انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 48 از 57:  « پیشین  1  ...  47  48  49  ...  56  57  پسین »

اشعار امیر معزی


زن

andishmand
 
شماره ۵

ز عشق لاف تو ای پیر فوطه پوش خطاست
که عشق و فوطه و پیری بهم نیاید راست

تو را که هست دو عارض سپید و جامه‌ کبود
دلت سیاه و رخت زرد و اشک سرخ چراست

تو را به عشق همه راستگوی نشناسند
و گرچه بر تو اثرهای عاشقی پیداست

مگر که بشکنی از بهر عشق توبه و نذر
که نذر و توبه شکستن ز بهر عشق رواست

سخن ز رَحل مگوی و ز رَطل ‌گوی سخن
که عاشقی و به ‌دست تو رطل باده سزاست








بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۶

حلقه‌های زلف جانان تا سراندر سرزده است
دل ز من بگریخته است و زیر زلف او شده است

گر شب تاریک خواب آرد همی در چشم من
زلف شبرنگش چرا خواب از دو چشمم بستداست

گر ز اصل جادویی و شعبده خواهی نشان
چشم او بنگر که اصل جادویی و شعبده است

تاکه او را دو رده است از در مکنون و عقیق
از سرشک و لعل او بر چهرهٔ من صد رده است

گر بود آتشکده آرامگاه موبدان
عشق او چون موبدست و جان من آتشکده است

پارسا چون باشم از عشق وی و توبه ‌کنم
کان بت عیار تیر غمزه بر جانم زده است

با چنان غمزه‌ که او دارد مرا و جز مرا
پارسایی باطل است و توبه ‌کردن بیهده است

دارد آن خورشید لشکر صورت فردوسیان
گویی از فردوس پیش تخت سلطان آمده است

خسرو گیتی ملکشاه آن‌ که اندر شرق و غرب
نه بود هرگز چنو سلطان و نه هرگز بُده است








بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۷

مرا نگارا با روی تو چه جای غم است
که چون تو یار ز خوبان روزگار کم است

بهشت و دنیا هر دو به هم نبیند کس
بهشت و دنیا با هم مرا ز تو به هم است

تو در دلم بنشستی و غم بشد ز دلم
دلی ‌که جای تو باشد درو چه جای غم است

مرا دلیلی‌ است کز عشق در جهان مثل است
تو را رخی است که از حسن در جهان علم است








بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۸

خطّی است‌ که بر عارض آن ماه تنیدست
یا دست فلک غالیه بر ماه‌ کشیدست

یا رهگذر مورچگان است به ‌گلبرک
یا بر سمن تازه بنفشه بدمیدست

در جمله یکی خط بدیع است‌که آن خط
صد توبه شکسته است و دو صد پرده دریدست

من عاشق آن تُرک پریزاد که او را
هم جعد پریشیده و هم زلف خمیدست

صورتگر چین از حسد صورت خویش
هم خامه شکسته است و هم انگشت‌ گزیدست

من از همه املاک دلی دارم و جانی
و اندر دل و جانم گل شادی شکفیدست

دل دوستی یار دلارام‌ گرفته است
جان بندگی شاه جهاندار گزیدست








بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۹

گر تو پنداری که رازم بی‌تو پیدا نیست هست
یا دلم مشتاق آن رخسار زیبا نیست هست

یا ز عشق لولو و یاقوت شَکَّر بار تو
چشم ‌گوهر بار من هر شب چو دریا نیست هست

ور تو را صورت همی بندد که از چشم و دلم
آب و آتش تا ثَری و تا ثُریّا نیست هست

گر تو پنداری که بی‌وصل تو جان اندر تنم
مستمند و دردمند و ناشکیبا نیست هست

ور تو پنداری که از جور و جفای روزگار
در دِماغ و طبع من سودا و صفرا نیست هست

گر گمان تو چنان است ای صنم ‌کز عشق تو
این بلاها بر من بیچاره تنها نیست هست

این همه زشتی مکن کامروز را فردا بود
ور تو گویی از پس امروز فردا نیست هست








بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۰

ای روی تو رخشنده‌تر از قبلهٔ زردشت
بی‌روی تو چون زلف تو گوژست مرا پشت

‌عشق تو مرا کشت و هوای تو مرا سوخت
جور تو مرا خست و جفای تو مرا کشت

هر چند همه جور و جفای تو کشیدم
هرگز نکنم مهر و وفای تو فرامشت

برخیز و بیا تا ز رخ و زلف تو امشب
پر لاله کنم دامن و پر مشک‌ کنم مشت








بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۱

از پس پنجاه سال عشق به ما چون فتاد
از بر ما رفته بود روی به ما چون نهاد

بر دل من مهر بود مهر دلم چون شکست
بر دل من قفل بود قفل درم چون‌گشاد

داد من از دلبری است کاو ندهد داد من
گرچه در اوصاف او خاطر من داد داد

نازگری خوش‌زبان پاک‌بری شوخ‌چشم
عشوه دهی دلفریب‌ بوالعجبی اوستاد

آن‌که ازو شوخ‌تر چشم زمانه ندید
وان که ازو خوب‌تر خلق زمانه نزاد








بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۲

امروز بت من سر پیکار ندارد
جز دوستی و عذر و لَطَف‌ کار ندارد

بشکفت رخم چون‌ گل بی‌خار ز شادی
زیرا که ‌گل صحبت او خار ندارد

با گریه شد این چرخ ‌گهربار که آن بت
بی‌خنده همی لعل شکربار ندارد

زلفش همه مشک است و چنان مشک دلاویز
کم جوی ز عطار که عطار ندارد

بِربود دلم زلفش و بیم است‌ که آن زلف
زنهار خورد با من و زنهار ندارد

در شهر دلی نیست وگر هست‌ کدام است
کاو در شکن زلف گرفتار ندارد

ماهی است‌ که مشک تبت و لالهٔ خود روی
با زلف و رخش قیمت و مقدار ندارد

چون غمز‌ه کند نرگس او هیج مُشَعبد
با نرگس او رونق بازار ندارد

من بنده ی آن ماه‌ که در جان و دل خویش
جز بندگی شاه جهاندار ندارد

سلطان جهانگیر ملکشاه جوان‌بخت
شاهی که به شاهی و هنر یار ندارد










بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۳

امروز بتم تیغ جفا آخته دارد
خون دلم از دیده برون تاخته دارد

او را دلم آرامگه است و عجب این است
کارامگه خویش برانداخته دارد

صد مشعله از عشق برافروخته دارم
تا صد علم از حسن برافراخته دارد

جانم ببرد گر ز پی نرد بتازد
زیرا که ا‌از آغاز تو را باخته دارد

صد سلسله دارد ز ‌شبه ساخته برسیم
وان سلسله گویی که مرا ساخته دارد









بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۴

مرا گذر به‌سوی کوی یار باید کرد
زدیده بر سرکویش نثار باید کرد

چو در فتاد به‌دام آن نگار سیم اندام
سه بوسه از دو لب او شکار باید کرد

چو وصل بر سر کوی استوار خواهد شد
‌در سرای به قفل استوار باید کرد

همه حدیث سماع و شراب بایدگفت
همه حکایت بوس وکنار بایدکرد

وگر به وقت صبوح از خمار باشد رنج
شراب و بوسه علاج خمار باید کرد

چو یار نیست به دست آرزوست اینکه مرا
نخست باری تدبیر یار باید کرد

شفیع باید بردن مگر بسازد یار
چو یار ساخته شد سازگار باید کرد








بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 48 از 57:  « پیشین  1  ...  47  48  49  ...  56  57  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار امیر معزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA