انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 23:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  22  23  پسین »

اشعار حکیم نزاری


زن

andishmand
 
شماره ۵۰

اگر تو تازه کنی با من آشنایی را
بر افکنی ز جهان رسم بی وفایی را

ز راه مرحمت آن دم که از وفا گویی
بسوز همچو دلم برقع جدایی را

اگر چراغ نباشد شبِ وصال چه غم
زشمعِ چهره برافروز روشنایی را

بیار ای بت ساقی می مغانه که من
ز سر به در کنم این خرقة ریایی را

ملامتم مکن ای پارسا که در رهِ عشق
به نیم جرعه فروشند پارسایی را

به خوانِ وصل تو هر کو نواله ای دارد
به ملک جم ندهد ملکت گدایی را


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۵۱

خنک دلی که زمام رضا دهد به قضا
چو روزگار نگردد ز اقتضای رضا

به نوکِ کلک ازل هر چه بودنیست نگاشت
قضای کن فیکون بر صحیفة مبدا

نشان معرفتِ مرد صادق آن باشد
که اقتدا به توکل کند به خوف و رجا

به پای مردی عقل زبون چه دفع کنیم
مبارک است بلایی که روی کرد به ما

فلک چگونه موافق شود مبند خیال
قضا چگونه حمایت کند مپز سودا

چه نیک بخت بود بنده ای که در همه حال
سپاس دارد و راضی شود به حکم خدا

نزاریا به کلید طمع گشاده نشد
در سرایِ فراخ آسمانِ تنگ فضا

طواف کعبة مقصود کن که بی مقصود
بسی شد آمد کردی به فکر بی سر و پا

میسرت نشود جز به خلوت آسایش
مسلمت نشود جز به عزلت استغنا

زبون نگشت چو موسیجة خرف مرغی
که آشیانة عزلت گرفت چون عنقا

جهان و هر چه در او هست نیست جز فانی
کسی چگونه نهد دل بر این مقام فنا



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۵۲

ما همانیم که بودیم و ز یادت به وفا
به جدایی متبدل نشوند اهل صفا

گر حجاب است میان من و معشوق رقیب
نتواند که کند از حرمش دفع صبا

حاجب خویشتن است او نه حجاب من و دوست
من خود از روی حقیقت نه ام از دوست جدا

می روم بی خود و گر جان جهان از پس نیست
به دل و دیده چرا پس نگرانم ز قفا

شرک باشد من و او هر دو به هم ماننده
من چنانم که از او باز ندانم خود را

نیست در مذهب عشاق نه هجران نه وصال
رنج راحت بود و غم فرح و درد دوا

معرفت اصل محبت بود و مرد محب
هیچ دیگر به جز از دوست ندارد اصلا

پر شد از رخت محبت همه اجزای وجود
حاش لله متعصب ز کجا ما ز کجا

هر چه جز اوست خیال است نماینده و نیست
هیچ پاینده جز او هر چه دگر هست فنا

در دریوزة درویش محقق در اوست
جز از این در نکند کدیه نزاری گدا




بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۵۳

یارب به عفو توست امید نجات ما
بپذیر عذر و در گذر از سیئات ما

اِرحم به فضل خود که ندارد تعلقی
الا به رحمت تو حیات و ممات ما

گر نه به حب آل نبی ممتلی بود
ناید به هیچ کار نفوس و ذوات ما

بر هرزه از عدم به وجود آمدیم نی
سرّی بود هر آینه هم در حیات ما

مولود ما ز نطفة امرست در وجود
ولدان به اصل باز برند امهات ما

دام غرور بر گذر ما نهاده اند
رای و قیاسِ منقلب بی ثبات ما

فریاد ما ز رای و قیاس محال ماست
نه نه قیاس و رای نه، عزی و لات ما

بست ها که در مخیلة ما مصورند
در سومنات نیست زهی ترّهات ما

شاید اگر چو لات پرستان لقب نهند
بت خانة مخیله را سومنات ما

پنجاه سال بی هده گفتی نزاریا
وز صد یکی هنوز نگفتی صفات ما



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۵۴

ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما

از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم
قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما

به وداع آمده ام هان به دعا دست برآر
که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما

فلک آواره چرا می کندم می دانی
رشک می آیدش از خلوت جان پرور ما

گر همه خلق جهان بر من و تو حیف کنند
بکشد از همه انصاف ستم داور ما

به سرت گر همه عالم زبر و زیر شود
نتوان برد هوای تو برون از سر ما

هر که گوید به سفر رفت نزاری هیهات
گو نزاری به سفر سر نبرد از در ما


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۵۵

خیز ای غلام باده درافکن به جام ما
کز وصل توست گردش گردون غلام ما

گر لایق است چشمة خورشید را فلک
خورشید باده را فلکی کن ز جام ما

آن قاصد است باده که جان است مقصدش
جز وی به جان ما که رساند سلام ما

در بزم گه چو دست تو گردان کند قدح
گردان شود سپهر سعادت به کام ما

ما را ز عقل ما همه اندوه و آفت است
جز می ز عقل ما که کشد انتقام ما

می ده می ای غلام که از می در اوفتد
صد لذت و نشاط به راحت به دام ما

یک ره که در جهان نتوان زیستن مقیم
بی عشوه بی صواب نباشد مقام ما

نیکی کنیم و باده خوریم و عطا دهیم
تا اقتدا کنند به ما خاص و عام ما

وآنها که بد کنند نزاری چنین کند
این شعر ما بس است بدیشان پیام ما

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۵۶

جای گنج است کنج خانة ما
نقد وقت است در خزانة ما

راح بستان که که روح قدس به فخر
می نهد سر بر آستانة ما

تا کند مستی و برون آید
جرعه ای از می شبانة ما

طبق سیم و زر اگر نبود
چه خلل در شرابخانة ما

خم دهقان همیشه می دارد
به زر و سیم بر چمانة ما

خوش بود یک زمان که هیچ زمان
نبود خوشتر از زمانة ما

پادشاهی به ما رسید که باز
باز آمد به دستوانة ما

نه که خود باز را نشیمن گاه
بود پیوسته آشیانة ما

دین و دنیا به نزد ما دو زنند
سه طلاقند هر دوگانة ما

ابلهان اهل جنّت اند اکثر
تو ندانی در ابلهانة ما

تیر می افکن و کمان می پوش
بی نشانی بود نشانة ما

بشنو ای یار از نزاری زار
زاری ما و زاریانة ما

دمِ او گرچه دام مرغان است
نیست هر مرغ مرد دانة ما

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۵۷

اگر آدم نیفتادی برون ازجنت مأوا
وجودِ آدمی موجود کی بودی در این مأوا

یقین پس حکمتی دیگر درین باشد نه بر عمیا
برون کردندش از انهار خلد و سایة طوبا

چو پیدا کرد بی هنگام سِر باطن وحدت
هنوز آن صورت دعوی نمی گنجد در این معنا

چو فرزندان تعاقب بر تعاقب می رسند این جا
چنین رفت است از مبدا مدار حکمت اولا

حجاب راه او شد گندم و باز از پشیمانی
به استغفار نادانی به جنت باز شد مولا

به صُمّ عُمی از مبدا قلم رفت است بر اجزا
اصم چون بشنود اسرار و چون بیند به حق اعما

بباید ساخت هر کس را به رتبت با نصیب خود
خضر را چشمه ای داد و کلیم الله را افعا

نباشد همچو روح الله یهودا را دمی محرم
دمِ نامحرمان در ما نگیرد چون دمِ عیسا

مقرر کرد هر کس را نصیبی مطلق از مبدا
به حکم ظاهر و باطن قسیم فطرت اولا

دو کون است ار شوی یک روی آنگه روشنت گردد
شریعت جادة دنیا قیامت مبدا عقبا

نزاری گرد خود گشتن چو کرم پیله تن تا کی
شنید من علیها فان همه مولی هوالاعلی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۵۸

مرا دلی ست ز تیمار بی دلی در وا
معلق است به مویی چو ذره ای ز هوا

چو ذره مضطربم در هوای خورشیدی
که زیر سایة زلفش خرد کند مأوا

هلاک می شوم از دست و پای مال فراق
دریغ اگر بتوانست گفتمی سر وا

به لب نمونة آیات انگبین و شراب
به رخ خلاصة اولاد آدم و حوا

از آن نیافت سکندر که بود روزی ما
لبی که درد سکندر جز آن نداشت دوا

خراب کردة چشمانت ای نگارینم
که می کشند و به سر می برند با دو گوا

گرت به خواب بدیدی شبی عظیم و الروم
ز شمع روی تو پروانه وار ناپروا

سپاه شب نکشد از عدم دگر به وجود
به دست حسن تو گر برکشد زمانه لوا

ز حال من نظر لطف خویش باز مگیر
که بی تو از سر و کارم برفت نور و نوا

مریز خون نزاری چو در جوار توام
که نیست در حرم کعبه قتل صید روا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۵۹

کار ما بیرون شد از ساز و نوا
وقت تجرید است و کنج انزوا

آسمان ما را در اقصای زمین
یک زمان خوش دل نمی دارد روا

در زمین خود راستی ننهاده اند
آفرینش را بر این دارم گوا

نفی تهمت را منجم می کند
راستی نسبت به خط استوا

کاش باری آسمان منعکس
پشت کوژ خویش را کردی دوا

تا به دنیا در چه خیر آمد پدید
زین گروه ناحفاظ بی نوا

سر تهی چون طبل پر باد غرور
بر کشیده تا به علیین لوا

عاقلان شان سخرة رای و قیاس
جاهلان شان فتنة کام و هوا

باش از این غولان نزاری بر حذر
بت هنوز از غول بهتر پیشوا

گرد بت رویان حسن افزای گرد
بلبلی بر گلرخان می زن نوا


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 6 از 23:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  22  23  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار حکیم نزاری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA