این سو بیا
اینجا برای گم شدن درخت سیب کوچکی هست
و برای گریز
دامنه های سبز لابه لای چین های دامنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#66
Posted: 26 Jan 2017 07:41
برنده
گاهی چشم هایت را به ما بده
و اسمت را عوض کن با من
تا صدایت کنم با نام های بی شمار
پیدا ، پنهان شوم
یک دو سه
حالا بگو میان پیراهنت من کدام هستم
کاهی وقتی شمایم
انگشت هایت را به من ببخش
همیشه برای نوازش کم می آورم
بعد بیا روبه روی هم بایستیم
بچرخیم بگردیم
و رد شویم از میان نفس ها
از لابه لای دست های هم
از پوست و تارهای مو
پنهان ، پیدا گُم
بُر می خوریم و دوباره چیده می شویم
با صدای خنده ها
دیدی! باز هم ما یکی بیشتریم
و آن من هستم
که تورا بیشتر دوست دارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#67
Posted: 2 Feb 2017 16:30
یک خواب بد
راه می برم دریا را به سمت دست
کوه ها را هل می دهم
اما دختر جان کو چشم هایم
توی کیف من است
کمی از نگاهت را پاشیده ام
برای گنجشکان
کمی برای پاییزتادوباره بر گردد
لاقل صدایم را بده
صدایت را تکانده ام روی شبی بلند
برای دریچه ها و زنی تنها
که راه می برد کالسکه ی تورا
رو به سمتی سپید
مرده ام انگار دختر جان
که دست هایم می ریزد
و دریا لب پر می زند در سینه ام
نان و قاشق می افتداز دستم
راه می روم روی لبه ی تاریک
و دیگر نمی افتم
عصایم کو
سایه ها و سال ها
صدای دمپایی و کلیدها
در خوابی بد ، چین های دامنم سنگ می شود
دست هایم شن
نه می توان دریا را از روی بالشت جمع کنم
نه بال هایت را به شانه ات بچسبانم
خش خش پیراهنت را می آویزم بر شاخه ها
عینکت را می گذارم روی ابرها
با کالسکه ی خالی
بر لبه ی این چاه منتظرمی نشینم
چقدر خسته ام
تا دوباره خوابم نبرد
نمک بیاور برای زخمم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟