انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 7 از 23:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  22  23  پسین »

اشعار حکیم نزاری


زن

andishmand
 
شماره ۶۰

گذشت بر سرم از دست دل قیامت ها
کشیدم از کس و ناکس بسی ملامت ها

علم شدم به علامات عشق در عالم
بلی به روز قیامت بود علامت ها

غلام عشقم و الحمدلله از سر صدق
بر آستان وفا کرده ام اقامت ها

محبت است و ارادت نه جبر و نه تکلیف
ز دل به رغبت خاطر کشم غرامت ها

مرا به زهد و صلاح و وَرَع مکن دعوت
بلای عشق به است از چنین سلامت ها

همین نه بس که نبایست خوردنم باری
ز عمر رفته چو افسردگان ندامت ها

نزاریا ز زمان گذشته بیش ملاف
بر اولیا نتوان بست از این کرامت ها

به صور عشق فرو دم دمی چو زنده دلان
که در زمانه برانگیختی قیامت ها

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۶۲

جام پر جان کن بیاور ساقیا
بین که می گردد سرم چون آسیا

طبع را اکسیر می پر می کنم
می کنم حاصل از او این کیمیا

هم بدین اکسیر حاصل می شود
کیمیای معنوی از اسخیا

شرب من ام الخبائث کی بود
من به پاکی می خورم با ازکیا

راستی را هم حرام و هم پلید
هست و شد بر بی ثبات و بی حیا

بنگ را قومی به جای می خورند
ظلمت شب را چه نسبت به ضیا

آری آری هست آنجا نکته یی
بیخ حیوانات باشد در گیا

سود کی باشد کشیدن در بصر
خاک کر در همچو گرد توتیا

گر کسی را ناخوش آید باک نیست
راست می گوید نزاری بی ریا

منکران از جهل نشناسند باز
اطلس و نخ از حریر و بوریا


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۶۳

در خرابات گدایان ز سر ناز میا
نشنیدی و ندیدی برو و باز میا

زینهار از تو که با ساز مخالف نروی
راست می ساز چو بازآیی ناساز میا

راه ما تا نکنی قطع مقامات مپوی
کوی ما تا نشوی خانه برانداز میا

جای در باختگان است و بد انداختگان
در مقامرکده بی حرمت و اعزاز میا

کنج ما گنج نهان است در او بنهفته
سوی ما تا نشوی معتمد راز میا

تا سرافرازی و گردن کشی از ما دوری
پس بنه گردن تسلیم و سرافراز میا

روی در کعبة وحدت نتوان با خود رفت
در چنین قافله با کثرت انباز میا

تا نخوانند به آن جا نتوانی رفتن
بر پی بانگ دعا باز خوش آواز میا

فاش مرغی است نزاری و چو بلبل بر گل
گو دگر بر سر این شاخ به پرواز میا


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۶۴

ای جانِ به لب رسیده بشتاب
خود را و مرا به نقد دریاب

دل رفت و تو نیز بر سر پای
اندیشه نمی کنی در این باب

بر نسیه چه اعتبار زنهار
در حاصل نقد وقت بشتاب

تسلیم شو و ز خود برون آی
نزدیک رهی ست تا به بوّاب

اما چو ز خود نمی کنی سیر
وامانده ای ز جمع اصحاب

از همت دوستان مددخواه
باشد نظری کنند احباب

بینی که ز دیر کعبه سازند
وز چار سوی صلیب محراب

جانا چو نمی شود میسر
ما را ز غمت به هیچ اسباب

در بادیة جمال رویت
لب تشنه بمانده ایم بی آب

از ناله من اثیر پر سوز
و زسینة من زمانه پر تاب

فرزند ادای نقد ما باش
بشنو سخن نزاری ای باب

با نوح نشین که بحر طوفان
نه پایان دارد و نه پایاب

ما را غم عشق تو چو دشمن
در معرکه می کشد چو قلاب

در سلسله می کشند ما را
ما بی خبر از بهشت در خواب



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۶۵

در سِتر ابر چند توان داشت آفتاب
ای رشک آفتاب برافکن ز رخ نقاب

خود برگرفته گیر نقاب از جمال خور
خفاش چون کند که ندارد توان و تاب

گر ذره ای ز نور تجلی کند ظهور
همچون کلیم کار ببازی مکن شتاب

گردون تراب بر سر آن تیره بخت کرد
کز دست داد دامن اولاد بوتراب

از مهر همچو ذره ندارد دلم قرار
سیماب را گزیر نباشد ز اضطراب

چشمم اگر خراب شد از اشک ژاله ریز
بر راه سیل زود شود خانمان خراب

اشکم اگر عقیق شد از تاب مهر دوست
از سنگ لعل پاره کند نور آفتاب

مغزم ضعیف گشت ز ماخولیای وصل
هم عاقبت هلاک کند تشنه را سراب

اکنون نزاریا که گریبان اختیار
از دست رفت بیش مکن گردن از طناب

بیهوده دست و پا مزن در محیط عشق
تن در هلاک ده که ز سر درگذشت آب



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۶۶

غذا چون کنم دردی از آفتاب
موافق تر الحق می از آفتاب

بیا ساقیا ساغری ده به من
که عکسش بریزد خوی از آفتاب

سر خشک مغز پر آشوب من
به می گرم کن تا کی از آفتاب

خیالم ز ماه قدح لمحه یی
جدا نیست همچون فی از آفتاب

نه در جام کی می نمودی جهان
چه کم بود جام کی از آفتاب

ز جام صبوحی گریزان مباش
چو خفاش در هر پی از آفتاب

به می کن دوای نزاری مساز
چو حربا دواءالکی از آفتاب




بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۶۷

یاد آن شبها که بودی در کنارم آفتاب
بر لبم یاقوت لب در جام می لعل مذاب

هر چه مستظهر به تشریف حضورش گشتمی
کنج من چون کلبة عطار کردی مستطاب

در خرامیدی به حسن و بذله در دادی به لطف
تازه بنشستی و خوش از رخ برافکندی نقاب

آفتابی دیدمی بالای سرو سیم بر
خرمنی گل دیدمی در زیر کافوری حجاب

از حجاب چادر عفت چو بیرون آمدی
همچنان کاید برون از پردة شب آفتاب

در میان حله حوری دیدمی کز فرّ او
دیده چون خفاش بی طاقت شدی از اضطراب

در دم انفاس شیرینش خواص روح راح
در گریبان عرق چینش نسیم مشک ناب

روی شهرآراش عکس آفتاب از بس شعاع
زلف هم بالاش رشک سنبل از بس پیچ و تاب

غمزه مستش نهاده تیر ناوک در کمان
کز نهیب زخم او کردی زمانه اجتناب

عاقبت قهر زمانه ظالمی را بر گماشت
تا شد از بیداد او ملک وصال ما خراب

بخت حیران می کند در کار ما آهستگی
چرخ سرگردان به خون جان ما دارد شتاب

این همه جور از رقیبان است و ظلم ظالمان
فارغند اهل عقوبت در قیامت از ثواب

دانی از من ناشناسان را چه آتش در دل است
زانکه هستم خاک پای نقد وقت بوتراب

از لب می گون او تا کرد محرومش فلک
هر برآن نیت نزاری دوست می دارد شراب

خواب می گویی نزاری باز و گرنه در جهان
هیچ کس را آفتاب آمد به شب در جای خواب

تا نباید راست بر گفتن مقامات وصال
تشنه ام بر خواب بیداری چو تشنه بر سراب


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۶۸

دوش می دیدم که بودی در کنارم آفتاب
داشتی بر کف گرفته تا به لب جام شراب

دوستکامی خورد و بر دستم نهاد و بوسه داد
گفت امشب از لبم انصاف خواه و کام یاب

گاه از خورشید چون خفاش حیران بودمی
گاه همچون ذره در هم رفته از بس اضطراب

گاه سر بنهادمی بر پاش همچون دامنش
گاه بر پیچیدمی زلفش به گردن چون طناب

گاه دستی کردمی آهسته در گیسوی او
بوسه ها بربودمی گاه از دهانش بر شتاب

گاه از بوی عرق چینش دماغم پر بخور
گه ز زلف عنبرینش دامنم پر مشک ناب

گه کنارم از میانش همچو کوثر پر زلال
گه دهانم از لبانش حلقه لعل مذاب

بر سرم کردی پیاپی چند جام آتشین
بر جمال عالم آرایش شدم مست و خراب

مست در آغوش او بودم که خوابم در ربود
بیش از این اگه نی ام اِمّا خطا اِمّا صواب

من ندانم یعلم الله تا به شب خورشید را
چون توان در بر به بیداری گرفتن یا به خواب

در مقامات محقق خوب و بیداری یکی ست
خوش نزاری خوش مقامی یافتی خیرالمآب
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۶۹

ای در نقاب حسن نهان کرده آفتاب
خطّی بر آفتاب کشیده ز مشک ناب

آتش فکنده در جگر لاله عارضت
وز برگ نسترن بر و رویت ببرده آب

باد صبا ز بوی عرقچین نازکت
چون روضه از روایح فردوس مستطاب

لاله ز غیرت رخ گل گون تو به داغ
سنبل ز رشک گیسوی مفتول توبه تاب

گر بگذرد ز بغلتاق تو نسیم
بر گل ستان ز آتش غیرت شود گل آب

عیبت همین که دیر به ما می رسی و زود
بنیاد عهد می کنی و می کنی خراب

آرام نیست بی تو دل بی قرار ما
دانی به خون خویش چرا می کند شتاب

مشتاق را شکیب نباشد ز روی دوست
سیماب را گریز نباشد ز اضطراب

بی وجه بود خطّ تو بر وجه خون من
بر خون من چه حاجت خطی ست نا صواب

غوغای غمزه ی تو ز مغزم ببرد هوش
سودای نرگس تو ز چشمم ربود خواب

رنگ لب تو دارد برگ نشاط تو
زان فتنه شد نزاری شوریده بر شراب
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۷۰

آدینه مست مرا دید محتسب خراب
می آمدم برون ز خرابات مست بی نقاب

آغاز کرد بی هده گفتن کی ای فلان
از چون تویی خطاست چنین کار ناصواب

آدینه چون به مجلس واعظ نیامدی
نشنیدی از خطیب که چون می کند خطاب

ای فارغ از بهشت نمی بایدت نعیم
وی غافل از جحیم نمی ترسی از عقاب

گفتم که احتساب خراباتیان که کرد
هرگز که دید کوی خرابات و احتساب

گر راست بشنوی ز خراباتیان بسی
راغب تری به شرب سر از راستی متاب

بر من چه اعتراض کنی دفع خویش کن
کز خود برون نرفته به زهدت چه احتساب

اینک بهشت اگر به قضا داده ای رضا
وینک جحیم اگر طمعی داری از شراب

از مجلسی چه می کنم اینجا که می کنند
هر دم روایتی درگر از آیت عذاب

من در بهشتِ مجلسِ اصحاب می خورم
بر بانگ چنگ و ضرب دف و نغمه ی رباب

آن جا نه جای تست نه میخانه راه تو
زهّاد را پدید بود مرجع ومآب

آن ها که سر به دنیی و دین درنیاورند
حلاج وار طوق ندانند از طناب

کردند اعتصام به حبل الله و زدند
دست وفا به دامان اولاد بوتراب

بی بال مانده ای نتوانی پرید از آنک
ناممکن است جلوه ی طاووس از غراب

مثل تو پاک تن نبد آن قوم پاکباز
گنجشک را رسد که کند پنجه با عقاب

ایشان منزّه اند و تو موقوف نام وننگ
ای گاو لاغری مفگن خر در این خلاب

منگر به عاشقان به حقارت که می کنند
شیران نر زه معرکه ی عشق اجتناب

افسرده را چه غم که نزاری در آتش است
ای دست گیر هان که ز سر درگذشت آب

یارب تو آگهی که محبّ ولایتم
روز جزا به قدر محبان دهم ثواب


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 7 از 23:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  22  23  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار حکیم نزاری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA