ارسالها: 24568
#71
Posted: 25 Aug 2018 14:16
شماره ۸
قطعۀ مدح مرا چون دل و چون دیدۀ خویش
از پی فخر بدارند بزرگان عجم
پس من آری بتن خویش فرستم بر تو
مدح گویم که مگر مزد فرستی بکرم
تو بدینار کسان آب مرا تیره کنی
حشمت شعر و خط من بفروشی بدرم
لیکن آخر ز چنان روی کجا بتوانم
برسانم بوجیه و بشرف شکر تو هم ؟
گر بمدح تو کنون هیچ قلم بردارم
این سر انگشت قلم گیر قلم باد ، قلم
*****************************
شماره ۹
اگر چه نرگسدانها ز سیم وزر سازند
برای نرگس هم خاک نرگسستان به
بغربت اندر اگر سیم و زر فراوانست
هنوز هم وطن خویش و بیت احزان به
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#72
Posted: 25 Aug 2018 14:17
ریاعیات
شماره ۱
آن کس که زنا صواب بشناخت صواب
بی خدمت تو کرد طلب حشمت و آب
معلوم بود که دانۀ در خوشاب
غواص خردمند نجوید ز سراب
*****************************
شماره ۲
تا هجر تو کرد بر وصال تو شتاب
دارم دل جوشان چو بر آتش سیماب
ترسم که دگر نبینم ، ای در خوشاب
اندر شب هجر خویش روی تو بخواب
*****************************
شماره ۳
دی با رهی ، ای رنگ گل و بوی گلاب
از دیده و دل همی زدی آتش و آب
از بخت ستم باشد ، ای در خوشاب
کامروز ترا نبینم ای دوست بخواب
*****************************
شماره ۴
ای دل ، ز شراب عشق گشتی سرمست
کز رنج خمار او بجان نتوان رست
گر از دل من چنین فرو داری دست
در روز ز دست تو بشب باید جست
*****************************
شماره ۵
ای صبر ، از آن نگار بیداد پرست
بر وی همه بیداد جهان یکسره هست
نزدیک آمد کزین بلا بتوان رست
ای صبر وفادار ، هنوز این یک دست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#73
Posted: 25 Aug 2018 14:18
شماره ۶
زان گونه ز پولاد ترا دست بخست
کاندر رگت آویخت چو ماهی درشست
این نادره بر گوشۀ جان باید بست
الماس که الماس فرو برد بدست
*****************************
شماره ۷
چون بد عهدی گشت از تو این عهد درست
در سستی دست از تو چرا دارم سست ؟
گر دست نشستمی ز تو روز نخست
امروز بخون روی خود باید شست
*****************************
شماره ۸
گه گویم : کار ترا گیرم سست
خوش خوش مگر از تو دست بتوانم شست
چون عزم رهی شود درین کار درست
از جان باید گرفتن آغاز نخست
*****************************
شماره ۹
سوز دل من ز بهر بار غم تست
اشک چشمم بهر نثار غم تست
این جان که ز دست او بجان آمده ام
زان می دارم که یادگار غم تست
*****************************
شماره ۱۰
آن کیست که آگاه ز حس و خردست :
آسوده ز کفر و دین و از نیک و بدست
کارش نه چو جسم و نفس داد و ستدست
آگاه بدو عقل و خود آگه بخودست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#74
Posted: 28 Aug 2018 09:07
شماره ۱۱
در عشق بتی دلم گرفتار شدست
وز فرقت او رخم چو دینار شدست
این قصه مرا ز دوست دشوار شدست
دل در کف یارو از کفم یار شدست
*****************************
شماره ۱۲
عقل تو ببخت رهنمای تو بسست
در سمع فلک لفظ ثنای تو بسست
تاج سر قدر خاک پای تو بسست
در شخص هنر روان ز رای تو بسست
*****************************
شماره ۱۳
از برف سر کوه چو ذات الحبکست
وین برف پرنده در هوا بس سبکست
ای شاه جهان ، بنده ز سرما تنکست
کوه و درو دشت گنبدان بس خنکست
*****************************
شماره ۱۴
ایام درشت رام تاج الملکست
جان ابدی بنام تاج الملکست
آرام جهان قوام تاج الملکست
گردنده فلک غلام تاج الملکست
*****************************
شماره ۱۵
چیزی که دویست و بیست صد افزونست
یک نیمۀ او هجده بود این چونست ؟
این آن داند که از خرد قارونست
نی دانش نا اهل و خسان دونست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#75
Posted: 28 Aug 2018 09:09
شماره ۱۶
آن کس که ز بهر او مرا غم نیکوست
با دشمن من همی زید در یک پوست
گر دشمن بنده را همی دارد دوست
بدبختی بنده دان ، نه بد عهدی دوست
*****************************
شماره ۱۷
مر کلک ترا سخاوت ، ای خسرو ، خوست
شمشیر تو بر شیر بدارند پوست
کلک تو و شمشیر توزان زشت و نکوست
کین دوزخ دشمنست و آن جنت دوست
*****************************
شماره ۱۸
دل بر کندم زین تن بیمار ، ای دوست
بازم خرازین بلطف یک بار ، ای دوست
مگذار مرا بردر پندار ، ای دوست
چون بردرت آمدم بزنهار ، ای دوست
*****************************
شماره ۱۹
در چشم من از آتش عشق تو نمیست
در جان من از شادی خصم تو غمیست
با خصم منت همیشه دمسازی چیست ؟
یا رب ، مپسند ، کآشکارا ستمیست
*****************************
شماره ۲۰
ای رای تو با ضمیر گردون شد جفت
پیدا بر تو هر چه فلک راست نهفت
مدح چو تویی چو من رهی داند گفت
الماس خرد در سخن داند سفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#76
Posted: 28 Aug 2018 09:09
شماره ۲۱
تا در دل من گل هوای تو شکفت
خشنود شدم از تو بپیدا و نهفت
ای خوی خوش تو با خداوندی جفت
شکر تو خدای خویش را دانم گفت
*****************************
شماره ۲۲
چون بر همه کس نمی شود راز نهفت
من گوهر راز خود نمی دانم سفت
تنهایت همی جویم ، ای مایۀ جفت
هم با تو مگر راز تو بتوانم گفت
*****************************
شماره ۲۳
تا از برم آن یار پسندیده برفت
خونم ز دو چشم و خوابم از دیده برفت
ای دیده ، بریز خون دل ، کان دیده
بگذاشت مرا در غم و نادیده برفت
*****************************
شماره ۲۴
ای گشته پراکنده سپاه و حشمت
گرینده ندیمان و غریوان خدمت
بر کوس و سپاه تو ز تیمار غمت
خون می بارد ز دیده شیر علمت
*****************************
شماره ۲۵
ای تو تبتی مشک و حسودت زرغنج
با بور تو رخش پور دستان خرمنج
بادا رخ حاسدت ترنجیده و زرد
سر بر طبقی نهاده پیشت چو ترنج
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#77
Posted: 28 Aug 2018 09:10
شماره ۲۶
گر شاه سه شش خواست سه یک زخم افتاد
زنهار مگو که کعبتین داد نداد
کان نقش که کرد رای شاهنشه یاد
در خدمت شاه روی بر خاک نهاد
*****************************
شماره ۲۷
مر جاه ترا بلندی جوزا باد
درگاه ترا سیاست دریا بود
رای تو ز روشنی فلک سیما باد
خورشید سعادت تو بر بالا باد
*****************************
شماره ۲۸
در عشق تو چشمم از جهان دوخته باد
وز مهر تو جان چو مهر افروخته باد
در آتش سودای تو دل همچو سپند
در پیش تو بهر چشم بد سوخته باد
*****************************
شماره ۲۹
یزدان خرد و کمال راه تو نهاد
اجرام سپهر نیک خواه تو نهاد
گردون ز جمال پایگاه تو نهاد
عالم عرض جوهر جاه تو نهاد
*****************************
شماره ۳۰
گم بوده زتو جنت و کوثر یابد
شاخ خرد از فکرت تو بر یابد
طبع از نکت تو گنج گوهر یابد
جان از سخن تو جان دیگر یابد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#78
Posted: 28 Aug 2018 09:10
شماره ۳۱
نی مهر تو در هیچ نگین می گنجد
نی مهر تو در جان حزین میگنجد
جولانت خواهم اگر چه ، ای مرد حکیم
در قالب گفتار همین می گنجد
*****************************
شماره ۳۲
مادح ز عطای تو توانگر گردد
فکرت ز سخای تو مدبر گردد
خاطر بهوای تو منور گردد
معنی بثنای تو مشهر گردد
*****************************
شماره ۳۳
هر روز بتم با دگری پیوندد
با وی گوید حدیث و با وی خندد
گر من نفسی شادزیم نپسندد
مردم دل خویش بر چنین کس بندد ؟
*****************************
شماره ۳۴
فردا علم عشق برون خواهم زد
لاف از تو و خودنگر که چون خواهم زد ؟
گر خصم هزارند و زبونند مرا
بر دیدۀ خصمان زبون خواهم زد
*****************************
شماره ۳۵
ای مه ، بکف ابر زبون خواهی شد
وی برگ سمن ، بنفشه گون خواهی شد
ای رایت نیکویی ، نگون خواهی شد
در چنشم مست آنکه تو چون خواهی شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#79
Posted: 28 Aug 2018 09:11
شماره ۳۶
بیهوده بر آزار من ، ای سرو بلند
تیغت شستی بخون و خوردی سوگند
گر من بهلاک خویش گشتم خرسند
باری تو ز خویشتن چنین بد مپسند
*****************************
شماره ۳۷
هر گه که بخندد آن نگار دلبند
از نقطۀ یاقوت فرو ریزد قند
خورشید زرشک گوید ، ای سرو بلند
چون خندیدی باز دگر بار بخند
*****************************
شماره ۳۸
پیچیدن افعی بکمندت ماند
آتش بسنان دیو بندت ماند
اندیشه برفتن سمندت ماند
خورشید بهمت بلندت ماند
*****************************
شماره ۳۹
نوروز شکفته از لقای تو برند
فردوس خجسته از رضای تو برند
بنیاد درستی از وفای تو برند
ارکان تمامی از بقای تو برند
*****************************
شماره ۴۰
عشق تو مرا از دل و از جان برکند
سودای توام ز خان و ازمان برکند
در کام دلم ز عشق هر ذوق که بود
هجران توام از بن دندان برکند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#80
Posted: 4 Sep 2018 12:26
شماره ۴۱
عشق تو زهر دل آشیانی نکند
در تن جهد و زبیم جانی نکند
بر شحنۀ حسن خویش ، ای جان جهان
شحنه ببهانه ای جهانی نکن
*****************************
شماره ۴۲
آن دل ، که ببند عشق کس بسته نبود
عشق تو بیامد و ببست و بربود
ای ماه زرشک روی تو ناخشنود
در حال دل بنده چه خواهی فرمود ؟
*****************************
شماره ۴۳
ای شاه ، جهان زود بکام تو شود
دینار و درم زود بنام تو شود
آزاده بسی زود غلام تو شود
دین تو سن دهر زود رام تو شود
*****************************
شماره ۴۴
چون قفل نشاط را شود باغ کلید
از ساعد گل روی بجو جام نبید
گردون ز بساط ابر در دامن خوید
در شاخ زمرد افگند مروارید
*****************************
شماره ۴۵
گر نعل سمند تو بر آهن ساید
زو چشمۀ خضر در زمان بگشاید
ور خصم تو در آینه رخ بنماید
دست اجل از آینه بیرون آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند