ارسالها: 24568
#91
Posted: 10 Nov 2017 15:47
شماره ۹۳
ای آمده ناگه به نشابور ز بغداد
همراه تو هم دولت و هم دانش و هم داد
بر گردون خدمتگر چتر تو شده ماه
بر هامون فرمان بر اسب تو شده باد
از بخت مساعد خبر آمد به نشابور
آن روز که از آمدن تو خبر افتاد
گفتند مگر یزدان عیسی نبی را
از چرخ چهارم به زمین باز فرستاد
دل بر تو نهادند دگر باره خلایق
تا بخت همه رخت بَرِ تخت تو بنهاد
تا باز به سلطانی بر تخت نشستی
شد جان ملکشاه به سلطانی تو شاد
فهرست بدایع شد و قانون عجایب
این طالع مسعود که معبود تو را داد
در دل سبب مهر و وفای تو سه چیزست
گفتار خوش و روی گشادست وکفِ راد
تاکی سخن آراستی از بهمن و بهرام
تا چند خبر خواستی از خسرو و فرهاد
آن قوّت و مردی که به یک سال توکردی
آن قوم نکردند به هفتاد و به هشتاد
ای باخته گوی هنر و ساخته تدبیر
ای تاخته شاهانه و مردانه به بغداد
از پشت پدر خسرو و سلطان چو تو باید
در باختن و ساختن و تاختن استاد
بس آهن و پولاد که از عزم تو شد موم
بس موم که از حزم تو شد آهن و پولاد
گرد تو کشیدست حصاری مَلَکُالعَرش
از نصرت دیوارش و از عصمت بنیاد
گر نام تو بر آزرُ خرّاد بخوانند
نسرین و سمن بر دمد از آزر خرّاد
ور اسب تو بر خاره و بر خار نهد سمّ
از خاره و از خار بروید گل و شمشاد
ایام تو از قهر ز بیداد مصون است
کار تو الهی است نه قهرست و نه بیداد
عدل تو چنان است که هرگز نپسندی
کایند رعیت ز سپاه تو بهفریاد
آورد تو را دولت تو سوی خراسان
تا بوم خراسان شود از عدل تو آباد
تا شکر کنند از نِعَمَت کهتر و مهتر
تا شاد شوند ازکَرَمت بنده و آزاد
امروز همه کار چنان شد که تو خواهی
از مشغله و رنج گذشته چه کنی یاد
یک ربع ز هشتاد شمردی به سلامت
باشد که شماری به سعادت صد و هفتاد
بگشای دل و دست که بر عمر توگردون
در بست در رنج و در راحت بگشاد
آن ملک گرانمایه عروسی است که او را
انصاف توکابین شد و اقبال تو داماد
چون در مه خرداد بدین ملک رسیدی
تاریخ معالی و شرف شد مه خرداد
آراسته شد باغ چو بتخانهٔ مُشکوی
وافروخته شد راغ چو بتخانهٔ نوشاد
کردند به هم عهد که در بزم تو باشند
سیسنبر و سیب و سمن و سوسن آزاد
از خُلد نگه کرد به تو حور بهشتی
بگریخت زرضوان و برِ تختِ تو اِستاد
در خوردن باده مکن امروز توّقف
تا ساقی خاص تو بود حور پریزاد
تا شیر گه جنگ بود چیرهتر از یوز
تا بازگه صید بود نغز تر از خاد
حکم تو همی باد به ملک اندر جاری
امر تو همی باد به دهر اندر نفاذ
نام تو جمال و شرف خطبه و سکه است
هم خطبه و هم سکه به نام تو بماناد
شادست به تو دولت و تو شاد به دولت
همواره چنین خواهم و همواره چنین باد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#92
Posted: 10 Nov 2017 15:48
شماره ۹۴
به گل یاسمن دوش پیغام داد
که از ابر خشنودم از باد شاد
که در باغها روی و موی مرا
بیاراست ابرو، بپیراست باد
نوشتم به صدر جهان قصهای
وزین حال کردم در آن قصه یاد
چو آگه شد از قصه و حال من
بهگفتار نیکو زبان برگشاد
به مجلسگه اندر مرا جای ساخت
به خلوتگه اندر مرا بار داد
از آن پس که با طاعت و توبه بود
ز بهر مرا جام بر کف نهاد
به دیدار من شادی از سرگرفت
قدح بستَد از تُرک حورا نژاد
من از خلق آن خواجه خرم شدم
که آن خواجه جاوید و خرّم زیاد
چو بشنید گل گفتهٔ یاسمن
فرستاد پاسخ بدو بامداد
که گر حق تو خواجه نیکو شناخت
حدیث تو اندر زبانها فتاد
نیابت بهمن دهکه من پیش او
بخواهم به خدمت همی ایستاد
سزد نامه او را که هرگز چنو
زمانه ندید و ز مادر نزاد
جز اوکیست اندر جهان فخر ملک
جز او کیست بر خلق گسترده داد
چو مهر زرافشان دلش روشن است
چو ابر دُر افشان کَفَش هست راد
از این خواجه هستند خرسند خلق
خداوند از این خواجه خرسند باد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#93
Posted: 10 Nov 2017 15:48
شماره ۹۵
ای صلاح ملک و دین در عالم کون و فساد
دین یزدان را پناه و ملک سلطان را عماد
در جلالت نیست پیش بخت توکوه بلند
در سخاوت نیست دریا پیش جود تو جواد
از معالی هست کردارت همیشه منتخب
وز معانی هست گفتارت همیشه مستفاد
ایزد دارنده را و گنبد گردنده را
هستی از تقدیر و از تاثیر مقصود و مراد
اختیارت کرد سلطان از ندیمان همچنانک
صاحب عادل ز فرزندان و یزدان از عِباد
هر که دارد در ره دولت نهاده یک قدم
مهر توست او را دلیل و شکر تو اِنعام و زاد
هر مسلمان اعتقادی دارد اندر مهر تو
خاصه من خادم کجا دارم خلوص اعتقاد
حضرت تو هست کعبه خدمت تو هست حج
من رهی هستم چو مُحرِم مانده اندر اجتهاد
گرچه از دیدار تو محروم ماندم یک دو بار
مُحرِم محروم را بر همت توست اعتماد
تاکه اندر جان و تن وصفکثیف است و لطیف
تا که اندر روز و شب نَعت بیاض است و سواد
تیره بادا از بقای عمر تو چشم فنا
بسته بادا بر صلاح کار تو دست فساد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#94
Posted: 10 Nov 2017 15:49
شماره ۹۶
بقای شهریار تاجور باد
پناهش کردگار دادگر باد
دلیلش دولت و بخت جوان باد
ندیمش نصرت و فتح و ظفر باد
ز رزم شاه در مشرق نشان باد
ز بزم شاه در مغرب خبر باد
خدنگ شاه را هنگام رفتن
ز مرگ دشمنان پیکان و پر باد
کجا بندد کمر بر کینِ دشمن
میان دشمنش همچون کمر باد
بر آن گونه که شارستان لوط است
حصار خصم او زیر و زبر باد
به نعمت مختصر شد خصم سلطان
کنون زین پس به دولت مختصر باد
ز خشم شاه چشم خصم کورست
ز کوس شاه گوش خصم کر باد
شه آفاق هست اندر خراسان
نهیب و بیم او در کاشْغر باد
هر آن کوکب کزو باشد سعادت
بهسوی طالع شاهش نظر باد
شعار دیدهٔ شاهیّ و شادی
مبارک رای تو همچون بصر باد
چو آبی کاندرو آتش فروزد
ز خون دشمنان تیغ تو تَر باد
جهانداران و شاهان جهان را
کجا پای تو باشد فرق سر باد
تن اقبال را جود تو جان باد
درخت ملک را جُود تو بر باد
ز اقبال تو طبع بنده دریاست
در آن دریا ز مدح تو گهر باد
اگر روزه تو را فرخنده بودست
ز روز عید تو فرخندهتر باد
تویی سازندهٔ کار همه خلق
خدایت کارساز و راهبر باد
تورا نصرت برادر باد جاوید
تورا دولت همه ساله پدر باد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#95
Posted: 10 Nov 2017 15:49
شماره ۹۷
همیشه دولت و اقبال شاه سنجر باد
به بزم و رزم کفش جفت جام و خنجر باد
ز جشن عید همه جشنهاش خوبترست
ز روز عید همه روزهاش خوشتر باد
همیشه کُنیت و نام و خطاب و القابش
جمال خطبه و فخر خطیب و منبر باد
بلند همت او از فلک گذشته شدست
بلند رایت او با فلک برابر باد
ز دار ملک به هر مملکت که روی نهد
چو نام خواجه بر آن مملکت مظفر باد
خدایگان جهان حقورست و مُلک حق است
ز بهر امن جهان حق بهدست حقور باد
به خسروی و شهنشاهی از خلیفهٔ حق
سزای خاتم و عهد ولوا و افسر باد
ز نیکبختی و نیکاختریش در دو جهان
تفاخر پدر و نازش برادر باد
چنانکه هست زمانه منور از خورشید
ز فر طلعت او ملک و دین منور باد
به شرق و غرب کجا ظالمی و مظلومی است
میان هر دو به انصاف و عدل داور باد
رسوم او شرف دولت سلاطین باد
فتوح او علم ملت پیمبر باد
سِنان نیزهٔ او را قضا مُتابع باد
عنان مرکب او را صبا مسخر باد
به روز رزم چوگردون تنش توانا بود
به روز بزم چو دریا دلش توانگر باد
به ترک و روم یسار غنیمت و سپهش
زگنجخانه ی خانان و قصر قیصر باد
بر آن زمین که جنود عدو مقام کنند
ز چرخ تا گه محشر نهیب محشر باد
در سعادت و دولت گشاده باد بر او
عدوی او ز مذلت چو حلقه بر در باد
اگر زمانه چو بحرست و ملک چون صدف است
فضایل و هنرش در صدف چو گوهر باد
چو جد و چون پدر از مردی و هنرمندی
کجا به رزم نهد روی پشت لشکر باد
شعاع رایت رایش به هفت گردون باد
شکوه نامه و نامش به هفت کشور باد
سریر بارگه او ز شاخ طوبی باد
شراب بزمگه او ز آب کوثر باد
نگار مجلس میمون و جشن فرخ او
چو نقش آزر و عید خلیل آزر باد
منم ثناگر او روز و شب به جان و به دل
هزار بنده چو من پیش او ثناگر باد
بقاش باد و همه خلق خود همیگویند
که تا بقاست جهان را بقای سنجر باد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#96
Posted: 10 Nov 2017 15:49
شماره ۹۸
جاودانگیتی به حکم شاهگیتی دار باد
جایگاه بدسگال شاه گیتی دار باد
جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد
دست و تیغش هر دو گوهردار و گوهر بار باد
بر سر شاهی که ز ایزد مر جهان را رحمت است
جبرئیل از آسمان هر روز رحمت بار باد
عز دین و عز دنیا هر دو از شاهنشه است
هرکه عز او نخواهد تا قیامت خوار باد
در میان کفر و دین فرمان او سَدّی قوی است
در میان نیک و بد شمشیر او دیوار باد
هرجه دشوارست آسان باد بر شاه جهان
هرچه آسان است بر بدخواه او دشوار باد
روز و شب با دوستانش سَعد را تعبیر باد
سال و مه با دشمنانش نحس را پیکار باد
خلق را چندانکه هست اندیشه و گفتار نیک
شاه را اندر هنرها سیرت و کردار باد
چون شهاب از چرخ و برق از میغ و تقدیر از حجاب
تیر او را از کمان در هر وطن رفتار باد
خواب امن روزگار از دولت بیدار توست
بخت خصمش خفته باد و دولتش بیدار باد
کار شاهانگر شکار و شادی و میخوردن است
با می و شادی و شاهی و شکارش کار باد
بزم او از موی و روی دلبران قند لب
خرم و خوش چون بنفشستان و چون گلزار باد
در بر او دلبری همجهرهٔ خورشید باد
در کف او ساغری همگونهٔ گلنار باد
جون صلاح کار خلق اندر بقای عمر اوست
تا جهان باشد ز عمر خویش برخوردار باد
کار ساز عالم است و یار دین ایزدست
دولت او را کارساز و ایزد او را یار باد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#97
Posted: 16 Nov 2017 15:41
شماره ۹۹
خدایگان جهانی خدای یار تو باد
سعادت ابدی جفت روزگار توباد
چو روز رزم بُوَد یُمن بر یَمین تو باد
چو روز بزم بود یُسْر بر یَسار تو باد
به هر کجا که زنی تیغ دست دست تو باد
به هرکجا که نهی پای، کار کار تو باد
تو اختیار خدایی و پادشاه جهان
همیشه عدل و نکوکاری اختیار تو باد
کنون که سوی خراسان همی سپاه کشی
هزار شاه چو کسری سپاهدار تو باد
چو باز سوی سپاهان نهی به نصرت روی
هزار بنده چو قیصر امیر بار تو باد
شکار تو همه شیر است و یار تو همه فتح
اگرچه شیر شود خصم تو شکار تو باد
ز سنگ و آهن اگر خصم تو حصارکند
خجسته دولت تو گِرد تو حِصار تو باد
وگر بهسان سکندر برآورد سدّی
بلند سدّ تو شمشیر آبدار تو باد
همه سلامت عمر جهانفروز تو باد
همه سعادت بخت بزرگوار توباد
خدای داد تو را ملک وکامکاری و بخت
هزار رحمت بر بخت کامکار تو باد
نثار کردی بر زایران خزانهٔ خویش
خزانهٔ ملکان سربسر نثار تو باد
به روز رزم کجا کارزار خواهی کرد
شکسته خصم تو از پیش کارزار تو باد
همیشه تا به فلک بر بود قرار نجوم
به تخت دولت و اقبال برقرار تو باد
اگر شویّ وگراییّ و هرکجا باشی
ظفر ندیم تو باد و خدای یار تو باد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#98
Posted: 16 Nov 2017 15:41
شماره ۱۰۰
عید و آدینه بهم بر پادشا فرخنده باد
طالعش سعد و دلش شاد و لبش پرخنده باد
عید اَضحی فرخ و فرخنده آمد در جهان
روز او چون عید اَضْحیٰ فرخ و فرخنده باد
تا بتابد آفتاب از چرخ گردان بر زمین
آفتاب دولت او بر جهان تابنده باد
بر همه عالم رخ رخشندهٔ او فرخ است
رحمت ایزد بر آن فرخ رخ رخشنده باد
سیرت و آیین او بخشیدن و بخشودن است
آفرین بر شاه بخشایندهٔ بخشنده باد
خانههای بدسگالانش تهی باد از طرب
خانههای نیکخواهانش بهمال آکنده باد
ای در این گیتی به تو نازنده جان مصطفی
اندر آنگیتی بهتو جان پدر نازنده باد
هشت شاه از گوهر سلجوق گیتی داشتند
نام آن هر هشت تا محشر به عدلت زنده باد
بیغبار و ابر چون خورشید بِدرَخشد ز اوج
جام و دیهیم و نگین تو بدو تابنده باد
هرکه در باغ بلا کارد درخت کین تو
در سر میدان تو در پای پیل افکنده باد
وانکه کوشد تا بگرداند سر از فرمان تو
عمر او با آن درخت از بیخ و بن برکنده باد
شهریار هند پیش چاکر تو چاکرست
پادشاه روم پیش بندهٔ تو بنده باد
تا بود پرّنده و برنده در صورت یکی
تیر تو پرّنده باد و تیغ تو بُرّنده باد
چون درفش باز پیکر برگشایی روز غزو
باز نصرتگرد عالی مرکبت پرنده باد
همچنان کز باز ترسد کبک و از شاهین تَذَرو
قیصر ترسا ز تیر تیز تو ترسنده باد
تا زبان خواننده وگوینده باشد در جهان
فتح تو خواننده باد و مدح تو گوینده باد
تاکه ابر اندر بهاران بر زمین بارد سِرشک
ابر نعمت بر زمین ملک تو بارنده باد
تا همی پوید صبا بر هفت کشور سال و ماه
اسب تو در هفتکشور چون صبا پوینده باد
تا ز بخت و ملک و عمر اندر جهان باشد اثر
بخت و عمر و ملک تو هر سه به هم پاینده باد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#99
Posted: 16 Nov 2017 15:42
شماره ۱۰۱
دولت و دین را خدای فر و بها داد
مُلک مَلِک را نظام و نور و نوا داد
قاعدهٔ نو نهاد کارِ جهان را
حق به کف حقور و سزا به سزا داد
ملک پدر چون ملک زبخت عطا یافت
جای پدر فخر ملک را به عطا داد
قدر وزارت فزود چون ملک شرق
صدر وزارت به سیدالوزرا داد
اینت مبارک اشارتی که قَدَر کرد
وینت همایون بشارتی که قضا داد
دهر بدین فخر کرد و ملک شرف یافت
شاه بدین حکم کرد و خواجه رضا داد
مرتبه و فخر خواجه داد به حضرت
آنچه به عالم نسیم باد صبا داد
خواجه چو در باغ ملک تخم هنر کشت
دشمن او را زمانه سر به گیا داد
گشت مُنوَر همه جهان به ضمیرش
زانکه ضمیرش چو آفتاب ضیا داد
هیچ ندانیم تا چگونه گزاریم
شکر چنین صاحبی که بخت به ما داد
فخر کنید ای جهانیان که جهاندار
صدر جهان را به پادشاه شما داد
بار خدایا خدای ما که زمین را
تازگی و زندگی به آب و هوا داد
آب و هوا را ز بهر راحت ارواح
از دل و طبع تو روشنی و صفا داد
تا که ملک با تو دست مهر وفا برد
چرخ به دست تو مهر عهد و وفا داد
تا که زمین از وزارت تو خبر یافت
رای تو اندر سمو خبر ز سما داد
تا شده پای تو در رکاب وزارت
دهر به دست عدو عنان عنا داد
دور فلک جز به تو پس از پدر تو
خط وزارت به هرکه داد خطا داد
گر به دعا جان به مرده داد مسیحا
مالش خصمان کلیم اگر به عضا داد
تو به قلمکن هر آنچه او به عصاکرد
تو به کرم ده هر آنچه او به دعا داد
عدل کن اندر جهان که خالق عالم
بر پدرت عدل را به خلد جزا داد
بهرهٔ تو مشتری دهاد سلامت
زانکه زحل بهرهٔ عدوت بلا داد
باد بقای تو در جهان سعادت
زانکه جهان را سعادت تو بقا داد
بنده معزی چو پیش تو گهر آورد
گوهر او جود تو خرید و بها داد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#100
Posted: 16 Nov 2017 15:42
شماره ۱۰۲
دولت موافقان تو را جاه و مال داد
گردون مخالفان تورا گوشمال داد
اختر شناس طالع مسعود تو بدید
ما را نشان فرخی ماه و سال داد
بازی است دولت تو که او را خدای عرش
بر گونهٔ فریشتگان پر و بال داد
دست فلک به چشم عنایت زمانه را
از چشمههای عدل تو آب زلال داد
تیغت ز بدسگال برانگیخت رستخیز
تا نامهٔ گنه به کف بدسگال داد
کاری محال کرد که کین تو جست خصم
بر باد داد خویش و سر اندر محال داد
ای شاه شرق عزّ و جلال تو سرمدی است
کین عز و این جلال تو را ذوالجلال داد
می خواه از آن نگار که او را ز بهر تو
بخت بلند خلعت حسن و جمال داد
زلف دراز و خال سیاهش بدید ماه
آمد ز چرخ و بوسه بر آن زلف و خال داد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند