انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 13 از 14:  « پیشین  1  ...  11  12  13  14  پسین »

رشیدالدین وطواط


زن

 
در مدح تاج‌الدین ابوالغنایم رافع

هست اعلام علم را رافع
تاج دین، سید عرب رافع
بوالغنایم ، که همچو طاعت حق
خدمت اوست خلق را نافع
نیست جز جوشن حمایت او
تیر احداث چرخ را دافع
حکم او فلک را شده منقاد
امر او را جهان شده تابع
مخلصان را جوار او حافظ
مشرکان را حسام او قامع
بر خلایق عطای او فایض
در زمانه ثنای او شایع
هر نفس کان نه بهر او باطل
هر سخن کان نه مدح او ضایع
همه گردن کشان و جباران
پیش او گشته خاشع و خاضع
سجده برده ضیای رأیش را
مهر تابان ز قبهٔ رابع
بوسه داده بساط صدرش را
جرم کیوان ز طارم سابع
طلعت اوست راحت ناظر
نکته اوست لذت سامع
تیغ او را، چو نور انجم را
نشود جرم آسمان مانع
اوست خورشید مهتری و شدست
نور او در همه جهان ساطع
هست از بهر صادر و وارد
خوان جودش نهاده بر شارع
شارع شرع جود گشت و مباد
مندرس شرع این چنین شارع
هست صید همای همت او
بر فلک نسر طایر و واقع
هست در من یزید گاه عطا
مشتری او و عالمی بایع
هست در کشف مشکلات علوم
حجت او چو تیغ او قاطع
نیست علمی، که نیست طبعش را
سر آن علم تابع طایع
نظم او هست معجب و معجز
نثر او هست رایق و رایع
از طریق نجوم دانسته
همه اسرار گنبد تاسع
علم ادیان و علم ابدان را
هست چون شافعی و چون شافع
ای خجسته بصورت و سیرت
وی همایون بطلعت و طالع
از تو شده قصر سروری عالی
بتو شد مصر مهتری جامع
پر ز باران خون شود گیتی
چون شود برق تیغ تو لامع
صدر تو قبلهٔ امانی و خلق
سوی آن قبله ساجد و راکع
کی‌شود، هر که کرد خدمت تو
از پس آن بمملکتی قانع؟
تا که معلول را بود علت
تا که مضنوع را بود صانع
درگهت باد مشرب عطشان
حضرتت باد مطعم جایع
هر ‌زمان باد بر تن و جانت
از خداوند رحمت واسع
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
نیز در مدیحه گوید

ای چو چرخ بیستون رفیع
وی چو کوه بیستون صدرت منیع
چو زمانه دولتی داری عزیز
چون ستاره همتی داری رفیع
در مساعی کرده ‌های تو جمیل
در محامد گفته‌های تو بدیع
همچو صبر بخردان حزمت متین
همچو وهم زیرکان عزمت سریع
صدر محروس ترا گیتی غلام
رأی میمون ترا گردون مطیع
مجرمان آز را وقت عطا
لفظ و اخلاق تو بس باشد شفیع
ارتکاب کین تو بئس العمل
اکتساب مهر تو نعم الصنیع
تا بود اظهار دین شغلی شریف
تا بود انکار حق کاری شنیع
باد تا یوم الجزا نامت بلند
باد تا روز قضا جاهت وسیع
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
در مدح اتسز

ای ز اخلاف تو تازه گشته آثار سلف
مملکت را چون تو نآمد از سلف هرگز خلف
زان خلف ماندی ز شاهان سلف ایام را
کز تو در فردوس آسودست ارواح سلف
پایگاه شرع را از احترام تو علو
پیشگاه ملک را از احتشام تو شرف
سایلان را مجلس والای تو گشته مآل
خایفان را حضرت میمون تو گشته کنف
کسب کرده راعی انعام تو در هر مکان
نصب کرده داعی انصاف تو در هر طرف
در سخن هستت هزاران در فاخر در دو لب
در سخا هستت هزاران بحر زاخر در دو کف
دانشی گویی، که جهان را امانی از عذاب
رامشی گویی، که دل‌ها را نجات از لهف
بنده بودن صدر والای ترا خیرالامور
مدح گفتن ذات میمون ترا خیرالاحرف
نیست یک جان کو بصدر تو ندارد صد هوا
نیست یک دل کو بمدح تو ندارد صد شعف
هست از نور بیان تو معانی مقتبس
هست از بحر بنان تو ایادی معترف
چون دلیران بر کشند از بهر گیر و دار غو
چون سواران بر کشند از بهر ننگ و نام صف
نیزه‌های مار شکل از سینه‌ها سازد غلاف
گرزهای گاو سار از مغزها یابد غلف
از سحاب تیغ ها آفاق گردد پر زنم
وز نهیب حمله ها ایام گردد پر ز تف
چرخ چون از سهم قوس فتنه بگشاید خدنگ
از سوید ای دل اعدای تو سازد هدف
گردد آن ساعت کام نکوخواهان روا
گردد آن لحظه ز تو عمر بداندیشان تلف
ظلمت گردد کند ایام قهاران چو قار
شعله تیغت کند خفتان جباران چو خف
ای بسا رخها، که بفشانی برو خاک هوان
وی بسا سرها، که بنشانی ازو باد صلف
ای ز اصناف هنر کان زمینت را گهر
وی ز انواع شرف قصر جلالت را شرف
نگسلد همچون ضیا از مهر و رفعت از سپهر
از خصال تو لطایف و وز حدیث تو لطف
هر طرف از نکتهٔ تو درجها اندر حسد
درجهای هر طرف زان درجهای پر طرف
از نهیب گرز گرزه شکل آتش بار تو
سرکشیده آتش اندر سنگ مانند کشف
قدر تو با آسمان همچون ثریا باثری
رأی تو با مشتری همچون زمرد با خزف
حاسدان مانده در رنج و شکنجه همچو چنگ
دشمنانت مانده در زخم و تپانچه همچو دف
هر که آمد سوی صدر تو بحاجت کی بود
مقدمش را جز بانواع امانی منصرف؟
تا بود لاف حکیم از هندسه و ز فلسفه
تا بود فخر فقیه از متفق و ز مختلف
اختران را باد باصدر تو پیمان و عهود
و آسمان را باد از قدرت تو ایوان و غرف
ناظر رأی ترا از چشمهٔ خورشید چشم
خانهٔ جاه ترا از رفرف فردوس رف
سوی درگاهت ز گنج سعد گردون بر دوام
هم هدایا در هدایا، هم تحف اندر تحف
حاسدان بارگاه و دشمنان حضرتت
مانده از در تکلیف احداث فلک اندر کلف
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
در مدح ابوالفضل نصر بن خلف پادشاه نیمروز

پادشاهی کوست ایمان را کنف
پادشاهان را به جاه او شرف
تاج دین، بوالفضل ، شاه نیمروز
ناصر اسلام، نصر بن خلف
اوست امروز آن خلف اندر هدی
کز خصالش زنده شده نام سلف
قدر او نجم معالی را فلک
طبع او در معانی را صدف
ای ز تف آتش شمشیر تو
گشته خفتنان دلیران همچو خف
گنجی اموال تو هنگام عطا
تیر آمال خلایق را هدف
عدل تو از بهر نظم روزگار
نصب کرده ناظری از هر طرف
بحر زاخر خوانمت، نی نی، تراست
صد هزارتن بحر زاخر در دو کف
از عنا تا دیده ای باشد بنم
وز اسف تا سینه ای ‌باشد بتف
باد بخش دشمنان تو عنا
باد قسم حاسدان تو اسف
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
در مدح شمس‌الدین وزیر


ایا بفضل و کرم در جهان شده معروف
ضمیر پاک ترا بر نهان چرخ وقوف
تو شمس دینی، لیکن بسان شمس ترا
مباد خوف زوال و مباد بیم کسوف
جوار تو سپر صرف روزگار شدست
که باد چشم بد از روزگار تو مصروف
بیان اهل هنر بر ثنای تو مقصور
زبان اهل خرد بر دعای تو موقوف
نه چون وفاق تو شغلیست در جهان مرجو
نه چون خلاف تو کاریست در زمانه مخوف
همه سخاوت وجودست از کفت معتاد
همه کرامت و فضلت از دلت مألوف
ز صدمت تو ‌شود منهدم بنای ضلال
ز حشمت تو شود منهزم سپاه صروف
بکشف دین کلمات ترا ضیای نجوم
بصف کین عزمات ترا مضای سیوف
منم که هست تن من بخدمتت موسوم
منم که هست دل من بطاعتت موصوف
تو آن کسی که به رغم عدو رسانیدست
مکارم تو ز آحاد مال من بالوف
خطیر خاطر من، تا ترا بقا باشد
نبود خواهد الا بمدح تو مشعوف
همیشه تا که مکرم بود زبان بسخن
همیشه تا که مرکب بود سخن ز حروف
عدوت بادا در ذل محنت و تا حشر
بعز و دولت بادا جناب تو محفوف
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
نیز در ستایش شمس‌الدین وزیر

ای صدر سروران زمانه باتفاق
جود تویی نهایت و بر تویی نفاق
تو شمسی و ز نور تو حساد محترق
آری ستاره را بود از شمس احتراق
ایام با مخالف تو هست در خلاف
اقبال با موافق تو هست در وفاق
مهر مناقب تو شده ایمن از زوال
ماه فضایل تو شده فارغ از محاق
با هر نشاط ناصح جاه تو گشته جفت
وز هر مراد حاسد صدر تو مانده طاق
در پیش رأی تو ز سعادت بود دلیل
در زیر زین تو ز سیادت بود براق
ای آفتاب حشمت تو دایم الضیا
وی بارگاه دولت تو عالی الرواق
تو ساکنی بخطهٔ خوارزم وصیت تو
چون صبح منتشر شده در بغهٔ عراق
عقد معالی ار تو فزونست اتظام
کار ممالک از تو گرفتست اتساق
کرده دل ولی تو لذات را نکاح
داده تن عدوی تو راحات و اطلاق
انصاف ملک را بجناب تو اجتماع
اعدای شرع راز نهیبت تو افتراق
تابر سپهر پیکر جوزا کند طلوع
تا بر میان پیکر جوزا بود نطاق
بادا منازعان ترا باعنا وصال
بادا معاندان ترا از طرب فراق
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
در مدح ضیاء الدین عراق وزیر

ای وزیر عالم و عادل ، ضیاء الدین عراق
نیست مانند تو در صدر خراسان و عراق
عاقبت ملک عراق را آید بزیر کلک تو
خود بدین معنی نهادستند نام تو عراق
خانه ملت بتأیید تو مرفوع العماد
طارم دولت باقبال تو ممدود الرواق
وقت کوشیدن بسان آسمانی بی ملال
روز بخشیدن بسان آفتابی بی نفاق
با ستم طبعت مخالف ، چیست بهتر زین خلاف ؟
با کرم دستت موافق ، چیست خوشتر زین وفاق ؟
فضل را کرده دل دانش فزای تو لگام
بخل را دل گوهر فشان تو طلاق
تو چو تابان آفتابی بر سپهر مملکت
و ز تو دشمن چون عطارد مانده اندر احتراق
نیست بنیاد هنر را جز بسعی تو علو
نیست بازار سخن را جز بلفظ تو سباق
روضه ای دیده ولی از لطف تو رب النعیم
شربتی خورده عدوو از عنف تو مزالمذاق
سال و مه با خدمت تو جسته اقبال اجتماع
روز و شب با طاعت تو کرده گردون اتفاق
نیست از نشر ثناهای تو فارغ یک زبان
نیست از فرش عطاهای تو خالی یک رواق
سرو را ، گر بوده ام غایب ز صدر فرخت
لحظه ای فارغ نبود دستم ز رنج اشتیاق
تیره روزم در فراق طلعت میمون تو
همچو شب تیره بود بی حضرتت روز فراق
کرده با لذات جود تو مرا امروز جفت
کرده از آفات جاه تو مرا امروز طاق
منت ایزد را ، که دیدم طلعت میمون تو
همچو شمس بی زوال و همچو ماه بی محاق
تا طباع خلق را هست انقباض و انبساط
تا نجوم چرخ را هست اجتماع و افتراق
باد اعلام معلی را بعونت ارتفاع
باد اسباب مساعی را بجاهت اتساق
مجلس میمونت بادا روز و شب سوق الوفور
حضرت والات بادا سال و مه بادی الرفاق
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
در مدح اتسز

شبی که هست کف او خزانهٔ ارزاق
ز طبع اوست وجود مکارم الاخلاق
ابوالمظفر ، شاه مظفر ، اتسز ، کوست
خدایگان همه خسروان علی الاطلاق
بنام اوست کمال صحیهٔ آداب
بجاه اوست جمال بسیطهٔ آفاق
محبت در او نقش گشته در ارواح
عطیهٔ کف او طوق گشته در اعناق
بر آسمان شرف مهر و ماه دولت او
نرفته سوی غروب و ندیده روی محاق
جریدهای سخن را بنقش مدحت اوست
تفاخر صفحات و تظاهر اوراق
خدایگانا ، چند از وغا؟که عاجز گشت
ز زخم حد حسام وز حمله گام براق
بجام جام گساران شدست وقت وصال
ز تیغ تیغ گزاران شدست گاه فراق
هزار بار سپردی بگام نصرة و فتح
همه بلاد حجاز و همه دیار عراق
هزار قلعه گشادی ، که هیچ قلعه نبود
کم از حصار سمرقند و حصن منقشلاق
بگیر آخر ، یک باده ، بی هزار مصاف
ز ساقیان سمن ساعدین و سیمین ساق
بلند باد بتو نام خنجر و خامه
که مرد خجر و خامه تویی باستحقاق
بطبع با تو جهان را بچاکری پیمان
بطوع با تو فلک را ببندگی میثاق
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
نیز در مدح اتسز

ای کرم را کف نهاده طریق
نیست بی طاعت تو هیچ فریق
صاحب دولت علی الاطلاق
خسرو عالمی علی التحقیق
حضرتت را سیادتست قررین
رایتت را سعادتست رفیق
اندر احیای سنت خیرات
کرده با تو موافقت توفیق
با بیان تو تیره بدر منیر
وز بیان تو خیره بحر عمیق
ملک را حشمت تو حصن حصین
شرع را عصمت تو رکن وثیق
تیغ تو جزع رنگ و جوهر او
گشته از خون دشمنان چو عقیق
خصم تو بی صفینهٔ جاهت
مانده در بحر نایبات غریق
هر چه جویی فلک کند تحصیل
هر چه گویی ملک کند تصدیق
کوه را از وقار تست قرار
برق را از حسام تست بریق
ساقی مرگ دشمنان ترا
همه جام فنا دهد بر ریق
ناصحت را سراب همچو شراب
حاسدت را رحیق همچو حریق
همه اوصاف تو بمدح سزا
همه اخلاق تو بمجمد خلیق
میل محتاج را بحضرت تو
همچو حجاج را ببیت عتیق
سهم تو چون صلابت فاروق
جمع کفار را کند تفریق
آمدست از نهیب تو در روم
بطریق رشاد هر بطریق
در همه شرق و غرب نامانده
زنده از خنجر تو یک زندیق
دشمنت را اجل گرفته قفا
بدر آمده زین نهفته مضیق
سر خصمت بعاقبت نرهد
از سر تیغ تو بهیچ طریق
ای تو دانندهٔ صلاح و فساد
وی تو بینندهٔ جلیل و دقیق
خاطر تیزبین تو داند
که چو من نیست نطق را منطیق
منم آن کس که گفت های مرا
هست معنی دقیق و لفظ رقیق
شرع و حکمت همی دهم ترتیب
در و گوهر همی کند تلفیق
نه چون من در جهان فصیح و بلیق
نه چو من در جهان نسیب و عریق
همه آفاق را شمایل من
بفضایل همی کند تشویق
ترک خویشان بگفتم و لطفت
به مرا از هزار خویش شفیق
گر برادر ز من جداست مرا
کرمت چون برادریست رفیق
تا ندارد خزان جمال بهار
تا نگیرد عدو مقام صدیق
معدن حاسد تو باد جحیم
مشرب ناصح تو باد رحیق
در کفایت همه مهماتت
باد رسته ز علت تعویق
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
هم در مدح اتسز گوید

ای ز حلم تو ساکنی در خاک
گام ننهاده چون تویی در خاک
نیست عزم ترا مقابل باد
نیست حزم ترا برابر خاک
نکشد از هوای تو سر چرخ
نزند با وقار تو بر خاک
هر کجا علم تو ، محقر بحر
هر کجا حلم تو ، مزور خاک
گشته بر فرق اختران فلک
از جناب تو همچو افسر خاک
شده در دست طالبان شرف
در رکاب تو همچو عنبر خاک
از پی جشن نیک خواه ترا
کند از شکل لاله ساغر خاک
از پی قمع بدسگال ترا
کشد از برگ بید خنجر خاک
هست از فرح دولت قدمت
مایهٔ یاسمین و عبهر خاک
هست از بهر عدت کرمت
معدن صدهزار گوهر خاک
ای ز بهر قرار دین رسول
خیلت افگنده زلزله در خاک
گاه بر کوه کرده بالین سنگ
گاه در دشت کرده بستر خاک
از غبار سپاهت اغبر چرخ
وز ضراب حسامت احمر خاک
خشک ناکرده مرکبان تو خوی
کردی از خون طاغیان تر خاک
آن زمان ، لا اله الا الله !
که شد از تیغ تو معصفر خاک
گاه در حمله تو حیران باد
گاه از وقفهٔ تو مضطر خاک
از سنانها و تیغهای یلان
شد چو روی فلک پر اختر خاک
در بر خویشتن کشیده بطبع
بدسگال ترا چو مادر خاک
رزمگه گشته احمر و از خون
موج زن همچو بحر اخضر خاک
چون ندیدش خصایص پسری
کرد پنهانش همچو دختر خاک
ای ز نشر روایح فتحت
گشته چون غالیه معطر خاک
وی ز گنج مدایع سعیت
یافته صدهزار زیور خاک
همپو گردون ز چشمهٔ خورشید
شده ز اقدام تو منور خاک
از حسام چو آتش و آیت
کرده دشمن چو باد بر سر خاک
تویی آنکس ، که از نوال تو یافت
مدد مایهای کوثر خاک
از برای دعا و ذکر تو گشت
جای محراب و جای منبر خاک
تا بود عنصری مصفا آب
تا بود جوهری مکدر خاک
باد از بهر زیور ملکت
جای در آب و معدن زر خاک
همچو اسرار دشمنان ترا
در دل خویش کرده مضمر خاک
از علمهات دیده رتبت چرخ
وز قدمهات برده مفخر خاک
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 13 از 14:  « پیشین  1  ...  11  12  13  14  پسین » 
شعر و ادبیات

رشیدالدین وطواط

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA