انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 51 از 57:  « پیشین  1  ...  50  51  52  ...  56  57  پسین »

اشعار امیر معزی


زن

andishmand
 
شماره ۳۹

جانا کجا شدی‌ که ز بهر تو غم خوریم
هر ساعت از غمان تو آشفته دل‌تریم

لیلی دیگری تو به خوبی و دلبری
ما در غم فراق تو مجنون دیگریم

ما را به عشقت اندر بیکار شد دو دست
یک دست بر دلیم و دگردست بر سریم




^v^  ^v^  ^v^  ^v^

شماره ۴۰

تا دل بود ای دلبر تا جان بود ای جانان
با مهر تو دارم دل با عشق تو دارم جان

گر دل ببری شاید زیرا که تویی دلبر
ور جان ببری زیبد زیرا که تویی جانان

هوش از همه بستانی چون غمزه‌ کنی ناوک
گوی از همه بربایی چون زلف‌ کنی چوگان

هرچندکه سلطانم آخر به تو محتاجم
چون عشق پدید آید محتاج شود سلطان


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۴۱

به شب از داغ هجر تو نمیدانم غنود ای‌جان
که‌ درد و داغ هجران‌ تو خواب از من ربود ای‌ جان

زبهر دیدن رویت چو باشم بر سرکویت
خروش پاسبان تو به جان باید شنود ای جان

به باغ صحبت وصلت بکشتم تخم امیدت
کنون آمد به‌ بر تخمم‌ کسی دیگر درود ای جان

مرا شادی رخسار تو باشد هرکجا باشم
چو رخسارت نبینم من ندانم شاد بود ای جان

همی آتش زنی بر جان من تا از تو بگریزم
مرا زین آتش سوزان بسوزی تار و پود ای جان




^v^  ^v^  ^v^  ^v^

شماره ۴۲

بربود روزگار تو را از کنار من
وز تن ببرد داغ فراقت قرار من

جفت دگر کسی و غمان تو جفت من
یار دگر کسی و فراق تو یار من

تو شادمانه جای دگر بر مراد خویش
وینجا به جان رسیده زعشق تو کار من

تا از کنار من تو کرانه گرفته‌ای
بی‌خون دل نبود زمانی کنار من

هر جایگاه که روزی با تو نشسته‌ام
آن جایگه شدست‌ کنون غمگسار من


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
******** و ********


شماره ۴۳

بار دیگر باز گرم افتادم اندر کار او
باز نشکیبم همی یکساعت از دیدار او

گر مرا بینی عجب مانی فرو درکار من
تا دگر باره چرا عاجز شدم درکار او

هر شبی‌ گویم‌ که مهمان آرمش ا‌برخوان‌ا خویش
تا مگرگیرم زمانی بهره ازگفتار او

بازگویم کز دو چشم من جهان پرگل شود
چون زمین پرگل شود مشکل شود رفتار او




^v^  ^v^  ^v^  ^v^

شماره ۴۴

جانا جفا نکردم هرگز به جای تو
کارم به جان رسید زجور و جفای تو

هرچند جز جفا نکنی تو به جای من
حقا که جز وفا نکنم من به جای تو

دل برده‌ای اگر ببری جان روا بود
زیرا که جان نخواهم جز از برای تو

ور صد هزار جان بودای دوست مرمرا
من وقف کرده‌ام به دعا و ثنای تو

من بی‌رضای تو نکنم عیش در بهشت
حاشا که دوزخ است مرا بی‌رضای تو

هر روز بر امید جمالت هزار بار
سجده‌کنم به‌ پیش سریر و سرای تو


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۴۵

عمری گذاشتم صنما در وفای تو
وز صد هزارگونه‌ کشیدم جفای تو

آن چیست از جفا که نکردی به جای من
وان چیست از وفا که نکردم به جای تو

مسکین دلم‌گر از تو کشیدست صد جفا
یک دم زدن سُتُه نشدست از وفای تو

گویند مردمان که بود ذره در هوا
من لاجرم چو ذره شدم در هوای تو

در عشق تو بنالم از چشم خویشتن
کاین چشم من فکند مرا در بلای تو





^v^  ^v^  ^v^  ^v^

شماره ۴۶

ای خوبتر ز یوسف ز این خوبتر مشو
از چشم بد بترس و زخانه به در مشو

یارت منم ز عالم و جایت دل من است
یار دگر مگیر وبه جای دگر مشو

گر خواستی ز حسن همی پایهٔ بلند
بر آسمان رسیدی ازین پیشتر مشو

بد بودی آن زمان که ندادمت هیج پند
اکنون‌ که پند دادمت از بد بتر مشو


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
******** ه ********


شماره ۴۷

کی نهم روی دگرباره بر آن روی چو ماه
کی زنم دست دگرباره در آن زلف سیاه

بروم روی بر آن روی نهم کامد وقت
بشوم دست بدان زلف زنم کامد گاه

ای پسر چند کنم بی‌لب خندان تو صبر
وی صنم چندکشم در غم هجران تو آه

چند دارم ز پی وعده تو گوش به در
چند دارم زپی رقعهٔ تو چشم به‌راه

هست پیوسته تورا خواب در آن چشم دژم
هست همواره تورا تاب در آن زلف دو تاه

خواب در چشم به‌من درنگری روزبروز
تاب در زلف به‌من درگذری ماه به‌ماه

اشک من لؤلؤ و یاقوت شود چون تو به من
با کلاه و کمر از دورکنی ژرف نگاه


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
******** ی********


شماره ۴۹

سنبل است آنکه تو از لاله برانگیخته‌ای
یا بنفشه است‌ که بر طرف چمن ریخته‌ای

یا بر آن عزم‌ که اسلام مرا کفر کنی
پرده کفر ز اسلام در آویخته‌ای

ای برآمیخته هر روز یکی رنگ دگر
این چه رنگ است که امروز بر آمیخته‌ای

تا که بر لعل و شکر بیخته‌ای‌ گرد عبیر
خاک بر روی همه خسته‌دلان بیخته‌ای

چه بلایی تو که از بهر تبه کردن دل
روی بنموده و دل برده و بگریخته‌ای

نه همانا که به صد سال توانند نشاند
این خصومت که تو امسال برانگیخته‌ای


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۵۰

ختنی‌وار رخ خوب بیاراسته‌ای
چگلی‌وار سر زلف بپیراسته‌ای

این همه صنعت و آرایش و پیرایش چیست
گرنه آشوب و بلای دل من خواسته‌ای

باغبانی ز که آموخته‌ای جان پدر
که سمن برگ به شمشاد بیاراسته‌ای

گر بود خواسته و عمر گرانمایه و خوش
خوشتر از عمر گرانمایه و از خواسته‌ای

همه قصد تو به تاراج دل و جان من است
بامدادان مگر از خانه مرا خواسته‌ای


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۵۱

آن روی به نیکویی خورشید جهانستی
وان یار به‌ زیبایی چون حور جنانستی

خونخواره دو چشم او چون در نگرد شاید
گویی‌ که دو جادو را آهنگ به‌ جانستی

گر راز دو زلفینش ایام بدانستی
شوریده شدی عالم خورشید نهان استی

کافر بشدی مؤمن, مؤمن بشدی مرتد
گر راه وصال او بر خلق بیانستی

ور قیصر رومی را زنار رفیقستی
راهش نشدی پنهان عیبش نه عیانستی

ور نعرهٔ مستان را در هجر خطر بودی
دایم رقم دولت سروی و بنانستی

گر زخم فراق او بر کوه گذر کردی
کُه را به جهان اندر چون موی میانستی




بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۵۲

بامدادان راست‌ گو تا رخ‌ کرا آراستی
وز خمار و خواب دوشینه کجا برخاستی

گر نه آشوب مرا برخاستی از خواب خوش
زلف جان آشوب پس بر گل چرا پیراستی

من ز یزدان دوش دیدارت به‌ حاجت خواستم
تو چرا امروز آشوب دل من خواستی

بی‌مشاطه آینه بنهادی اندر بیش روی
خویشتن را چون عروس جلوگی آراستی

پیشه کردی بامدادان ساحری و دلبری
دلبری در جیب داری ساحری در آستی

ای مه ناکاسته تا نور بفزایی همی
ماه و مهر تو نگیرد در دل من‌ کاستی

من همه مهر تو جستم تو جفای من مجوی
با تو کردم راستی با من مکن ناراستی






بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۵۳

گر یار نگارینم در من نگرانستی
بار غم و رنج او بر من نه‌ گرانستی

ور غمزهٔ غمارش رازش نگشادستی
از خلق جهان رازم همواره نهانستی

گویی چو بهشتستی آراسته و خرم
گر دوست به کوی من گه‌گه گذرانستی

ای کاش که قوت من بودی ز دو یاقوتش
تا بر سر او چشمم یاقوت نشانستی

ای کاش که از بزمم غایب نشدی هرگز
تا بزم من از رویش چون لاله ستانستی

رخسار چو ماه او بگرفت ز خط هاله
گر مه نگرفتستی آن خط نه چنانستی





بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 51 از 57:  « پیشین  1  ...  50  51  52  ...  56  57  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار امیر معزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA