ارسالها: 24568
#152
Posted: 10 Oct 2019 21:26
شماره ۱۵۱
شاد باش ای دل دیوانه که دلبر با ماست
چه خطر گر همه عالم به خصومت برخاست
یک نفس نقد چو دریافته ای فوت مکن
غم فردا چه خوری بیهده فردا،فرداست
گر ملامت زده ی خلق شدی باکی نیست
هر کجا عشق گذر کرد ملامت ز قفاست
به عزا خانه ی کاشانه تفاوت نکند
عشق را میل به جایی ست که معشوق آنجاست
باغ فردوس به آرایش حوری خوب است
پس به هرگوشه که او هست بهشت دل ماست
ار به دوزخ بنشانندم با دوست خوش است
ور بهشت است که بی دوست بود عین خطاست
نه از آن طایفه ام من که فریبم به بهشت
یا از آن قول که در زحمت آسیب عناست
رنج و آسایش این هر دو به یک جو نخرم
که نه این یک بر من زشت و نه آن یک زیباست
راستی دوزخ مطلق به حقیقت آن است
که جگرسوخته ای از بر دلدار جداست
ممکن است از من دلسوخته باور نکنی
ز نزاری چه که در محضر این صدق گواست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#153
Posted: 10 Oct 2019 21:27
شماره ۱۵۲
نکونامی و بدنامی کدام است
چو عشق آمد چه جای ننگ و نام است
نمی ترسیم در عشق از ملامت
ملامت در عقب بالا کلام است
هم از دل فارغیم اکنون هم از جان
که ما را جز غم جانان حرام است
در دیوانگی ها برگشادیم
که عقل از بس تمامی ناتمام است
بسی سودا درین سودا بپختیم
هنوز اندیشه ی این کار خام است
سر دیوانگی دارم ازین پس
که را با ما هوای این مقام است
به ترک خواجگی گفتیم و رندیم
اگر چه خواجگی با احتشام است
کسی را خواجه می خوانند بالله
که صد ره کمتر از کمتر غلام است
ز محنت کلبه ی فانی نزاری
به قصری شد که دولت مستدام است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#154
Posted: 10 Oct 2019 21:28
شماره ۱۵۳
ره عاشقان سپردن نه به پای عقل عام است
همه عاقلان چو مرغ اند و طریق عشق دام است
همه علم ها فرو خوان و بر من آی تا من
بنشانمت به حجت که تمام ناتمام است
تو به هر عمامه پوشی که قدم نهاد پیشت
پس او درایستادی به نماز کاین امام است
نفسی جهان نباشد ز امام وقت خالی
بمرنج اگر برنجی چه کنم نص کلام است
تو امام وقت خود را به یقین اگر ندانی
به یقین بدان که بر تو سر و مال و زن حرام است
بفروشم آن امامت ز برای نقل مستان
که عمامه بر سر او گرو شراب و جام است
چو امام تو دو باشد به جواب من چه گویی
اگر از تو بازپرسم که امام تو کدام است
به جمال دوست گر تو به بهشت بازمانی
مخور آب حوض کوثر که چو خون من حرام است
کم ننگ و نام گفتم که حجاب راه من شد
همه ترس و بیم مردم ز برای ننگ و نام است
همه مفتیان عالم بدهند خط فتوی
ک نزاری مخمّر بترینِ خاص و عام است
نه ز کشتنم هراسی نه ز سوختن غباری
غم ریش کس ندارم که بروت جمله عام است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#155
Posted: 10 Oct 2019 21:28
شماره ۱۵۴
مرا بی باده مستی بر دوام است
ز جایی دیگرم در سر مدام است
اگر عاشق به می مست است هیهات
هنوزش گر بجوشانند خام است
مرا باری ز ساقی هوش رفته ست
خنک او را که پروایش به جام است
کسی را دوست میدارم که نه می
که گر آبی خورم بی او حرام است
به ناکام از چه هجرت کردم از دوست
هنوزم بوی وصل اندر مشام است
چه میگویم که درعین وصالش
اگر من نیستم دل هست کام است
حجاب عاشقان زندان نفس است
که روزی چندشان در وی مقام است
از آن جا بگذری آری چه گویم
همین مقدار دانا را تمام است
خوشا اقلیم درویشی که دایم
چو ملک لایزالی بر نظام است
به همت ملک درویشی گرفتیم
کمال این است و بس دیگر کدام است
فراغت گوشه ایی از عالم عشق
به از ملک سحر تا ملک شام است
بنازم جان مستی را که گفته ست
چو عشق آمد چه جای ننگ و نام است
به جان مشتاق اویم تا شنودم
تو خورشیدی و سلطانت غلام است
دلم با من شبی گفت اندرین عهد
همام انصاف را صاحب کلام است
به دل گفتم مگر کز بدو فطرت
نزاری را تمنای همام است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#156
Posted: 10 Oct 2019 21:29
شماره ۱۵۵
خوی ترکان همه مایل به جفا و ستم است
آزمودیم بسی، ترک وفادار کم است
این بلایی ست نه ترکی ست به دنباله ی چشم
دل ز ما برد و گر جان بجهد مغتنم است
پیش او هم چو منی را چه محل باشد و قدر
خاصه ترکی که چنین معتبر و محتشم است
همچو من صد بکشد طره ی ترکم روزی
آخر آن سرزده زنگی بچگان را چه غم است
گر کند مملکت حسن مسلم چه عجب
ترک را دست ظفر بر عرب و بر عجم است
گر رخ ترک پری چهره موذن بیند
نیمه شب بانگ برآرد که مگر صبحدم است
گر چه هم صحبت عفریت غریب است پری
نسبت ترک و رقیبش به وجود و عدم است
ترک را عادت و خو غارت و قتل است ای یار
هر که با ترک رود ترک سر اول قدم است
راه پیمای نزاری اگرت حج باید
گل ستان حرم و خار مغیلان به هم است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#157
Posted: 10 Oct 2019 21:29
شماره ۱۵۶
آفتاب خُلد روی یار ماست
روضه ی جنات کوی یار ماست
آفتابِ چرخِ سرگردان، چنین
دائما ً در جست و جوی یار ماست
بر سر ِ هر چار سو در شش جهات
رستخیز از های و هوی ِ یار ماست
نی چه گفتم هر دو عالم کفر و دین
بسته در یک تار ِ موی ِ یار ِ ماست
حق و باطل هر زمان بر هم زدن
طُرفه کاری های خوی یار ماست
در بهشت معنوی باشد دلش
هر که را میلش به سوی یار ماست
فاش میگویم نزاری سرّ دوست
خود جهان پر گفت و گوی یار ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#158
Posted: 10 Oct 2019 21:30
شماره ۱۵۷
دیر شد تا رسم قربان کیش ماست
بذل جان کارِ دلِ بی خویش ماست
چون ز دنیا بی نصیب افتاده ایم
گر همه قارون بود درویش ماست
این همه کثرت حجاب ما ز چیست
از خیال مصلحت اندیش ماست
نیش فصّاد قناعت نوشِ ما
نوش زهاد مقلد نیش ماست
ما به کفر و دین نداریم التفات
در مراتب بیش کم، کم بیش ماست
رازداری در دل ما غور کرد
آنکه هرگز سر نکرد آن ریش ماست
چون فرو شستیم از این مردار دست
گرگِ مردم خوار دنیا ، میش ماست
نور وحدت آفتاب روشن است
گر غمامی می نماید پیش ماست
هر که دارد با نزاری دوستی
گر همه بیگانه باشد خویش ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#159
Posted: 10 Oct 2019 21:31
شماره ۱۵۸
یارب آن را که ز ما نیست خبر هیچ غم است
که بر آتش دلم از عارضه ی آن صنم است
صحتش باد خدایا که دریغ است به رنج
نازنینی که چو او در همه آفاق کم است
محرمی نیست که از من ببرد مکتوبی
پیش آن روضه که آن حور بهشتی حرم است
قصه ی درد جدایی به که گویم کو یار
هر که را دست گرفتم به وفا بی قدم است
هر که در حال چنین واقعه مسکینی را
دست گیرد که منم غایت لطف و کرم است
هم مگر سوخته داند که ز افسرده دلان
بر جگر سوختگان تا به چه غایت ستم است
عالمی از سخن عشق در آسایش و ذوق
فارغ از عاشق بیچاره که در چه الم است
عشق فرهاد ستم دیده درعالم انداخت
شور شیرینی شیرین که به عالم علم است
گر بهشت است در ایام جدایی خوش نیست
هر کجا دوست بود بادیه باغ ارم است
ای نزاری طمع از وصل مبر واثق باش
روز هجران و شب وصل در این ره به هم است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#160
Posted: 10 Oct 2019 21:32
شماره ۱۵۹
می بیارید که می داروی درد حکماست
مکشیدش که نیاید مدهیدش که نخواست
می به تکلیف نباید به کسی داد به زور
جز به مخمور و به این قاعده تکلیف رواست
می به نزدیک بهائم چه بها ارزد هیچ
برو از زنده دلان پرس که جان را چه بهاست
دائم از ماهِ قدح در عرقِ تشویرست
چشمه ی نیّر خورشید که در عین ضیاست
راح بر طلعت محبوب بود راحت روح
مونس و هم دم آن نیز که از دوست جداست
صیقل زنگ زدای است ز مرآت وجود
روح بخشی که نسیمش حسدِ بادِ صباست
خویش را باز نمودیم معیّن که چه ایم
مدعی از پی ما عیب کنان بهر چه راست
سر طامات نداریم چو تقلید پرست
مذهب مدعیان زرق و نفاق است و ریاست
هرکسی را روشی باشد و رویی و رهی
راه و روی و روش ما به درِ اهلِ صفاست
جوهری صاف تر از می نبود ای صوفی
از نزاری بشنو تا به تو برگوید راست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند