انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 10 از 23:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  22  23  پسین »

اشعار حکیم نزاری


زن

andishmand
 
شماره ۹۱

ز من سرگشته در کویِ خرابات
چه می خواهند اصحابِ کرامات

ز فطرت نیست بیرون آفرینش
یکی گنگ و یکی صاحب مقالات

ندایِ لَن ترانی چون شنیدی
مکن اصرار بر طورِ مناجات

مقامِ عاشقان جایی ست بی جای
ز خود بیرون شو و رفتی به میقات

اگر عاشق نیی زفتی فسرده
وگر هستی چه می خواهی ز طامات

به دوران در میفکن خویشتن را
وگر افتاده ای هیهات هیهات

ندانم تا کی ای آسیمه سر باز
برون آیی ز دورانِ سماوات

مجاریِ دماغ ار عقل داری
بپرداز از محالات و خیالات

وگر در بندِ خویشی چاره یی کن
برون آی از خیالات و محالات

وگر بیرون شدی یک باره از خویش
شدی فی الجمله مستغرق در آن ذات

به اِلّا گر رسیدی رستی از لا
ازین جا بازدانی نفی و اثبات

نزاری زنده دل را دوست دارد
نه میّت را چون رهبان عزّی ولات

دو چشم از هرچه غیرِ اوست بربند
اگر با دوست می خواهی ملاقات

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۹۲

چون لبت مصرکی خیزد نبات
کز نباتت می چکد آبِ حیات

دوستانت ز آبِ حیوان بی نصیب
تشنگان جان داده نزدیکِ فرات

صانع از روی تو شمعی برفروخت
دفع ظلمت را میان کاینات

پیشِ نقشِ رویت ایمان آورند
بت پرستانِ زمینِ سومنات

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۹۳

یک بوسه زان دو شکَرِ شیرین تر از نبات
ارزد به نزد من به همه ملکِ کاینات

خضر از کجا و خطِّ غبار تو از کجا
یک بوسه از لب تو و صد چشمه ی حیات

خواهد که احتراز کند از بلا خرد
لیکن به قولِ او نکند عشق التفات

دانم که احتمالِ مواعید واجب است
آری ولی نه صبر پدیدست و نه ثبات

تا بر بساط عشق نشستم بدیده ام
خود را به پایِ پیلِ غمت گشته شاه مات

تا آخرین نفس که به گرداب می رود
امّید منقطع نکند غرقه از نجات

ای رویِ خوبت از درِ بغداد خوب تر
یک غمزه کز دو دیده ی من می رود فرات

نقشِ رخِ تو گر سویِ هندوستان برند
دیگر کسی صنم نپرستد به سومنات

اسلامیان اگرچه به احکامِ مفتیان
جایز نمی کنند به بت خانه در صلات

گر هیچ روزی از درِ بت خانه بگذری
در پایت افتد از سر عِزّی تمام لات

هستم به اختصاص مپندار نیستم
مستظهر از عنایتِ شاهِ شریف ذات

آری به شرطِ محبّت ترا به حق
بر عضو عضوِ من توجّه شود زکات

بر هر دو چشم گرد گیرد و گردن نهد به طوع
خطِّ تو گر به خونِ نزاری کند برات

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۹۴

گرم زمانه دهد از بلای عشق نجات
در فضول نکوبم دگر به هیچ اوقات

ولی نجاتِ من از عشق کی شود ممکن
گر آسمان چو زمین باز استد از حرکات

مرا نجات بود گر دهد ضلالت نور
مرا خلاص بود گر شود سراب فرات

بگردم از قدم او قطب را بود حرکت
بایستم ز فا گر کند زمانه ثبات

کنم سجود بتی را که مرده زنده کند
دگر به هرچه ارادت کنم کم است ازلات

بهشتیی به کف آرم به از هزار بهشت
چو مونسیم نباشد چه می کنم ز حیات

خوش است بر لبِ شیرین و پر نمک سبزه
بلی به گرد نمک ساز نا درست نبات

بلای جانِ منا آفت دلا ز تو ام
به حالتی که در آن باب عاجزم ز صفات

هوایِ عشقِ تو چون اوفتاد در سرِ من
نزولِ شاه به ویرانه ی گدا هیهات

برابرِ نظرم ایستاده ای به خیال
به هر طرف که به عمدا نظر کنم ز جهات

کنون که قدرت بخشایش است رحمت کن
هزار یاد نزاری چه سود بعدِ وفات



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۹۵

ما را ز عشق کی بود ای دل به جانت نجات
روزی که نامِ عشق بر افتد ز کاینات

بگرفت چار سویِ وجودم بلایِ عشق
وز هیچ سو گریز ندارم ز شش جهات

ناممکن است کز دلِ احبابِ مهربان
بیرون شود محبّتِ یارِ شریف ذات

جانا ، دلا ،خلاصه ی عشقا به صد زبان
ناید کمالِ حسنِ تو در حیّزِ صفات

گر بشنود حسنِ تو آوازه بت پرست
رغبت کند به عزمِ زیارت به سومنات

سر پیشِ روی بت ننهادی به سجده باز
با لات اگر مطالعه کردی مطیعِ لات

خلقی به تشنگی چو سکندر بمانده اند
در ظلمتِ تحیّر از آن چشمه ی حیات

تا نیل بر کرانه ی ماهت کشیده اند
عشّاق را ز دیده روان کرده ای فرات

تا کی بود نزاریِ بی چاره ذرّه وار
سرگشته در هوایِ تو بی صبر و بی ثبات

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۹۶

صبح دم خیز من النوم الصّلات
چون برآمد بر کفم نه هات هات

آتشی کز ملعمه ی اشراق او
در عرق مستغرق است آب حیات

آفتاب ار می کند نسبت بدو
تا بگویم کان کدام است از صفات

صفوتِ پاکش تعلّق می کند
ذاتِ این نسبت کند با آن به صفات

گر نه رز بودی غرض از بدوِ کون
بر ندادی در زمین هرگز نبات

نافرید ایزد تعالی وحده
جوهری نافع چو می در کاینات

توبه ی من نیست ممکن چون کنم
خوض نتوان کرد در ناممکنات

وصفِ می کردن مرا ادراک نیست
کو برون است از حدودِ مُدرکات

می پرست ار بت پرست است آن منم
می پرستی بهتر است از عزیّ ولات

مصلحان تشنیع بر من می زنند
کای فرو رفته سرت در فاسقات

با کسی چون در جدل آیم به جهل
کو نداند فاسقات از صالحات

می از اینجا می خورم تا می دهند
از نزاری هم نزاری را نجات
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۹۷

چون دردمند به حیّ علی الصّلات
ساقی به دست من ده سرمایه ی حیات

دانی که بس ثوابِ جزیل است اگر کنی
دفعِ خمارِ سخت که جز وی ست از ممات

یک دم موافقت کن و در کارِ خیر باش
تا وارهانیم به سه کاسه ز شش جهات

تا بر لبِ تو نوش کنم می که خوش تر است
بر سبزه ی لبی که بود خوش تر از نبات

خطِّ سیاهِ مورچه بر عارضِ چو گل
خوب آمده است نه خطِ عامل به ترّهات

نه نه به حکمِ عزّت و حرمت خطِ لبش
هر شب مرا شبی دگر است از شبِ برات

ما و می و تحمّلِ طعن جهول اگر
صد بار بر زمین فتد این چرخ بی ثبات

بر مدّعی که عرضه کند از زبانِ من
کای مانده در تلاطمِ دریایِ مُهلکات

ناممکن است توبه ی من از حیاتِ محض
چیزی ز من مخواه که نبود ز ممکنات

جز خون رز به گردنِ من هیچ عهده نیست
من زنده ام به عشق مترسانم از موات

آن جا که موکبِ حسنات آشکار شد
آثار کی بماند از انواعِ سیّئات

تا کی ز«لا نسلّمِ» تو در قبولِ حق
لا در شهادت است به وجهی بتر زلات

بسیار چون تو گشت به طوفانِ جهل غرق
کشتیِّ نوحِ وقت طلب از پی نجات

سر ریز می روی ز برِ بت به انتکاس
وه وه که مکّه باز ندانی ز سومنات

شرک است ما و من من و ما کی رسد درو
پس ذاتِ بی صفت نشود قابلِ صفات

هرگز نیامده است و نیاید نزاریا
در حیّزِ صفاتِ تو معبود کاینات

وهمِ تو کی رسد به سرِ آن و عقل تو
آن جا که ذات پاک شود متحد به ذات



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۹۸

گر گذر کردی بتِ ما بر دیارِ سومنات
توبه کردی بت پرست از سجده ی عزّی ولات

هیچ اگر کشف الغطایی کردی از اطرافِ سر
التفاتی هم نکردندی به چندین ترّهات

از کمالِ نفسِ انسان حاصل ست این اقتباس
آنکه استدلال می گیرند از روحانیات

چشم را گویی از اینجا لازم آمد انعکاس
بی صفت را چون توان آورد در تحتِ صفات

در سوادِ زلفِ یار ما طلب کن آبِ خضر
تا بدان آبِ مصفّا یابی از ظلمت نجات

خوش بود می بر کنارِ چشمه ی خضرِ لبش
خوش نباشد بر کنارِ چشمه ی حیوانِ نبات

در خراباتِ مصافات آی تا بنمایمت
صد هزاران خضر بر سر چشمه ی آبِ حیات

چشمه ی خضر ای پسر با توست و تو در جست و جوی
چون سکندر طالب آبِ حیات از شش جهات

جاودانی زنده گشتی شاه اسکندر چو خضر
گر به مردی و جهان گیری بر ستندی ز مات

بشنو از اربابِ تاویل این همه تشبیه چیست
آبِ حیوان باز نتوان بافت الّا از ندات

آری آری مقتدایِ عارفان قایم بود
قایمی امّا که باشد ذاتِ او قایم به ذات

گر تولّا می توانی کرد اینک مقتدا
پس مسلّم شو تبرّا کن ز کلّ کاینات

چون نزاری والهی مستی بباید لامحال
تا برون آرد مقاماتِ چنین از مسکرات

خاصه چون سیمرغِ جانش از نشیمن گاهِ قدس
بالِ حکمت بر گشاید بگذرد از ممکنات


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۹۹


دوستان با جگرِ تشنه رسید آب حیات
کوریِ مدّعیان را به محمّد صلوات

شکرِ حق را که نمردیم و رسیدیم به کام
عاقبت هم اثری روی نمود از دعوات

ما به فروسِ ملاقات رسیدیم و حسود
تا به جاوید بماناد ولی در درکات

حق تعالی به کرم باز به ما در نگرید
وز سرِ مرحمت از دستِ بلا داد نجات

آن کشیدیم ز ایّام که گر شرح دهیم
نیست ممکن که مهندس کند ادراکِ صفات

چون دگر بی قدمان دست به هرکس نزدیم
عهدِ محکم نشکستیم و نمودیم ثبات

کارِ ما با نفسِ باز پسین آمده بود
همه دل ها بنهادیم ضرورت به ممات

خطِّ تسلیم بدادیم و طمع ببریدیم
بارِ دیگر ملک الموت بدل کرد برات

اگرت سیم و زری نیست نزاری به نثار
سر به شکرانه در انداز و بده جان به زکات

هرکسی را طمعی هست ولیکن ما را
چه به از دوست که آرند ز غربت سوغات








بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۰۰

یاد باد آن شب که خوش کردم شبت
گر چه ناخوش کرده بد آن شب تبت

کاسه ی تب خال بر می داشتم
نفیِ تهمت را به دندان از لبت

غایبی از چشم و در گوشم بماند
هم چنان آوازِ یا رب یاربت

یاد باد آن شب که مجلس روز کرد
عکسِ نورِ با فروغِ غبغبت

هم چو پروین اشک می ریزم ز چشم
در فراقِ زلفِ هم چون عقربت

سروبستان را تفرّج می کنم
از پی بالایِ شنگِ شبشبت

جان نخواهد برد می دانم چو روز
از شب هجران نزاری عاقبت




بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 10 از 23:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  22  23  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار حکیم نزاری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA