ارسالها: 14491
#21
Posted: 31 Mar 2017 12:10
هم در مدح اتسز
زین سینهٔ پر آتش و زین دیدهٔ پر آب
دردا ! که گشت قاعدهٔ عمر من خراب
از بیم غرق و حرق نیابد مرا همی
در سینه هیچ شادی و در دیده هیچ خواب
زردست چهرهٔ من و از شرم دشمنان
هر شب کنم بخون جگر چهره را خضاب
گردون دهد زسفرهٔ حسرت مرا طعام
گیتی دهد زساغر محنت مرا شهاب
زنبور وار بود لعابم زشهد و چرخ
چون زهر مار کرد مرا در دهان لعاب
امثال من مکرم و من سخرهٔ زمان
و اقرام من مرفه و من طعمهٔ ذئاب
گفتم که : در شباب کنم دولتی بدست
نامد بدست دولت و از دست شد شباب
عمرم زکوه چرخ شد و نیست خود مرا
جز اشک همچو سیم و رخ همچو زر ناب
گیرم در حساب من آنچ اختران دهند
وین عمر من که رفت نگیرند در حساب
آن لؤلؤ خوشاب که بارید می زطبع
بارم کنون زدیده همان لؤلؤ خوشاب
هست آفتاب طبع من از روشنی و لیک
در پیش او حجاب شد اندوه چون سحاب
تاریک از آن شدست اقالیم نظم و نثر
کاندر سحاب تیره بماندست آفتاب
بر من شدند خیره شیاطین حادثات
تا شد نهفته از فلک طبع من شهاب
عمر ارخیانتی نکند هم رسم بفضل
از بعد خکشال حوادث بفتح باب
من قانعم هر آنچه رساند بمن فلک
در هیچ حال نیست مرا با فلک حساب
در پیش لعبتان دو دیده دست شرم
سازم ز طیلسان قناعت همی نقاب
از اهل فیض حمل مذلت برای چیز
کاریست ناستوده و شغلیست ناصواب
اعراض کردم از همه آفاق و ساختم
مر درگه خدیو خداوند را مآب
خوارزمشاه اتسز غازی ، که سهم او
افگند در قبایل کفار اضطراب
شاهی که هست اطاعت او والی القلوب
شاهی که هست هیبت او مالک الرقاب
اقبالش از کمان حوادث ببرد تیر
انصافش از دهان نوائب بکند ناب
او شمس طالع و دگران ذرهٔ هوا
او بحر ذاخر و دگران جرعهٔ شراب
ای در فضای جاه تو اسلام را درنگ
وی بر فنای خصم تو ایام را شتاب
هست از ستاره بارهٔ چاه ترا مقام
هست از مجره خیمهٔ عمر ترا طناب
مثل تو خسروی ندهد دست در عنان
شبه تو صفدری ننهد پای در رکاب
شاها ، تویی که لشکر آمال خلق راست
بی فتنهٔ خزاین اموال تو نهاب
بشنو حدیث من ، که بود زاستماع آن
در عاجلت محامد و در آجلت ثواب
آنچ آمدست بر تنم از چرخ ، نامدست
از دودهٔ معاویه بر آل بو تراب
اشکم شد از جفای فلک چون رخ تذور
روزم شد از عنای جهان چون پر غراب
بر صف چرخ از قبل سهم من سهام
در کف صبح از جهت حرب من حراب
آن کس که طاعت تو گزیند رضا دهی
تا بی گناه چرخ رساند بدو عذاب ؟
جستیم ما دو تن : تو باحسان و من بجان
تو در این مدایح و من خاک آن جناب
من در خود و ندانم ، تا چیست مر ترا؟
باری ، مراست خاک جناب تو مشک ناب
از مهر تو نگیرد جان من احتراز
وز مدح تو نجوید طبع من اجتناب
این شش هزار بیت ، که گفتم بمدح تو
از شش هزار عقد جواهر ببرد آب
دارم من انتساب عنایات ایزدی
با انتساب داد مرا فضل اکتساب
لیکن چو هستم از همه اوباش خار تو
چه فخر ز اکتساب و چه راحت ز انتساب؟
تا از تواتر حرکات فلک شود
هر شب جمال چهرهٔ خورشید در حجاب
هر چان نشان و کام بود در جهان بران
هر چان جلال و جاه بود از فلک بیاب
تا آسمان بپاید ، با آسمان بپای ؟
تا مشتری بتابد ، چون مشتری بتاب !
در آخر قصیدهٔ بنده دعای خیر
اندر دوام دولت تو باد مستجاب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#22
Posted: 31 Mar 2017 12:12
در مدح خاقان کما الدین ابو القاسم محمود ارسلان خسرو توران
ای از رخت فگنده سپر ماه و آفتاب
طعنه زده جمال تو بر ماه و آفتاب
زان جا که راستیست ندارند در جهان
پیش رخ تو هیچ خطر ماه و آفتاب
بندند، گردهی تو اجازت ، چو بندگان
در خدمت رخ تو کمر ماه و آفتاب
از زلف تو ربوده نشان مشک و غالیه
وز روی تو گرفته اثر ماه و آفتاب
از ماه و آفتاب بهی تو ، که نیستند
با دو عقیق همچو شکر ماه و آفتاب
در صف نیکوان بمقام مفاخرت
خواهند از رخ تو نظر ماه وآفتاب
باشند با جمال تو حاضر بوقت لهو
در بزم شهریار بشر ماه و آفتاب
محمود ، صفدری ، که ز لطف و ز عنف او
گیرند بار نفع و ضرر ماه و آفتاب
خاقان کمال دولت و دین ، آن که بر فلک
از سهم او کنند حذر ماه و آفتاب
بر خصم او کشیده سنان چرخ و روزگار
در پیش او گرفته سپر ماه و آفتاب
بفزود ملک و دولت او عز و جاه شرع
چنان که لون و طعم و ثمر و ماه وآفتاب
از شخص او نبوده جدا جاه و مفخرت
وز حکم او نکرده گذر ماه و آفتاب
بنموده بر ولی و عدو ذاتش آن اثر
کندر قصب نمود و گهر ماه و آفتاب
آفاق را فروغ ز جاه و جلال اوست
جاه و جلال اوست مگر ماه و آفتاب
شاها ، نهند ، گر تو اشارت کنی ، بفخر
بر خاک بارگاه تو سر ماه و آفتاب
بر آتش عزیمت تو ، وقت التهاب
باشند کمترینه شرر ماه و آفتاب
تو ماه و فتابی و زان در جبال شد
محض سخا و عین هنر ماه و آفتاب
با شور صولت تو هبا سیل و صاعقه
با نور طلعت تو هدر ماه و آفتاب
در راه تو با قطار شرق و غرب
دارند شغل و پیشه سفر ماه و آفتاب
با عزم و با بقای تو در سرعت و ضیا
ننهاده گام و نازده پر ماه و آفتاب
بر قمع دشمنان تو هر لحظه می کشند
منزل بجایگاه دگر ماه و آفتاب
از گنج سعد هر شب و هر روز پیش تو
آرند تحفه فتح و ظفر ماه و آفتاب
تا مانده اند سخرهٔ فرمان ایزدی
در قبضه قضا و قدر ماه و آفتاب
بادا نگون لوای بقای عدوی تو
چنان که در میان شمر ماه و آفتاب
آثار اصطناع تو برخورد و بزرگ
و اعلام انتفاع تو بر ماه و آفتاب
از روی ورای تو به شب و روز در سپهر
دیده ضیا و یافته فر ماه و آفتاب
از تارم سپهر بچشم مناصحت
در دولت تو کرده نظر ماه و آفتاب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#23
Posted: 31 Mar 2017 12:13
در مدح اتسز خوارزمشاه
جانا فکنده ام ز غم تو سپر بر آب
وز اشک دیده ساختهام مستقر در آب
آتش علم گرفت مرا در میان دل
تا من فگندم از غم عشقت سپر بر آب
من در میان آتش و این نادره نگر :
کز چشم من رسیده بهر هفت کشور آب
بی خواب مانده ام ، که گرفتست در غمت
از دیدگان مرا همه بالین و بستر آب
آنها که انده تو رساند بشخص من
وقت گداختن نرساند بشکر آب
خیره است از لقای تو در خلد عدن خور
تیره است با صفای تو در حوض کوثر آب
رخسار و چشم و زلف تو در بوستان حسن
برده است از شکوفه و شمشاد و عبهر آب
مر بنگری در آتش و آب ، از جمال تو
گردد منقش آتش و گردد منور آب
آتش حسد برد ز رخ تو بدان صفت
کز رقت شمایل شاه مظفر آ ب
خوارزمشاه ، اتسز ، کندر حسام او
گشتست مدغم آتش و گردد منور آب
قدر رفیع او را برده سجود چرخ
لفظ بدیع او را گشته مسخر آب
گر ساغری پر آب حسودش برد بلب
در حال زهر گردد در صحن ساغر آب
با طبع او مناسبتی بود آب را
زین روی شد قرار گه درو گوهر آب
خوش خورد می نیارد اندر دیار شرک
از آتش مهابت او هیچ کافر آب
آنرا که در سفینه تدبیر او نشست
غم نیست گر بگیرد آفاق یکسر آب
از باد نیست وقت سپیده دمان ولیک
از بیم تیغ اوست که لرزد بزنبر آب
گر بگذرد بر آتش و بر آب خلق او
گردد مسخر آتش و گردد برتر آب
مقدار او ز کنگرهٔ چرخ برترست
چونانکه هست از کرهٔ خاک برتر آب
ز آثار عنف او و ز آثار لطف او
گشته مجسم آتش و گشته مصور آب
شاها ، همی خورند ز یک آبخور بهم
در روزگار عدل تو گور و غضنفر آب
از خنجر تو محتجب شده و مضطرب شوند
در جرم خاره آتش و در قعر فرغر آب
پیش سخای دست تو باشد بخیل ابر
پیش صفای طبع تو باشد مکدر آب
شمشیر آبدار تو چون بحر اخضرست
الحق شگفت باشد بر بحر اخضر آب
در قدر نیست با تو برابر فلک ، چنانک
در قعر با اثیر نباشد برابر آب
رامست پیش پای جلال تو آسماب
چونانکه زیر پای کلیم پیمبر آب
اسلام را عنایت جاه تو در خورست
چونانکه هست بر جگر تشنه در خور آب
محبوس وار در دل و در دیدهٔ عدوت
ماندست عاجز آتش و گشتست مضطر آب
تا هست رطب و بارد نزد فلاسفه
در اصل آفرینش زین چار گوهر آب
بادا عدوی جاه ترا سال و مه مقیم
در باطن دل آتش و در دیدهٔ سر آب!
هنگام تشنگی جگر بدسگال را
از چشمهٔ سنان تو بادا مقدر آب!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#24
Posted: 31 Mar 2017 12:14
نیز در ستایش گوید
تویی که تیغ ترا شد مسخر آتش و آب
فگند هیبت تو زلزله در آتش و آب
چه باک از آتش و آبت ؟ که چون خلیل و کلیم
ترا شدند مطیع و مسخر آتش و آب
حسام تست ، که اندر مواقف پیکار
رسد ز پیکر او برد و پیکر آتش و آب
ز کین و مهر تو گشته محقق اندوه و لهو
ز خشم و عفو تو گشته مقرر آتش و آب
اگر بر آتش و بر آب بنگرد خلقت
شود معنبر و گردد معطر آتش و آب
وگر بر آتش و بر آب بگذری، گردد
بزیر پای تو نسرین و عبهر آتش و آب
بجنب جاه و جلال تو پست زهره و ماه
بپیش باس و نوال تو ابتر آتش و آب
ز بیم تیغ و سنان چو آتش و آبت
شدند در دل خا را محقرآتش و آب
فگنده در کف پیمان تو دل اختر و چرخ
نهاده در خط فرمان تو سر آتش و آب
همان کند فزع تیغ و هیبت رمحت
ببدسگال ، که برموم و شکر آتش و آب
همه علوم جهان مضمرست در دل تو
چنانکه در دل خاراست مضمر آتش و آب
عجب نباشد ، اگر ساخته شوند بطبع
ز یمن عدل تو چون دو برادر آتش و آب
فلک نباشد با تو برادر اندر قدر
چنانکه نیست بفطرت برابر آتش و آب
بر کمال محل و وفور مکرمتت
عظیم مختصر و بس محقر آتش و آب
چو باد خاک بسر بر کنند ، عاجز وار
اگر شکوه تو حمله برد بر آتش و آب
مخالفان ترا سال و مه بکینه و خشم
کشند بر دل و بر چشم لشکر آتش و آب
بوقت سوختن و ساختن علی التحقیق
ز عنف و لطف تو باشند کمتر آتش و آب
بر ضیای ضمیر و صفای خاطر تو
نموده مظلم و بوده مکدر آتش و آب
ز بس عنا و بکا ، حاسد ترا دادند
همیشه با لب خشک و رخ تر آتش و آب
کسی که نقص تو خواهد نوشت بر دفتر
بگیردش همه اطراف دفتر آتش و آب
چو تو بکینه بر آهختی از نیام حسام
ز باختر برسد تا بخاور آتش و آب
در آن زمان که ز شمشیر صفدران گیرد
همه بسیطهٔ آفاق یکسر آتش و آب
زبان ها زده و موج ها بر آورده
ز گوی اغبر تا موج اخضر آتش و آب
یلان معرکه و سرکشان هیجا را
گرفته از نف و خوی درع و مغفر آتش و آب
در آن مقام بر اشخاص دشمنان باری
ز نوک نیزه و از خد خنجر آتش و آب
اگرت آتش و آب این زمان بپیش آیند
برند ازدم تیغ تو کیفر آتش و آب
خدایگانا ، تا کی ز حرب ؟ کز تیغت
گرفته عرصهٔ هر هفت کشور آتش و آب
بخواه ساغر پر می ، چنانکه طیره شوند
ز گونهٔ می و از لون ساغر آتش و آب
همیشه باد ز تف دل و نم دیده
عدوت را همه بالین و بستر آتش و آب
نصیب حاسد و قسم ولیت در عقبی
ز قعر دوزخ و از حوض کوثر آتش و آب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#25
Posted: 31 Mar 2017 12:15
در مدح اتسز خوارزمشاه
تویی که خنجر تو شد مکان آتش و آب
زبان رمح تو شد ترجمان آتش و آب
بدست خشم تو و عفو تو سپرد فلک
بوقت جفوت و صفوت عنان آتش و آب
رواق حشمت تو بربر سپهر و نجوم
نطاق خدمت تو بر میان آتش و آب
ز تف سینه و اشک دیده ماند ستند
مخالفان تو اندر میان آتش و آب
خدایگانا، معدوم و مندرس گشتست
ز عنف و لطف تو نام و نشان آتش و آب
حمابت تو شده پاسبان ملت و ملک
سیاست تو شده قهرمان آتش و آب
ز جنگ و صلح تو بیم و امید اختر و چرخ
ز مهر و کین تو سود و زیان آتش و آب
تبارک الله؛ از آن تیغ آسمان صفتت
که هست بر صفحاتش قرآن آتش و آب
ستارگان را بر آسمان قرآن باشد
مگر که تیغ تو شد آسمان آتش و آب
ز تیغ و گرز تو باشد نفیر جوشن و خود
ز طعن و ضرب تو باشد فغان آتش و آب
حسامت آتش و آبست و این شگفتی بین
که هست دولت و دین در امان آتش و آب
بملک های شگفتست تیغ تو ضامن
هزار ملک نگر در ضمان آتش و آب
وجود گوهر اگر در صمیم کان باشد
چراست گوهر تیغ تو کان آتش و آب ؟
چو حد تیغ تو دیدند عاقلان گفتند
که: هست جای اجل بر کران آتش و آب
ز رأی روشن و از طبع صافی تو کنند
اگر کنند به حق امتحان آتش و آب
دریغ کاتش و آبست بی زبان، ورنی
همه ثنای تو گفتی زبان آتش و آب
نهاد آتش و آبست بی روانی، ورنی
همه روای تو جستی روان آتش و آب
جهان ز خنجر تو پر ز آتش و آبست
مگر که خنجر تو شد جهان آتش و آب
بکند عدل تو بیخ بنای فتنه و ظلم
ببرد باس تو زور و توان آتش و آب
بفر خدمت صدر تو چون خلیل و کریم
برسته ناصح تو از هوان آتش و آب
بوقت سوختن و ساختن پدید کنند
عقاب و عفو تو سر نهان آتش و آب
همیشه تا که ببالا و پست دارد میل
تن خفیف و سرشت گران آتش و آب
بچهره زرد ، بپیکر گداخته بادا
عدوی مملکت تو بسان آتش و آب
دل مخالف و چشم منازعت بادا
چو ابر وقت بهاران مکان آتش و آب
بزیر ران جلالت زمانه رام چنانک
شود هوا و زمین زیر ران آتش و آب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#26
Posted: 31 Mar 2017 12:16
در مدح خاقان کمال الدین محمود خسرو توران
ایا ز غایت خوبی چو یوسف یعقوب
سپاه عشق تو شد غالب و دلم مغلوب
تویی بمصر نکویی امیر چون یوسف
منم بخانهٔ احزان اسیر چون یعقوب
دلم همیشه هوای ترا بود طالب
کدام دل که هوای تو نیستش مطلوب ؟
کنی هزار جفا بردلم بیک ساعت
ز روی خوب نباشد چنین جفاها خوب
بچشم تو همه سحرست و دلبری مقرون
بروی تو همه لطفست و نیکویی منسوب
اگر حجاب رخ تست نیکویی نه عجب
که ابر چشمهٔ خورشید را کند محجوب
مرا تو گویی : در هجر صبر کن ، یارا
بچند حیله کنم صبر ؟ من نیم ایوب
عداوتیست مرا با زمانه از پی آنک
مرا زمانه جدا کرد از چنان محبوب
گذشت بر من مسکین ز حد و اندازه
تحکمات صروف و تعلقات خط وب
گهی مصایب گیتی ببنددم بقیود
گهی نوایب گردون بخایدم بنیوب
ز پشت دست بود ، گر مرا بود مطعوم
ز آب دیده بود ، گر مرا بود مشروب
اگر نبودی جاه کمال دولت و دین
ز شخص من سلب زندگی بدی مسلوب
سر محامد محمود ، خسرو توران
که جود او مثلی گشت در جهان مضروب
منزهست سرشت کریم او ز فسون
مطهرست نهاد شریف او ز عیوب
همه سران زمانه بامر و طاعت او
نهاده اند رقاب و سپرده اند قلوب
دل مبارک او را فضایل است و علوم
از آن فزون که عرب را قبایلست و شعوب
بزرگوار کریما ، تو آن خداوندی
که رسم تو همه عفو جرایمست و ذنوب
ببارگاه رفیع تو قهر اعدا را
به از هزار کتیبه یکی بود مکتوب
یکی پیام تو صد خنجرست گاه عمل
یکی غلام تو صد لشکرست گاه حروب
بساط عدل تو در عرصهٔ جهان مبسوط
لوای قدر تو بر تارک فلک منصوب
نه مرکبان کمال تراست بیم غبار
نه کوکبان جلال تراست خوف غروب
کشیده در طرب احباب دولت تو ذیول
دریده از تعب اعدای دولت تو جیوب
نسیم لطف تو تحفه دهد بخلق همی
همه اطایب فردوس را بوقت هیوب
دو نایبند بهنگام بخشش و کوشش
سحاب ماطر و دریای ذاخر و تو منوب
ز بهر تربیت شرع و مالش شرکست
ترا قیام و قعود و ترا نزول و رکوب
بجز ثنای حمید و بجز دعای جزیل
همه رغایب گیتی بر تو نامرغوب
در آن زمان که کند صدمت طعان و ضراب
زمین معرکه از خون صفدران مخضوب
ز تف حمله نهاد جهان شود محرور
ز خون کشته مزاج زمین شود مرطوب
رماح لرزه گرفته چو ساعد مفلوج
سیوف گریه گرفته چو دیدهٔ مکروب
بدست فتنه شده خانهٔ نجات خراب
بزهر مرگ شده بادهٔ حیات مشوب
ببارگاه تو آرد ملک در آن ساعت
لباس های امانی ز کارگاه غیوب
ظفر بناصیهٔ خیل تو بود معقود
شرف بقاعدهٔ امر تو بود معصوب
بزرگوارا ، بی عیب صفد را ، دانی
که من نیم بجهالت چو دیگران معیوب
منم که هست مرا جامهٔ شرف ملبوس
منم که هست مرا بارهٔ هنر مرکوب
بفضل بیشم ، اگر چه کمم برزق ، رواست
که فضل مردم از رزق او بود محسوب
همیشه تا رود اندر سخن فصیحان را
ز بهر حسن بلاغ مصحف و مقلوب
ولیت بادا در روضهٔ بقا ساکن
عدوت بادا بر شارع فنا مصلوب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#27
Posted: 31 Mar 2017 12:17
در مدح اتسز
ای از خزاین کرمت خلق را نصیب
در کشف مشکلات جهان رأی تو مصیب
از فیض جود تو همه آفاق را نصاب
وز نور عدل تو همه اسلام را نصیب
عون تو را عیان هدی را شده مجیر
جود تو داعیان امل را شده مجیب
مأخوذ فتنه را شده توقیع تو خلاص
بیمار فاقه را شده انعام تو طبیب
از عزم لایح تو گرفتست ماه نور
و ز خلق فایح تو گرفتست مشک طیب
از کوشش تو پشت مساعی شده قوی
و ز بخشش تو باغ ایادی شده خصیب
آمال را خزانهٔ تو منهلی بزرگ
و اشراف را ستانهٔ تو منزلی رحیب
کوثر ز آب لطف تو گیرد ضیا همی
دوزخ ز تاب خشم تو گیرد همی لهیب
بر چهرهٔ خصال تو عفت شده نقاب
بر درگه جلال تو دولت شده نقیب
چون باد در بلاد ثنای ترا مسیر
چون خمر در عروق هوای ترا زبیب
ز آبا وامهات جهان در کنار ملک
نامد زمانه را خلفی مثل تو نجیب
هر خطه ای بسعی جمیل تو ملک را
نصری بود من الله و فتحی بود قریب
با عدل کامل تو و با امن شاملت
کوتاه شد ز ساعت اغنام دست ذیب
تو در بلاد ترک و بطاریق روم را
از آتش صلابت تو سوخته صلیب
هستی محب شرع حبیب از صفای دل
صد جان فدای چون تو محب و چو تو حبیب
روزی که پنج ها شود اندر مصاف گاه
از خون کشتگان ملک الموت را خضیب
از سم تازیان بمجره رسد غبار
وز جان صفدران بثریا رسد نهیب
گردد ز باد کینه بنای رجا خراب
گردد ز ابر فتنه درخت بلا رطیب
جامی دهد حسام تو آن روز بس مخوف
کاری کند سنان تو آن روز بس مهیب
باطل شود ز حمله تو باس هر شجاع
زایل شود ز هیبت تو عقل هر لبیب
سعد نجوم تابع و اقبال تو امام
فرق ملوک منبر و شمشیر تو خطیب
ای عاشق شمایل تو طبع هر کریم
وی بندهٔ فضایل تو جود هر ادیب
از بس لطیف ها که تمامست در سخن
نظم تو گشت معجز و نثر تو شد عجیب
پیش بدایع تو بود نظم من چنانک
آواز زاغ پیش نواهای عندلیب
طبع تو هست بحر و کلام تو هست در
آری ز بحر زادن در کی بود غریب ؟
تا لذت شگرف بود وصلت نگار
تا راحت بزرگ بود غفلت رقیب
بادا ز اهتمام تو طبع ولی فرح
بادا ز انتقام تو جان عدو کئیب
احداث را مباد در ایوان تو حضور
و اقبال را مباد ز درگاه تو نصیب
بادا بساط خانهٔ احباب تو نعیم
بادا سماع حلهٔ اعدای تو نعیب
افشانده از خزانهٔ تأیید آسمان
بر فرق تو جواهر دولت کف خضیب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#28
Posted: 31 Mar 2017 12:18
در مدیحه گوید
ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست
هرگز مباد در جاه تو شکست
تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست
پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست
معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی
قومی برین امید شدند را آدمی پرست
دشمن اگر به حیله کند با تو همبری
دانند عاقلان جهان لعل را ز بست
با دولت عریض تو دهر فراخ تنگ
با همت رفیع تو چرخ بلند پست
نارسته همچو لفظ تو دری ز هیچ کان
تا جسته همچو رأی تو تیری ز هیچ شست
جان داد حشمت تو تنی را به رنج کشد
به گرد نعمت تو کسی را که آزخست
از هیبت تو حاسد تو در زمین فتاد
و ز حرمت تو ناصح تو بر فلک نشست
وقتست اگر دراز کنی بر زمانه پای
زیرا که چشم بد ز تو کوتاه کرد دست
دی هر که از شراب خلاف تو مست بود
امروز هیبت تو برو راند حمدست
صد در گشاده گشت ز محنت بر آن کسی
کو برخلاف رأی تو یک ره میان ببست
در هر دو گام حز ترا بیست ناظرست
بیچاره بدسگال کجا داند از تو چیست؟
خصم تو گر بمیرد راضی بود به مرگ
اندی که چون بمرد زچنگ تو باز رست
پیوسته تا ز انجم روشنترست ماه
همواره تاز پنجه افزون ترست شست
بادا چو شهد عیش تو، کز رشک جاه تو
دور از تو هست عیش عدوی تو کیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#29
Posted: 31 Mar 2017 12:18
در مدح اتسز خوارزمشاه
تویی، شها، که جهان را به جاه تو طربست
اعطای کف تو ارزاق خلق را سببست
جهان ز جاه رفیع تو همچو جنت شد
اگر طرب کند امروز، موسم طربست
حسام تست بصورت چو آفتاب ولیک
ز بیم ضربت او روز دشمنان چو شبست
ز مهر و قهر تو جان و دل ولی و عدوت
خزانهٔ طربست و نشانهٔ لعبست
حسود با تو اگر در معامله است چه سود؟
که در مقابله اش رأس آسمان ذنبست
وجود ز جهان و بهترین ز جهان
چنانچه می ز عنب آید و به از عنبست
عدو ز حمله تو در هرب همی آید
ملامتش نتوان کرد ، موضع هربست
برای نصرة اسلام در قبایل کفر
ز رمح تو فزعست و ز تیغ تو خربست
کراست با غضب بارگاه تو طاقت؟
که هول دوزخ جزوی ز هول غضبست
تو خاطر از طلب بدسگال فارغ دار
که بدسگال ترا حادثات در طلبست
تویی درخت معالی به باغ ملک درون
همه بدایع دنیا و دین ترا شعبست
ز بهر نام دهی مال و این بود عادت
هر آنکه را نسب طاهرست یا حسبست
چه بهره یابد از نام نیک در عالم
کسی که مذهب او جمع کردن ذهبست؟
تو بر سریر ممالک بخطهٔ خوارزم
نشسته ساکن و آوازه تو در حلبست
خدایگانا، امروز قرب سی سالست
که بر در تو مرا گه جبین و گاه لبست
ز بعد این همه مدت هنوز محتاجم
بآزمایش در مجلس تو وین عجبست!
مرا ز کف شبیهان امان تو دانی داد
چو ایمنی نبود، نعمت جهان حطبست
منم امام همه اهل فضل و شخص مرا
ز علم و دانش هم طیلسان و هم سلبست
همه افاضل گیتی بدست من باشند
بدان مثال که مهره بدست بوالعجبست
اگر به نظم گرایم، کلام من حکمست
وگر به نثر درآیم، حدیث من خطبست
به نظم و نثر من اندر هر آنچه کنون
دقایق عجمست و لطایف عربست
تفاخرم بنژاد و تبار رسمی نیست
نژاد من هنرست و تبار من ادبست
بتوزی و قصب جاهلان ندارم چشم
لباس فضل و هنر به ز توزی و غصبست
لقب اگر بد و نیکست فخر و عارم نیست
صحیفهٔ هنر من جریدهٔ لقبست
همیشه تا که بود رنج هر کجا هنرست
همیشه تا که بود خار هر کجا رطبست
چو مصطفی باش همی در میان نعیم
که در میان سقر خصم تو چو بولهبست
همه نصاب سعادت نصیب عمر تو باد
بدان صفت که نصیب عدوی تو نصبست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#30
Posted: 31 Mar 2017 12:19
نیز در مدح اتسز گوید
مظفرا، ملکا، روزگار چاکر تست
فلک متابع تست و جهان مسخر تست
بلند کردن شرع از رسوم رایت تست
خراب کردن شرک از خصال خنجر تست
حدیقهٔ حسنات و صحیفهٔ برکات
گزیده مخبرست و ستوده منظر تست
کجا نفایس علمست، جمله در دل تست
کجا عرایس فضلست، جمله در بر تست
کفیل رزق خلایق عطیت کف تست
مآب اهل حقایق عطیهٔ در تست
سواد لشکر تو چون سواد دیده شدست
که نور چشم ظفر در سواد لشکر تست
تو همچو بحری و اقسام علم موجهٔ تست
تو همچو کانی و انواع فضل گوهر تست
بساط ظلم تو بستد ز عرصهٔ آفاق
بحسن عهد که در رأی عدل گستر تست
گل نجاح شکفته بروضهٔ آمال
بلطف تربیت دست جود پرور تست
خدایگانا، تشویش حال بدخواهان
صلاح دولت تست و نظام کشور تست
بجوی افسر شاهی، که در همه عالم
اگر سریست سزاوار افسر، آن سر تست
ترا بیاوری خلق هیچ حاجت نیست
خدای عزوجل بهترین یاور تست
تو صد جهانی و عاقل کجا تواند گفت
که : هیچ کس بجهان اندرون برابر تست؟
بجمع مال جهان هست مفخر شاهان
تو آن شهی که بتفریق مال مفخر تست
بدرع و مغفر شخص عزیز رنجه مدار
که حفظ و عصمت حق همچو درع و مفغر تست
بهر کجا که نهی و بهر رهی که روی
فتوح همره تست و سعود همبر تست
همیشه رایت تو در جهان مطفر باد
که شرع محترم از رایت مظفر تست
بگیر مملکت شرق و غرب، کز همه خلق
تویی که مملکت شرق و غرب، در خور تست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟