انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 21 از 23:  « پیشین  1  ...  20  21  22  23  پسین »

اشعار حکیم نزاری


زن

andishmand
 
شمارهٔ ۲۰۰
تو در آ خانه کیا کیست دگر خانه ی توست
من کی ام هیچ بجز تو همه بیگانه ی توست

گر چه پروانه صفت مولع شمعیم همه
سوختن کار خلیل است که پروانه ی توست

نفس و ارکان طبیعت به محل مجبورند
عقل خود شاهد حال است که دیوانه ی توست

من آشفته نی ام محرم اسرار رجال
هر که بیرون ندهد راز تو مردانه ی توست

دانه از پنبه ی حلاج جدا میکردم
پود و تارش همه آن است که در شانه ی توست

کشت زاریست جهان آب و زمینش همسان
حق و باطل همه از ریختن دانه ی توست

ما نداریم دگر با دگری پیمانی
خود نزاریِّ گدا مست ز پیمانه ی توست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شمارهٔ ۲۰۱
گر بدانی چه در قنینه ی توست
جام جم ساغر کمینه ی توست

در گلیم حکیم عشق گریز
که همه جزو و کل دفینه ی توست

با تو هم بسترست فرعونت
غلطم در درون سینه ی توست

گر تو مجموع نقد خود باشی
بحر و کان هر دو در خزینه ی توست

آب سیل قضای امروزی
تا به زانوی عقل دینه ی توست

عاریت نیست عشق من چه کنم
چون توان گفت در رهینه ی توست

دل غلط می کنم که گر سنگ است
پیش جام تو آبگینه ی توست

سینه چون جام کن نزاری صاف
جان کونین در قنینه ی توست

بادبان دماغ پرسود است
خانه ی نوح جان سفینه ی توست

خلق عالم چه دوست چه دشمن
هم ز مهر تو هم ز کینه ی توست

تویی آن مرغ آشیان شکار
که نجوم سپهر چینه ی توست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شمارهٔ شمارهٔ ۲۰۲
دیر شد تا در سرم سودای تست
دل به صد جان واله و شیدای تست

چشم شب بیدار خون پالای من
بی قرار از نرگس شهلای تست

سرو بالای تو طوبای من است
بل بلای جان من بالای تست

لولوی لالاست دو لعل لبت
بل که لولو کم ترین لالای تست

جز تو با تو در نمی گنجد کسی
گر بهشتی هست خلوت جای تست

چون دو می بینی دویی در کثرت است
هم تو باشی گر کسی هم تای تست

آفتاب از پرتو شمع رخت
راست چون پروانه ناپروای تست

هر که را در سینه سوزی معنوی ست
عاشق روی جهان آرای تست

سد هزار آسیمه سر بر بوی وصل
چون نزاری عاشق شیدای تست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شمارهٔ ۲۰۳
ای دل بدان که درد دل تو دوای تست
بی درد دل مباش هم او مقتدای تست

دنیا نه جای تست مکان تو دیگر است
گرچه ز ابتدای مراتب سرای تست

مقصود ز آفرینش کونین و عالمین
گر بشنوی ز داعی مخلص برای تست

زین تنگنا بدر شو و حالی قرار گیر
بر تخت گاه سدره که آرام جای تست

بنشین به چار بالش سرمد به کام دل
گر زان که بر وساده ی حق متکای تست

این جا هوای هاویه بیرون کنی ز سر
آن جا هوای سدره نشینان هوای تست

الا هوای نفس چه می دید جم ز جام
اینک سفال ساغر گیتی نمای تست

ساکن مباش می رو و ایمن مباش نیز
بر ره هزار غول ز چون و چرای تست

تا زین همه عذاب و خطر وارهی به طبع
تسلیم کن به آن که به حق ماورای تست

آخر چرا متابعت دیو می کنی
دیو ای فرشته زاده نگویی کهای تست

تو پس رو اموری و او سخره ی غرور
ابلیس ناسزا به چه حجت سزای تست

هرگز به منتهای کمالات کی رسی
تا هم ورای ناقص تو پیشوای تست

بنگر به دست کار نزاری که چون بساخت
این داری مفید که شافی دوای تست

اخلاط حکمت است که ترکیب می کند
حبی محققانه که محض شفای تست

با کافران غزا چه کنی آری از نخست
دفع هوای نفس تو حد غزای تست


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شمارهٔ ۲۰۴
قبله ی روحانی ما روی تست
کعبه ی دوجهانی ما کوی تست

گرچه ز شب راه بری نادرست
رهبر ره گم شدگان موی تست

دانش جز وی چه بود ،عقل کل
شیفته ی غمزه ی جادوی تست

پنجه ی عقل من و ما از کجا
مرتبه ی قوت بازوی تست

دولت آن کس که به پیوند عشق
حلق دلش بسته ی گیسوی تست

هان جگر سوخته ی بی دلان
زنده به بادی ست که از سوی تست

شادی رویت که دل عاشقان
جفت غم از طاق دو ابروی تست

هیچ کس از بند تو آزاد نیست
در همه آفاق هیاهوی تست

کیست نزاری که چو او صد هزار
بنده ی آزاده ی هندوی تست

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شمارهٔ ۲۰۵
هر که از می توبه خواهد کرد تایب شد نخست
گو بیا تا من بیاموزم بدو شرط درست

گویمش چون دست گیرد قاضی شهرت به عهد
هم بر آن نیت که او کرده ست نیت کن نخست

توبه چون بر دست او کردی سبک بر پای خیز
توبه ی من گو مقدر بر ادای شرط تست

چون تو پنهان می خوری من نیز پنهان می خورم
عهد محکم کرده ام بر سنت قاضی نه سست

در حضور جمله در جامع به آواز بلند
عهده کن در گردن قاضی بدین الزام رست

چون برون آیی ز مسجد گر کسی پرسد بگو
کز نزاری یافتم تعلیم این بازی چست

توبه کاران را که با ما این قدم خواهند رفت
اقتدا باید به قاضی کرد و دست از توبه شست

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شمارهٔ ۲۰۶
آخر دور ظلم و بیدادست
که جهان در تزلزل افتاده ست

روی ها در سجود بر خاک است
دست ها بر خدا به فریاد است

دل ظالم کجا و رحم کجا
بی ستون بی خبر ز فرهادست

گر جهان شد خراب باکی نیست
چون وطن گاه جغد آبادست

نیست یک آدمی به ده قصبه
که نمی آید آدمی بادست

همه ابلیس و دیو و عفریت اند
ز آدمی خود کسی نشان داده ست؟

تکیه از جهل می کند نادان
بر جهانی که سست بنیاد ست

هر که محجوب ماند از مطلوب
هم خود از پیش خود بر استاده ست

سست عزما که طالب جاه است
سخت جانا که آدمی زادست

خوش دلی در زمانه ننهادند
و ان طلب می کند که ننهاده ست

در چنین دور خاک بر سر آن
که بدین زندگی دلش شادست

باده می خور نزاریا و مخور
غم دنیا که سر به سر بادست

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شمارهٔ ۲۰۷
گر تو نامحرمی ای یار بدار از ما دست
کار ما با نفس محرم عشق افتاده ست

یار باید که حجاب من بی دل نشود
دایم از صحبت نامحرمم این فریادست

بر سر از مبداء فطرت رقمی زد عشقم
اگر انصاف ز من می طلبی بی دادست

یک نفس بیش ندارد چه کند صاحب وقت
هر چه دیگر همه حشوست و خیال آبادست

جهد کن تا نفسی می رود اندر حلقت
مگر آری دلِ دلسوخته یی را با دست

شادی آن که در مرحمت و رافت و فضل
بر جماهیر گدایان غنی بگشاده ست

دنیی و عقبی اگر باز شناسی در وقت
همه در وقت حریفی ست که این دم شادست

ساکن وصل و امین باش سنایی گفته ست
آخر ای یار دل اهل دل از پولادست

نو عروسی ست جهان گر چه قدیم است و لیک
سهل باشد که چو تو ناخلفی دامادست

غایت رفق نزاری سخن شیرین است
شیوه ی سنگ پرستی روش فرهادست

مسکرات است نه ترتیب سخن پیرایی
زاده ی فطرت وقت است همین دم زاده ست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شمارهٔ ۲۰۸
دستم نمی دهد که بدارم ز یار دست
او پای درکشید و مرا کرد پای بست

سوزش به دل برآمد و راه نفس گرفت
عشقش ز در درآمد و در کنج جان نشست

در عشق رازپوشم و معشوق پرده سوز
در هجر ناشکیبم و دل بر جفاپرست

گر ناسزاش دانم و گویم که هست نیست
ور بی وفاش خوانم و گویم که نیست هست

ای چشم عقل خسته ی آن غمزه ی چو تیر
ی پای خلق بسته ی آن زلف همچو شست

بر آسمان ز طلعت روی تو مه خجل
در بوستان ز قامت چست تو سرو پست

وصل تو جان دل شده را مایه ی حیات
هجر تو حلق غم زده را تخمه ی کبست

به زین نگاه کن به نزاری چو ناگهش
مست تمام کردی از آن چشم نیم مست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شمارهٔ ۲۰۹
پیر ما نعره زنان کوزه ی دردی در دست
روز آدینه به بازار درآمد سرمست

با مریدان به سر کوی خرابات کشید
با حریفان خرابات به مجلس بنشست

قدحی پر بستد تا سرو بر دست گرفت
گفت چه فاسق و چه زاهد و چه نیست و چه هست

صبغه الله به کار آید نی ارزق زرق
رنج بی هوده بود رنگ بر او نتوان بست

بانگ برداشت که تا چند ز کوته نظری
هان وهان عهد و وفا تازه کنید از سر دست

بت بود بت زر و سیم و رز و باغ و زن و زه
بت پرستی نکند هر که بود دوست پرست

دست بگشاد و حریفان همه را جامه بکند
باده در داد و مریدان همه را توبه شکست

هر که پیش آمد و تسلیم شد و بیعت کرد
از بروت خود و از ریش همه خلق برست

کرد از قاعده و عادت و رسم استغفار
برد یاران همه را بر سر پیمان الست

دعوت پیر چو بشنید نزاری و بدید
خود همین سنت و دین داشت نزاری پیوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 21 از 23:  « پیشین  1  ...  20  21  22  23  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار حکیم نزاری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA