انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 23:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  22  23  پسین »

اشعار حکیم نزاری


زن

andishmand
 
شماره ۷۱

خوش بود بر طلوع صبح شراب
زود بشتاب ساقیا بشتاب

پیشتر زان که آفتاب کند
کلّه ی ما چو کوره ی پرتاب

آفتاب قدح کند روشن
کنج تاریک ما به برق شراب

دوست مطواع دوست در همه حال
یار هم رنگ یار در همه باب

پس بدین اعتبار باید بود
در جهانِ خراب مست و خراب

زاهد خشک مغزِ تر دامن
که نداند ره خطا زصواب

می خورد بنگ و می نمی نوشد
از سرِ آب می رود به سراب

ای به رای خود اقتدا کرده
کی کند هم حجاب رفع حجاب

خویشتن را بدان که هیچ نه ای
نص من عرف نفسه دریاب

تو نه ای هیچ و چون نباشی تو
هم بماند پس از سوال و جواب

وقت با بی خودان مست خوش است
ای که طوبی لهم و حسن مآب

چاره ای کن نزاریا بی خویش
به در آ زین محیط بی پایاب



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۷۲

روز برف است بیایید و بیارید شراب
تا بنوشیم به شکرانه ی این فتح الباب

میر مجلس بنشین گو و به ساقی فرمای
تا سبک رطل گران پیش من آرد به شتاب

در چنین روز و جوارِ درِ نوروزِ شریف
وقت فرصت مکن اهمال و غنیمت دریاب

من نیارم کم یک هفته برون شد زین کنج
که درون نعمت و ناز است وبرون برف و گِلاب

گر میسر شودم عیش و طرب خواهم کرد
تا معلق بود این خیمه ی بی تیر و طناب

خلوت خویشتن آراسته می خواهم داشت
به حریف و به ندیم و به شراب و به کباب

مذهب ما نبود نسیه مگر نقد الوقت
من نه آنم که سر آب ندانم ز سراب

می حرام است به نزدیک فقیه آب حلال
می نه هم آب زر است آخر و هم آتش ناب

بر خلیل الله چون گشت ریاحین آتش
باز بر قوم نجی الله طوفان شد آب

نازکان را نبود مرتبه ی حرقت می
ریسمان را نبود طاقت آهن در تاب

در جهان گرچه خراب است چه نقصان آخر
من چه هشیار و چه معمور و چه مست و چه خراب

عاشقی چیست عذابی که درو راحت نیست
دوستی چیست محیطی که بود بی پایاب

راستی لطف سخن موجز و پر معنی راست
بیشتر زین نتوان کرد در این باب اطناب

مونسی ساقی و مجلس ز رقیبان خالی
درد نوشی چو نزاری و امینی بوّاب

مقطع شرط غزل ختم کنم بر مطلع
روز برف است بیایید و بیارید شراب


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۷۳

وقف کردم هستی خود بر شراب
نیستی از من بمان گو در حجاب

بر لب کوثر نشستن روز بعث
ای مسلمانان از این خوش تر مآب

اهل فطرت مست از آن جا آمدند
هم چنان مستند تا یوم الحساب

من هم از آن جام مستی می کنم
تا نپندارید کز خمرم خراب

آب و خاک عشق بر هم کرده اند
پس سرشت من از آن خاک است و آب

آتش سودای عشقم آبم ببرد
از چه از بس تاب سوز و سوز تاب

چشم ما و طلعت دیدار دوست
چشم خفّاش است و نور آفتاب

آفتاب آن جا اگر چه ذره ایست
از ره تمثیل کردم انتساب

من چو حربا عاشقم بر عکس نور
نی چو خفاشم زخور در احتجاب

تا شوند احباب در محبوب محو
از وجود خویش کردند اجتناب

تا که خواهد طاقت انوار داشت
گر جمال از پیش بردارد نقاب

چشم امید نزاری روشن است
از طلوع نور نجل بوتراب

پرتوی بر جان من زان نور تافت
ذره وار افتاده ام در اضطراب




بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۷۴

ای دلم با تو چو در شیشه ی شفاف شراب
چون بود شیشه ی شفاف و درو لعل مذاب

آفتاب از اثر ابر شود پوشیده
نور فایض نشود نا شده بیرون ز حجاب

شیشه با آن که پر آب است به صورت به خواص
نشود مانع اشراق می روشن ناب

آب افسرده درو آتش تر ریخته چیست
روح محض است اگر بشنوی از من به جواب

شیشه هر گه که شود نیمه ز می دانی چیست
نیمه ای چشمه ی خضر است و دگر نیمه شراب

شیشه در اصل جماد است ولی ناطق را
مدد فکرت از او باشد و تدبیر صواب

زان دلم با دل تو صاف چو جان با بدن است
که میان من و تو جز من و تو نیست حجاب

طاعت و معصیت آن جا چه کند چون شد مرد
یک دل و یک جهت ویک صفت و یک محراب

خانه ی دل چو به عشق است مخلّد بنیاد
خواه معمور سرا گاه ِ جهان خواه خراب

مسند سلطنت اینجاست وگرنه آن جا
به چنین مرتبه قانع نشود گلخن تاب

جهد کن تا نشود فوت دم نقد الوقت
فرصتی بهتر از این نیست نزاری دریاب



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۷۵

راحت روح شاهدست و شراب
فرح استماع چنگ و رباب

ساقیی طرفه تر ز آب زلال
مطربی تازه تر ز عیش شباب

خوش ترین جای چیست خلوت خاص
بهترین نقل چیست سیخ کباب

نی غلط رفت چاشنی کردن
از کجا از لب چو لعل مذاب

روی در روی دوست بر کف جام
دوش با دوش یار مست خراب

در فرو بسته بر عوام الناس
روی در روی مجمع الاحباب

چند گویی نزاریا ز بهشت
اینک اینک ببین ببین دریاب

بزم مخدوم شهریار انام
مشتری طلعت خجسته جناب

شادی روزگار یاران را
بر کف من نهید جام شراب

دوستان نقد وقت دریابید
ای که طوبی لهم و حسن مآب



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۷۶

کاش برون آمدی یوسف ما از نقاب
تا به ملامت حسود بیش نکردی خطاب

نی چه حدیث است نی ما که و یوسف کدام
شب پره و احتمال در نظر آفتاب

کیست که انگیخت باز در همه آفاق شور
چیست که افتاد باز در همه خلق اضطراب

مطرب داوود لحن بر سر من کن سماع
ساقی عیسی نفس بر کف من نه شراب

تیغ چو آب از قفا زود ببیند رقیب
بی هده در خون ما چند نماید شتاب

حاسد بدبخت را با روش ما چه کار
گو قصب خویشتن دور بر از ماهتاب

ای که به تلقین عقل غیبت ما میکنی
جهل مرکب تو را می فکند در عذاب

دام شیاطین منه بر سر کوی ملک
رو به فضولی مکن خانه ی بختت خراب

تیغ زبان می کشی در حرم پادشاه
جان بدهی عاقبت سر نبری زین طناب

طاعت جزوی و بس کوثر و باقی طمع
تشنه بسی شد فرو در طلب این سراب

ما اگر از شرب مِی باز نداریم دست
نزد تو باشد خطا زان که ندانی صواب

نعمت دارالبقا گر تو نخواهی مخواه
دولت کشف الغطا گر تو نیابی میاب

بر چو منی گر شراب نیست حلال ای عجب
بر تو وبال است نان بر تو حرام است آب

عاشق یوسف نه ای عیب زلیخا مکن
آتش غیرت مدم جان نزاری متاب

نغمه ی داوود بس گوش و حدیث رقیب
یوسف بنشسته پیش چشم زلیخا و خواب


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۷۷

ماه نو بنمود رخسار از نقاب
ساقیا در ده سبک جام شراب

آتش سی روزه را بنشان به آب
خاصه خوب آبی معطر چون گلاب

آتشین آبی که در جام بلور
می نماید راست چون لعل مذاب

جوهری پاکیزه اما بی عَرَض
آفتابی روشن اما بی حجاب

آفتابش گفتم و می دان که هست
آفتاب از عکس او در اضطراب

عکس می در چشم ما بودی چنانک
تشنه ای اندر بیابان در سراب

لاجرم امروز در خم می جهم
گرچه میکردم از او دی اجتناب

در خرابی می روم زیرا که هست
عالم معموری من در خراب

روز و شب مست و خرابم چون کنم
با فقیهان بحث در بعث و ثواب

عالمی می گفت در ماه صیام
تا نزاری چون رهد یوم الحساب

گفتم او گو خلق را از ره مبر
من خود آنجا در نمانم از جواب


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۷۸

قیامت بر انگیخت ما را ز خواب
به محشر رسیدیم و خیر المآب

سرافیل وحدت فرو کوفت صور
ولی مرده دل در نیامد ز خواب

بر آورد از سوزناکان دمار
ز افسرده نه تف بر آمد نه تاب

قیامت در این حال ما منتظر
وگر بر نیندازد از رخ نقاب

به دیوان روز مظالم به حشر
بماند خجل از سوال و جواب

چه آن جا به کارست از این جا ببر
چو بردی ز فردوس بشنو خطاب

به زلزال ارض و به طی سما
چه حاجت تو را وقت خود بازیاب

وگر هم بر افتد زمان و زمین
مخور غم چو ایمن شدی از عذاب

به زاری نزاری فرومانده ای
چو مجرم میان ثواب و عقاب

حساب ار به اعمال و کردار ماست
خدایا مکن نا امید از ثواب


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۷۹

وقت خواب است بینداز بتا جامه ی خواب
ساقیا بیش مده می که خرابیم و به تاب

هرچه سر برکند از جیب قصب ماه زمین
از رخ ماه قدح باید برداشت نقاب

مطلع ماه قدح چون بود از مشرق خم
هم چو خورشید که طالع شود از ظل حجاب

هم در این زاویه باید که مرتب باشد
همه اسباب صبوحی چو در آییم ز خواب

رفته بر طور طرب موسی عیسی انفاس
پیش تر زمزمه ای در دهد از عود و رباب

آتشی بر فکند زنده دلی تا ببرد
سرگرانی حریفان سبک از دود کباب

مجلس انس بیارای و بخوان یاران را
در ده از کوثر خم خانه به پیمانه شراب

خاصه هنگام بهارست و گل افشان صبا
مکن ای یار مکن غفلت و فرصت دریاب

دهن سبزه پر از لولوی شبنم گویی
سبزه گرد لب یارست و درو درّ خوشاب

بر من ای یار ملامت مکن و عیب مجوی
سر اخلاص بنه گردن از انصاف متاب

کم توانی بود ز زالی که به دستان هر سال
نو عروسی شود و تازه کند عهد شباب

خانه ی عاریت ای دوست بباید پرداخت
رخت از آن پیش برون بر که درآید سیلاب

تا چو افسرده دل از خواب نباید برخاست
آن به آید که نهندم به لحد مست و خراب

تا سر از پای خم میکده بر باید داشت
گر به خم خانه مرا دفن کنی ایت صواب

هرکس این رمز ندانند نزاری خاموش
مثَل است این مفکن گوهر حکمت به خلاب

متعصب چه کند هرچه بتر گو می گوی
نور بی ظلمت و صادق نبود بی کذّاب


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۸۰

دوش مرا حالتی روی نمودی عجب
در نظرم آفتاب تا سحر از نیمه شب

نادره تر این که شب ، کرد ظهور آفتاب
من شده در پیش او ذره صفت مضطرب

بوده بس از اضطراب بی خبر از خویشتن
جاذبه ای بی کشش ، واسطه ای بی سبب

چشم من از نور خور حیران خفاش وار
روح من از راح شوق غرق نشاط و طرب

از خم تسنیم نوش کرده به تسلیم من
وز سر تعظیم پیش چشم ز روی ادب

آتش طور و کلیم لازمه ی حال ما
واقعه ای با هوس معجزه ای با طلب

رقعه بگسترد عشق مهره فروچید شوق
تعبیه ای جمع شد تفرقه در یک ندب

این همه در باختم خانه برانداختم
قصه کنم مختصر شرح کنم منتخب

هیچ دگر نیست هیچ جز همه او والسلام
پیش نزاری مگو از گهر و از نسب

هیبت آن شب چنان برد دل من که شد
بود من و حال من زار چو باد قصب

خلق زبان دراز کرده چو الماس تیز
طعنه دهی از قفا سرزنشی از عقب

بار ملامتگران می کشم و می برم
می گذرانم خوشی دور عنا و تعب

یافت نزاری به عشق از خودی خود خلاص
عشق عطیت بود نه هنر مکتسب

حمداً لله که من یافته ام نقد وقت
منتظر نسیه را هست خیالی عجب

ساقی وحدت بیار ، تا بزداید غبار
زآینه ی روح ما صیقل آب عنب

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 8 از 23:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  22  23  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار حکیم نزاری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA