انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 50 از 57:  « پیشین  1  ...  49  50  51  ...  56  57  پسین »

اشعار امیر معزی


زن

andishmand
 
شماره ۲۶

آن زلف نگر بر آن بر و دوش
وان خط سیه بر آن بناگوش

هر دو شده پیش ماه و خورشید
مانندهٔ حاجبان سیه‌پوش

بی‌گرمی و بی‌فروغ آتش
چون عنبر و مشک‌دوش بر دوش

آن داده به عاشقان غم و درد
وین برده زعاقلان دل و هوش

سنبل خط و لاله رخ نگاری است
آن ماه سمنبر گل آغوش

از سنبل اوست نوش من زهر
وز لالهٔ اوست زهر من نوش

گویند که یادکن مر او را
واندر غم او مباش خاموش

گویم‌که به حیله چون‌کنم یاد
آن را که نکرده‌ام فراموش




بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۷

ای کژدم زلف تو زده بر دل من نیش
وز ضربت آن نیش دل نازک من ریش

آنجا که بود انجمن لشکر خوبان
نام تو بود اول ناز تو بیش

چون من شود آخر به غم عشق ‌گرفتار
آنکس که ز اول نبود عاقبت اندیش




^v^  ^v^  ^v^  ^v^



شماره ۲۸

ای داده روی خوب تو خورشید را نظام
ای‌گشته عالمی به سر زلف تو غلام

بر ماه لاله داری و بر لاله سلسله
هرگز که دید سلسله بر مه ز عود خام

در زیر سایهٔ سر زلفین عارضت
کالْبَدْر فی‌الرّیٰاحین والشّمس فی‌الغَمام

ای روی تو چو لاله و قد تو همچو سرو
وی خال تو چو دانه و زلف تو همچو دام

روی از رهی نتابی و در بنده ننگری
ای بی‌وفای کم‌خرد آخر کم از سلام

خونم حرام دانی و بوسه حرام چیست
می ننگری که بوسه حلال است و خون حرام

گر باد صبحدم به تو آرد پیام من
زنهار تا نگیری آزار از آن پیام

هرگز بود که باز خرامی به سوی من
بر کف‌ گرفته ساغر و بر لب نهاده جام

تو باده نوش کرده و من گفته مر تورا
یا ایّها الغَزال تَنشا لَکَ المدام


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۹

خبرت هست که در آرزوی روی توام
وز غم و فرقت تو تافته چون موی توام

خسته هجر تو و سوخته عشق توام
عاشق موی تو و شیفتهٔ روی توام

بوی تو باد سحرگه به من آرد صنما
بندهٔ باد سحرگه ز پی بوی توام

به سر تو که برم عهد وفای تو به سر
تا بدانی که هواخواه و هواجوی توام




^v^  ^v^  ^v^  ^v^


شماره ۳۰

بس‌که من دل را به‌دام عشق خوبان بسته‌ام
از نشاط روی ایشان توبه‌ها بشکسته‌ام

جسته‌ام او را که او را دیده تیر انداخته است
تا دل و جان را به تیر غمزهٔ او خسته‌ام

هرکجا سوزنده‌ای را دیده‌ام چون خویشتن
دوستی را دامن اندر دامن او بسته‌ام

دوستانم بر سرکارند در بازار عشق
من چو معزولان چرا درگوشهٔ بنشسته‌ام

گر به ظاهر بنگری درکار من‌گویی مگر
با سلامت همنشین و از خصومت رسته‌ام

این سلامت راکه من دارم ملامت در قفاست
تا نپنداری که از دام ملامت جسته‌ام

نوک خار هجر این یاران مشکین موی را
از جفای دوستان در دیدگان بشکسته‌ام


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۳۲

مشکن صنما عهد که من توبه شکستم
وز بهر تو درکنج خرابات نشستم

اندر صف خورشید پرستان شدم اینک
زیراکه میان سخت به زنّار ببستم

پیش تو برم سجده میان بسته به زنّار
تا خلق بدانند که خورشید پرستم

بندم کن و حدّم بزن ای شحنهٔ خوبان
کز هجر تو دیوانه و از عشق تو مستم

از مستی و دیوانگی من چه گریزی
کز تو گذرم نیست بهرحال که هستم




بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۳۳

تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم
کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم

سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق
لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم

پدر و مادر من بنده نبودند تو را
من تو را بنده شدم‌ گرچه به اصل آزادم

هر شبی بر سر کوی تو برآرم فریاد
نکنی رحمت و یکشب نرسی فریادم

من به یک روز تو را یادکنم سیصد بار
تو به صد روز بیک بار نیاری یادم

تا تو را نالهٔ زیردست و مرا نالهٔ زار
تو به‌ کف باده همی‌ گیری و من بر بادم

گر به دنیا و به دین مرد همی‌ گیرد نام
دین و دنیا به سرکار تو اندر دادم





بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۳۴

دلم را یاری از یاری ندیدم
غمم را هیچ غمخواری ندیدم

به قاف عشق بر سیمرغ شادی
اگر دیدی تو من باری ندیدم

امید راحتی اندر که بندم
کزو در حال آزاری ندیدم

دلم را با دهانت کاری افتاد
کز آن در بسته‌تر کاری ندیدم

به هر بادی شود زلف تو از جای
به سان او سبکباری ندیدم




بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۳۵

کرانه گیرم تا خود ز عشق باز کنم
در خصومت بر خویشتن فراز کنم

زعشق دوست بدین عشق و دوستی که منم
نه ممکن است‌ که من خود زعشق باز کنم

زیاد روی خداوند آن دو زلف سیاه
چو نام عشق بود من سخن دراز کنم

گرش ببینم و دستم به زلف او نرسد
به چشم با سر زلفش ز دور راز کنم

نیوفتد سخنش در برابر سخنم
که او حدیث زناز و من از نیاز کنم



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۳۶

اگر یگانه شوی با تو دل یگانه‌کنم
زعشق و مهر دگر دلبران‌کرانه کنم

وگر جفا کنی و بگذری ز راه وفا
دو دیده تیر جفای تو را نشانه کنم

رمیده کرد زمن گردش زمانه تو را
بدین سبب گله ازگردش زمانه کنم

سیاه خال تو دانه است و تیره زلف تو دام
به دام بسته شوم ‌گر طمع به دانه کنم

به مجلسی که رفیقان نگاه دارندت
به چشم با تو سخن‌ گویم و بهانه کنم

چو ننگرند رفیقان نگه کنم سوی تو
چو بنگرند نگه سوی آستانه‌کنم

اگر چو مرغ برآرم زآرزوی تو پر
همه به کوی سرای تو آشیانه کنم





بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۳۷

صنما ما ز ره دور و دراز آمده‌ایم
به‌سر کوی تو با درد و نیاز آمده‌ایم

گر ز نزدیک تو آهسته و هشیار شدیم
مست و آشفته به نزدیک تو بازآمده‌ایم

آمدستیم خریدار می و رود و سرود
نه فروشندهٔ تسبیح و نماز آمده‌ایم

یک زمان‌گرم‌کن از مستی ما مجلس خویش
که ز مستی بر توگرم فراز آمده‌ایم

گرچه در فرقت تو زار و نزاریم چو شمع
از پی سوزش و از بهرگداز آمده‌ایم

بر امید رخ زیبای تو هم با غم و رنج
همچنان است‌که با شادی و ناز آمده‌ایم

دست ما گر به‌ سر زلف درازت نرسد
با سر زلف تو از جور به راز آمده‌ایم

بینی آن زلف دراز تو که از راه دراز
ما به نظارهٔ آن زلف دراز آمده‌ایم

بود یک‌چند نشیب طلبت در ره ما
از نشیب طلب اکنون به فراز آمده‌ایم

توشه و ساز زدیدار تو خواهیم همی
گر به دیدار تو بی‌توشه و ساز آمده‌ایم



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۳۸

ای پسر ما دل ز تو برداشتیم
بار عشق تو به تو بگذاشتیم

تا تو ما را دوست از دل داشتی
ما تو را چون جان و دل پنداشتیم

چون تو برگشتی و دل برداشتی
از تو برگشتیم و دل برداشتیم

ما همین پنداشتیم از تو نخست
هم چنان آمد که ما پنداشتیم

تا کی از بدمهری و بیگانگی
ما تو را بیگانه‌وار انگاشتیم

چند از این قلاشی و ناداشتی
ما نه قلاشیم و نه ناداشتیم

مهر خرسندی کنون بر دل زدیم
تخم صبر اندر دل و جان کاشتیم

بر سرکوی تو خواندیم این غزل
رخت بر بستیم و دل برداشتیم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 50 از 57:  « پیشین  1  ...  49  50  51  ...  56  57  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار امیر معزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA