ارسالها: 2470
#11
Posted: 18 Feb 2018 21:29
رنگ سرخ
مى تواند بنشيند بر درخت انار
لب هاى تو
يا
پيراهنِ پاره پاره ى يك سرباز
هيچ اتفاقى نمى افتد
ما
عادت داريم
نديده اى؟!
همان انگشت كه ماه را نشان مى داد
ماشه را كشيد
نديده اى؟!
كه از تمام آدم برفى ها
تنها
لكه اى آب مانده بر زمين
دود، فقط نام هاى مختلفى دارد
وگرنه سيگار من و خانه هاى خرمشهر
هر دو به آسمان رفتند
" گروس عبدالملکیان"
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#12
Posted: 18 Feb 2018 22:01
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#13
Posted: 18 Feb 2018 23:05
دل من گودالی ست عمیق
که برادرانم در آن دفن شده اند
پلکی نگاهم کن
که قسمت پاره لباسم دهان باز کرده
و به سازمان ملل می خندد !
در آستینم کبوتری لانه کرده
آه از شیار یقه برادرم گندم می ریزد
و این دل است که پرپر می زند
بعد از تو قلبم حفره ای خالی ست
که صدایت مدام در آن می پیچد
و گوشه های سقف پر از چشم هایی ست
که به در مانده اند
حالا موهای سوخته ات به کمرم رسیده است
+ + +
های سرباز دشمن !
قندی در آب بریز
و هی دلت را تکان بده
آنقدر که گوشواره هایت
از بینی ات آویزان شوند ! !
پای عبور نداشتم
اما سینه ام از میدان جنگ گذشت
برادر ! ای کاش چند تار موی سفیدم را
کف دست سرباز می گذاشتم
شاید مشتش با سینه تو مهربان تر می شد
قلمم تویی
وقتی که چشم هایت را می نویسم
بارانی ات را می پوشم
و جنگلی از مه را با دست هایم کنار می زنم
تورا در کلبه ای روشن می بینم
و دیگر نمی گویم
مثل شمع نیم سوخته ای خسته ام !
"شهره شجیعی"
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#14
Posted: 18 Feb 2018 23:40
حقیقت را میدانم
حقیقتهای دیگر را فراموش کن
نه به جنگی نیاز است نه به جدالی
نگاه کن، غروب سر رسیده است
چیزی به شب نمانده
برای چه میجنگیم
شاعران، عاشقان، حاکمان
باد دیگر آرام گرفته است
زمین نمدار است از شبنم
طوفان ستارهها رو به آرامی است
دیری نمیرسد
پلک بر هم میگذاریم در زیر خاک
مایی که بر روی آن
خواب را برای همدیگر حرام کردهایم
"مارینا تسوِتایوا"
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#15
Posted: 19 Feb 2018 17:37
مي خواستم
شعري براي جنگ بگويم
ديدم نمي شود
ديگر قلم زبان دلم نيست
گفتم :
بايد زمين گذاشت قلمها را
ديگر سلاح سرد سخن کارساز نيست
بايد سلاح تيزتري برداشت
بايد براي جنگ
از لوله ي تفنگ بخوانم
- با واژه ي فشنگ -
مي خواستم
شعري براي جنگ بگويم
شعري براي شهر خودم - دزفول -
ديدم که لفظ ناخوش موشک را
بايد به کار برد
اما
موشک
زيبايي کلام مرا مي کاست
گفتم که بيت ناقص شعرم
از خانه هاي شهر که بهتر نيست
بگذار شعر من هم
چون خانه هاي خاکي مردم
خرد و خراب باشد و خون آلود
بايد که شعر خاکي و خونين گفت
بايد که شعر خشم بگويم
شعر فصيح فرياد
- هر چند ناتمام -
گفتم :
در شهر ما
ديوارها دوباره پر از عکس لاله هاست
اينجا
وضعيت خطر گذرا نيست
آژير قرمز است که مي نالد
تنها ميان ساکت شبها
بر خواب ناتمام جسدها
خفاشهاي وحشي دشمن
حتي ز نور روزنه بيزارند
بايد تمام پنجره ها را
با پرده هاي کور بپوشانيم
اينجا
ديوار هم
ديگر پناه پشت کسي نيست
کاين گور ديگري است که استاده است
در انتظار شب
ديگر ستارگان را
حتي
هيچ اعتماد نيست
شايد ستاره ها
شبگردهاي دشمن ما باشند
اينجا
حتي
از انفجار ماه تعجب نمي کنند
اينجا
تنها ستارگان
از برجهاي فاصله مي بينند
که شب
چه قدر موقع منفوري است
اما اگر ستاره زبان مي داشت
چه شعرها که از بد شب مي گفت
گوياتر از زبان من گنگ
آري
شب موقع بدي است
هر شب تمام ما
با چشم هاي زل زده مي بينيم
عفريت مرگ را
کابوس آشناي شب کودکان شهر
هر شب لباس واقعه مي پوشد
اينجا
هر شام خامشانه به خود گفته ايم :
شايد
اين شام ، شام آخر ما باشد
اينجا
هر شام خامشانه به خود گفته ايم :
امشب
در خانه هاي خاکي خواب آلود
جيغ کدام مادر بيدار است
که در گلو نيامده مي خشکد ؟
اينجا
گاهي سر بريده ي مردي را
تنها
بايد ز بام دور بياريم
تا در ميان گور بخوابانايم
يا سنگ و خاک و آهن خونين را
وقتي به چنگ و ناخن خود مي کنيم
در زير خاک ِ گل شده مي بينيم :
زن روي چرخ کوچک خياطي
خاموش مانده است
اينجا سپور هر صبح
خاکستر عزيز کسي را
همراه مي برد
اينجا براي ماندن
حتي هوا کم است
اينجا خبر هميشه فراوان است
اخبار بارهاي گل و سنگ
بر قلبهاي کوچک
در گورهاي تنگ
اما
من از درون سينه خبر دارم
از خانه هاي خونين
از قصه ي عروسک خون آلود
از انفجار مغز سري کوچک
بر بالشي که مملو روياهاست
- روياي کودکانه ي شيرين -
از آن شب سياه
آن شب که در غبار
مردي به روي جوي خيابان
خم بود
با چشم هاي سرخ و هراسان
دنبال دست ديگر خود مي گشت
باور کنيد
من با دو چشم مات خودم ديدم
که کودکي ز ترس خطر تند مي دويد
اما سري نداشت
لختي دگر به روي زمين غلتيد
و ساعتي دگر
مردي خميده پشت و شتابان
سر را به ترک بند دوچرخه
سوي مزار کودک خود مي برد
چيزي درون سينه ي او کم بود ....
اما
اين شانه هاي گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه مي لرزند
اينان
هر چند
بشکسته زانوان و کمرهاشان
استاده اند فاتح و نستوه
- بي هيچ خان و مان -
در گوششان کلام امام است
- فتواي استقامت و ايثار -
بر دوششان درفش قيام است
باري
اين حرفهاي داغ دلم را
ديوار هم توان شنيدن نداشته است
آيا تو را توان شنيدن هست ؟
ديوار !
ديوار سرد سنگي سيار !
آيا رواست مرده بماني
در بند آنکه زنده بماني ؟
نه !
بايد گلوي مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانيم
تا بانگ رود رود نخشکيده است
بايد سلاح تيز تري برداشت
ديگر سلاح سرد سخن کارساز نيست
"قیصر امین پور"
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#16
Posted: 19 Feb 2018 18:12
کوپن 356، تخم مرغ
لباس میپوشم
و از پلهها به زیر میآیم
از خانه به خیابان
خیابان هاشمی
خیابان مأنوس
خیابان سلام دلها
خیابان صمیمیت سلامها
خیابان بار عاطفی کلمات
خیابان خانههای کوچک
خیابان دلهای بزرگ
خیابان خانوارهای نه سر عائله
خیابان خانوارهای شش نفر شهید
خیابان هاشمی
خیابان سربلند
خیابانی که کوتاه نمیآید
خیابان اول خط
خیابانی که با یک اتوبوس
به میدان انقلاب میپیوندد
خیابانی که همیشه از او وحشت دارند
خیابانی که همیشه برایش نقشه میکشند
خیابانی که هر روز بمبارانش میکنند
خیابانی که هر روز متولد میشود
خیابانی که هر روز در مدرسه
نامنویسی میکند
خیابانی که هر روز بزرگ میشود...
" محمد رضا عبدالملکیان"
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#17
Posted: 19 Feb 2018 18:15
آن وقتها که دستم به زنگ نمیرسید
در میزدم
حالا که دستم به زنگ میرسد
دیگر دری نمانده است.
بر میگردم:
یکی دو روز مانده به زنگهای تفریح
«برنامه کودک» تازه تمام شده
و ما مانند همیشه توپ را میبریم که...
طنین کشدار سوتی غریب
بازی را متوقف کرد
صدای گنجشکها را برید
جنین کال زنی بر زمین افتاد
کارون یک لحظه زیر پل ایستاد
و ما به بازی جدیدی دعوت شدیم
که توپهایش به جای گل آتش میشدند
گنجشکها لانههایشان را پایین آوردند
ما بادبادکهایمان
و بزرگترها صدایشان را.
از آن پس دیگر
زیر هیچ سقفی سفره پهن نشد.
پیراهنم را در میآورم
کارون مرا به جا نمیآورد
رفتار تلخ آب
اجساد باد کرده را
از ذهن او به فراموشی دریا ریخته
انگار جز ماتم از این رود چیزی نمیتوان گرفت.
بر میگردم:
بابای خط خورده مدرسهمان را
از زیر آوار دفتر بیرون میکشند
در یک دستش نقشه ایران مچاله شده
و در دست دیگرش
دستمالی مانده از رقصها و گریههای محلی...
" بهزاد زرین پور"
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#18
Posted: 8 Jul 2018 23:35
ما اینجاییم که آبجو بنوشیم
جنگ را تمام کنیم
و به نابرابریها بخندیم
و آنقدر خوب زندگی کنیم
که مرگ از گرفتن جانمان بر خود بلرزد.
"چارلز بوکفسکی"
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#19
Posted: 22 Aug 2018 23:00
تازه قد میکشید و میفهمید
کشورش شهرِبازیاش شده بود
مثل یک کودکِ شرور و شوخ
موقع نازنازیاش شده بود
زندگی، گیرههای مویش بود
عشق اندازهی گلویش بود
آرزوی "زنی بزرگ شدن"
مثل آیینه روبرویش بود
شب شد و زیرِ ماهتاب نشست
مست و مغرورِ دخترانهگیاش
پوشِ آبیِ دفترش وا شد
غرق شد بینِ کارخانهگیاش
صبح هنگامِ رفتناش میشد
ساعتِ هشت جیغ زد که نرو
رفت از خانه، چند ساعت بعد-
انفجاری مهیب رخ داد و...
ناگهان روی دفترش خوابید
زندگی جیغ بود و بیتابی
سرخِ انگشت، رنگ دفتر را
عوضش میکند به سرخ-آبی
بسته شد چشماش و جهان با درد
گفت در گوشِ او: بخواب آرام
او که دَه خط نوشته "آزادی"
با رگِ خون نوشت "مرگ"
تمام.
" جاوید نبی زاده"
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 2470
#20
Posted: 17 Nov 2018 16:36
فرشته
با مرگ کنار بیا
بس کن بیتابی آوارهگان را
بزرگ شدی امروز
دانشگاه زندگی سند فراغتت را امضا کرد
بس کن فرشته
پلاکارت دادخواهیات را
به بخاری چوبی بیجا شدهگان بده
زمستان امسال سرد است
با مرگ کنار بیا فرشته
امروز صبح که از خانه بیرون زدی
آخرین خداحافظیات گرم بود؟
یا عجول بودی و گفتی:
مادر
دیرم شده باید بروم
خیابان خون تازه میخواهد!
کنار بیا فرشته
پلاکارتت را پس بده
مردم به خانه بازگشتند
طیارهها به مالستان رسیدند
آوارهگان در مسیر بامیان هستند
و کشتهگان زیر آوار خوابیدهاند
دنبال سرپناهی بگرد در خیابان
امشب هم هوا بارانیست
دیگر قرار نیست به خانه بازگردی
کنار بیا فرشته
عدالت مضمون مفتی بود
که باید در صنفهای دانشگاه کابل پاس میکردی
کنار بیا با مرگ
مرگ
با همهی آنانی که میمیرند
عادل است
"مصطفی هزاره "
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!