انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 23:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  22  23  پسین »

اشعار حکیم نزاری


زن

andishmand
 
شماره ۸۱

مکن ملامتم ای شیخ اگر چه نیست ادب
صلاح و زهد و ورع لطف کن ز من مطلب

حلال خواره چو من نیست دیگری در عصر
به روی دوست از آن می خورم شراب عنب

عجب نباشد اگر بر من اعتراض کنند
که عاقلان جهان منکر من اند اغلب

حریف پای خم و یار دست جام می ام
مرا به سر نشود از نشاط و عیش و طرب

زمین به پای فرو کردم و زمانه به دست
شبی به کام نبردم به روز و روز به شب

مگر شبی که دل آرام داشتم در بر
مگر دمی که لب جام داشتم بر لب

اگر چه از می وصل و شراب هجر و خمار
به واجب از همه اسباب می شوند سبب

ولیکن ار نرود بر مراد ما کاری
ز آفرینش اضداد نیست هیچ عجب

حسود عیب کند بر من و عجب نبود
مریض محترق ار یاوه گوید اندر شب

بسوخت جان نزاری کرشمه ی ترکی
کز آفتاب عجم دست برد و ماه عرب

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۸۲

مرا چو وصل تو تشریف بار داد امشب
بیار باده و گوهر هرچه باد امشب

کمند زلف تو وجام باده هر دو به کف
رقیب را چه بماند به دست ، باد امشب

مگر زمانه ببخشود بر من مسکین
که هم به وصل تو داد دلم بداد امشب

صبا کجاست که یعقوب صبح را گوید
که آفتاب چو یوسف به چه فتاد امشب

جهان ز مادر فطرت در آفرینش خاص
جز از برای تمنای من نزاد امشب

اگر نه روز معادست و من بهشتی چیست
که آسمان در فردوس برگشاد امشب

چو هیچ حاصلت از نقد دیّ و فردا نیست
نزاریا بستان از زمانه داد امشب

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۸۳

دوش آمد بر سرم سرو خرامان نیمه شب
کیست گفتم آن که می آید بدین سان نیمه شب

خود به گوش او رسید آواز من گفت آشنا
آفتابی دیده ای ناخوانده مهمان نیمه شب

بی خبر بر جستم و در پایش افتادم که چیست
هم چنین تنها چرایی بی رقیبان نیمه شب

گفتم ای آرام جان چون آمدی از راه دور
مست و لایعقل چنین افتان و خیزان نیمه شب

گفت بنشین نقد را دریاب نادانی مکن
رغم فرداد داد عیش از عمر بستان نیمه شب

می بیار و جام در ده خوش برآی و جمع باش
زلف من پیرامن مه بین پریشان نیمه شب

خود رقیبان را که نتوانی به چشم از دور دید
چون به عمدا ابتدا کردی از ایشان نیمه شب

محرم مردان بود شب در میان نه راز او
هر کجا خواهی توانی رفت پنهان نیمه شب

رحمم آمد بر مناجات تو اینک آمدم
تا خلاصی دادمت از دست هجران نیمه شب

روز تر دامن بود خود را نگه می دار از او
سایه ی شب گیر می رو هم چو مردان نیمه شب

گر نداند کس نزاری گو مدان ماییم و بس
اتصال جان چنین باشد به جانان نیمه شب

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۸۴

چو عشق پرده بر افکند و عقل شد محبوب
چه باک که از آن به دیوانگی شدم منسوب

به عشق پرتو خورشید عشق می جویم
وگرنه عقل چه بیند به دیده ی معیوب

قدم چو باز نگیرم همه به دست آرم
علی الخصوص چنین طالب و چنان مطلوب

به صدق دشمن جانیم و در نمی گنجد
محبت دگری با محبت محبوب

هزار سلسله بر هم شکسته ام آخر
که راست طاقت چندین شکایت از رخ خوب

فراق لیلی و بی صبری من مجنون
نسیم یوسف و خرسندی دل یعقوب

نزاریی که به دیوانگی سمر باشد
از او محال بود صابری هم از ایوب

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۸۵

قیامت است سفر کردن از دیار حبیب
مرا همیشه قضا را قیامت است نصیب

به ناز خفته چه داند که دردمند فراق
به شب چه می گذراند علی الخصوص غریب

به قهر می روم و نیست آن مجال که باز
به شهر دوست قدم در نهم ز دست رقیب

پدر به صبر نمودن مبالغت می کرد
که ای پسر بس از این روزگار بی ترتیب

جواب گفتم از این ماجرا بس ای بابا
که درد ما نپذیرد دوا به جهد طبیب

مدار توبه توقع ز من که در مسجد
سماع چنگ تامّل کنم نه وعظ خطیب

به مکتب از چه فرستادی ام نکو ناید
گرفت ناخن چنگی به ضرب چوب ادیب

هنوز بوی محبت زخاکم آید اگر
جدا شود به لحد بند بندم از ترکیب

به اختیار نزاری سفر نکرد آری
ستم غریب نباشد ز روزگار غریب

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۸۶

زهی قدر من گر وصال حبیب
دگر باره روزی شود عن قریب

چلیپای زلفش کنم طوق حلق
چنانش پرستم که رهبان صلیب

چو مجنون به عشق و چو لیلی به حسن
من و او قریبیم و هر دو غریب

ز حوران نگوید دگر وز بهشت
اگر چشم مستش ببیند خطیب

ز روح عرق چین خوش بوی او
ندارد گلاب نسیمی نصیب

عرق چین او هم چو انفاس روح
دهد مرده را زندگانی به طیب

به معجز مسیح است گویی که هست
لبش را همین معجزات عجیب

مرا از مبادی فطرت مگر
نیاموخت جز عشق بازی ادیب

مداوای عاشق عقاقیر عشق
علاج نزاری چه داند طبیب

به عشق ار کنی نسبت خود درست
چو تو کس نباشد حسیب و نسیب

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۸۷

بیمار عشق را چه مداوا کند طبیب
تعلیم عاقلانه مده گو مرا ادیب

ما توبه در مقابل عصیان نیاوریم
تمکین عاقلان ز مجانین بود عجیب

زنّار اگر ببندم و ساکن شوم به دیر
ماییم و عشق و هرچه اشارت کند حبیب

در دین توبه مذهب ما هیچ فرق نیست
از طیلسان ملت اسلام بر صلیب

آری تو بر مراتب ابداع طالبی
اما تو را نصیب نکردند از آن نصیب

احول به هیچ وجه نبوده ست راست ببین
زین پیش گفته اند که اعما بود غریب

با مدعی بگوی نزاری که روی دوست
پوشیده نیست الّا بر دیده ی رقیب

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۸۸

به وعده مده بیش از اینم فریب
که نازک دلان را نباشد شکیب

تو را هر چه می بینم از خوی تو
نمی بینم الّا ستیز و عتیب

جفا بر اسیران بی دل کنند
ولیکن هم آخر به حد و حسیب

اگر دل به دل می رود باک نیست
میان دو یک دل نباشد حجیب

به پای طلب در بیابان عشق
محلی ندارد فراز و نشیب

عنان چون بدادی نزاری ز دست
مگر پای داری کنی چون رکیب

به تسلیم در قلزم عشق رو
مدار از نهنگ ملامت نهیب

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۸۹

ای شب هجران تو روز حسیب
زهره ی شیران بچکد زین نهیب

جمله تویی از خودی ام وارهان
در ره من نیست به جز من حجیب

با تو نخواهم به اضافت حضور
وز تو ندارم به مسافت شکیب

هر چه کنی حاکم مطلق تویی
خواه رعایت کن و خواهی عتیب

وصل امان کی دهدم بی خیال
عشق فرح کی دهدم بی فریب

درد و دوا چیست فراق و وصال
عشق و خرد چیست فراز و نشیب

گرچه بپیچی ز نزاری عنان
من چه کنم می رومت در رکیب

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۹۰

ای باغبان سماع کن آواز عندلیب
رحم آر بر دل گله پرداز عندلیب

با سوز او بساز که هم بر تو واجب است
ده روزه ی رعایت اعزاز عندلیب

چون آه عاشقان ز جفای تو می رسد
در آسمان شکایت آواز عندلیب

بگذار تا بنازد بر روی گل دمی
هرچند باغبان نبرد ناز عندلیب

خوش خوش خروش می کند از سرّ غنچه گل
می بایدش که فاش کند راز عندلیب

چون راز عندلیب زگل فاش می شود
پس گل بود هر آینه غماز عندلیب

هرچند می نهد گل رعنا به طنز خار
رعنا تر است شیوه ی طناز عندلیب

راویّ گفته های لطیف من است او
این داستان یکیست زاعجاز عندلیب

من هم چو خضر ریخته در کام او زلال
تو هم چو سیل خانه بر انداز عندلیب

آهنگ زیر زار نزاریّ سوزناک
دستور ساخته ست مگر ساز عندلیب

بر گرد خم بود همه پرگار من چنانک
بالای گل بود همه پرواز عندلیب

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 9 از 23:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  22  23  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار حکیم نزاری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA