ارسالها: 14491
#1,061
Posted: 15 Nov 2013 13:12
در استانه ی فصلی سرد
مثل ابری/ گرفته عکس تو را
توی دستی که باز بسته شده
ترس از روزهای وصل به هیچ
ترس/ از هرچه هست خسته شده
وسط آنچه که همیشه نبود
توی خوابت به مرگ بسته شدم
مثل یک لاک پشت غمگینم
هی فرو می روم درون خودم
مثل این شعر لعنتی که هنوز
روی تختم تو را بغل کرده
توی این جدول بدون سؤال
که مرا توی عشق، حل کرده
از صدای «سیاهکل» رد شد
اتوبوسی که داشت بر می گشت
چشم ها بسته بود و می آمد
بوی خون از سکوت «گوهردشت»
توی کا/بوس های خسته تری
که مرا ربط می دهد به شبت
زیر نور چراغ قرمزها
سبز می شد یواش پشت لبت
بی تو محکم گرفتن دستی
در هوای گرفته ی تهران
خون تو روی میز پاشیده
وسط سرمقاله ی «کیهان»
گرمی ِ یک گلوله در رگ تو
سردی ِ تیغ روی گردن من
روی دوش فرشته رفتی و ماند
توی حمّام گریه کردن ِ من
«مثل یک بچه گربه ی ترسو»
توی چنگال موش ها ماندم
خسته ام از زنی که مرد نبود
بین آدم فروش ها ماندم
روبرو دود، جای ِ باتوم ِ
دست هایی کثیف بر پشتم
مرده در من گلادیاتور ِ پیر
عکس تار «فروغ» در مشتم
بسته ام چشم بی فروغم را
به خودم تکیه می کنم با درد
قارقار از کلاغ ها دیدم
این منم خسته توی فصلی سرد
عطر تو توی ِ مشت بسته ی من
بوی ادرار بچه توی اتاق
در سرم یک قناری ِ مرده
روبرو قار قار ِ چند کلاغ...
■
سعی کردم... و بی خیال شدم
از هر آنچه تو را نشان می داد
آخور امن است! خب به من چه که داشت
یک نفر توی کوچه جان می داد
همه را توی جوب ریختم و
رفتم از گریه هام در تخت ِ ...
زندگی را جویدم و ریدم
مثل یک گوسفند خوشبخت ِ ...
جنگل و ارتباط مرده تری
میکروفون، مرد، موز با میمون
رو به مشت تو تیر بود و تفنگ!
رو به من دوربین تلویزیون!!
هیچ چیز از گذشته پیدا نیست
هیچ چیزی به غیر چند خراش
تبرئه کردنِ من از همه چیز
حکم اعدام ِ دزد ِ ریش تراش!!
کِیف می کردم از شعار شدن
فحش دادم ولی به خاطر ِ کی؟
توی دستان مرگ افتاده
زندگی ِ عروسکی کوکی
آخر ِ «انقلاب» داد به باد
گله را کدخدای آبادی
لاشه ی من درون کله پزی
سایه ات روی برج «آزادی»...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,062
Posted: 15 Nov 2013 13:18
اصلا این فیلم را ببر عقب !
به خودم فحش می دهم هر روز، با خودم داغ می کنم در تب !!
مادرم قهوه ای بدون شکر، پدرم تلخ می برد بر لب
به خودم نیش می زنم اما، توی دست کسی نمی سوزم
زنده ماندن چقدر غم خیز است، مثل حال و هوای یک عقرب
دست می شویم از تمام خودم توی پاشویه ی هگل غرقم
پشت این یاس فلسفی چندی ست در خودم "تیر" می کشم هر شب
ابر هایی که هرزه/ تر شده اند در سرم قطره قطره می زایند
کوچه در انتها مرا بلعید ــ :"تف بکن هر چی خوردی لامصب" ↓
[من شبیه تهوعی بدبو توی یک نایلون گره خورده
گوشه ای از پیاده رو در کادر...] ــ :" اصلا این فیلم را ببر به عقب! "
□□□
بچه ای بیست ساله در شکمم هی مرا جیــــــــــــــغ می شود هر شب
زندگی یک درام مسخره است
[مرده دنیا می آورم خود را]
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,063
Posted: 15 Nov 2013 13:19
امشب یه گردالی کشیدم با مداد ِ زرد
امشب یه گردالی کشیدم با مداد ِ زرد
چون دوس دارم فردا بیاد یک روز ِ آفتابی
چشمامو می بندم ولی بیدار ِ بیدارم
بابا می گه: «لولو می یاد وقتی نمی خوابی!»
هر شب می یاد توی اتاقم قصه می خونه
مث ِ بابا دوووسَم داره لولوی قلابی
وقتی می ره می ترسم وُ با گریه می خوابم
دنیا سیاهه حتی زیر ِ نور ِ مهتابی
مامان بُلَن شو جیش دارم! مامان...مااامااان...ماااا...مان
[گردالی ِ زردی به روی دامن ِ آبی]
■■
خورشید ِ بی جان گوشه ی یک کاغذ ِ کاهی
یک جفت چشم خیس از تو، توی آگاهی
به ذبح ِ شرعی ِ تمام ِ شعرهای تو
به تکه تکه کردنم با تیغ ِ جراحی
تو «شمس» بودی وُ تمام ِ شهرها «بلخ» است
در «قونیه» با «مولوی» من هو و تو هی هی
آهنگ ِ غمگینی شدن توی عروسی ها
یا «خوشگلا باید برقصن » توی مداحی
در روز/ نامه های پُر از هیچ می بینیم
مشتی دروغ وُ... «جعفری»... یک دسته هم «شاهی»
به بچه ای که گیر کرده بین جبر وُ... جبر
که فکر کرده بود دنیا جای دلخواهی...
ماهی کوچولو باز هم گم کرده راهش را
دریا خلاصه شد درون یک تن ماهی!!
توی توالت گریه می کردم برای چی؟
وقتی به اینجایم رسیده بی تو گهـ/ گاهی
این بوسه را تف می کنم یا قورت خواهم داد
پشت ِ صدای خسته ی خاموش ِ همراهی
در تو نشسته پیرمردی خسته از دنیا
در/مانده در من خیس ِ گریه بچه تمساحی
توی ولی ِ عصر گم کردیم فردا را
انداختی نقاشی ام را داخل ِ چاهی
■■
یک باغ ِ وحش ِ خسته از انبوه ِ میمون ها
دنیا همین بوده...
-«شما هم موز می خواهی؟»
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,064
Posted: 15 Nov 2013 13:21
هی تو را مشت می خورد به سرم
هی تو را مشت می خورد به سرم
روزهای ِ گم ِ فراموش ِ ...
آخرش کنج گریه می میرم
وسط یک اتاق بی گوشه
قژقژ چند «چیز» در مغزم
دو سه سوراخ ریز توی پنیر
مست تر از هنوز می رقصند
چند موش کثیفِ موذی ِ سیر
که به دنبال هیچ گم شده ام
سالها قبل توی بیت ششم
وسط یک سه شنبه ی بیمار
جاده ای که نمی رسد تا قم
جاده ای که نمی ر ِ ... بر گشته
ورقی که نبود بُر می خورد
به حریفی که نیست می بازید
مرگ از گونه هاش سر می خورد
ارتفاع از همیشه می خوابید
توی آغوش پرتگاهی که...
جسد چند تا فرشته ی خیس
توی حوض بدون ماهی که...
دو شبح روی تخت یکنفره
اجتماع دو بی نهایت دور
اشتراک دو تا تهی با هم
وسط این روابط ناجور
مـُ... مثلث که پاره می شود و
ضلع سوم دوباره نزدیک ِ...
که فقط درد /می دهد هر شب
به اتاق همیشه تاریک ِ...
پاره خط خواب می رود آرام
وسط قصه های بی جادو
زاویه یک پری عریان که
گریه کرده ست باز زیر پتو
توی شب های خیس تر یک هیچ
خشک می شد یواش از ریشه
گریه کردم تمام هر شب را
مثل باران اینور شیشه!
مثل یک کرم کوچک ترسو
به همین برگ خشک چسبیدم
من بی دست و پای احمق که
هیچ چی از خودم نفهمیدم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,065
Posted: 15 Nov 2013 13:21
از اشک های جاری ام در صیغه ی مردی
از اشک های جاری ام در صیغه ی مردی
از فعل هایی که بصرفم تا که برگردی
جز مرگ از دنیایتان چیزی نمی خواهم
از چای داغی که نگاهم کرد با سردی
هر شب خودم را خواب کردم لای دست ِ ... کی؟
می شد اگر این دست ها را ول نمی کردی
از هرزگی های تنی زیر لحافی خیس
یک حرف گیج مرده بین «قین» و «عافی» خیس
که هیچ کس جز تو نمی فهمد زبانم را
دستی گرفته در لجن محکم جهانم را
هی گم... گـُ.... گم تر می شوم در گیجی ِ hotbird
با هسته هایی گم شده در پشت میزی گرد
که بوسه ام را خورده ام پشت لبی غمگین
که گریه ات کردم تمام هر شبی غمگین
کا/ بوس های قی شده شب های خونی/ تر
با زخم های تازه ای که هی عفونی تر...
به تخت چسبیدم تو را در عکس تاری که...
در من کسی «یک شنبه ی غمگین و تاریکِ...»
مثل حضور نسبی من آنور گوشی
پشت چراغ ِ قرمز ِ ... هر هفته خاموشی
که پیش گوشی، خواب مردم در دهان غار
زیر پتویی خیس با یک مشت عکس تار
می سوختم بر عکس تو بر مرده ی کاغذ
آتش زدم به چیز هایی که ندارم، از...
با آرزوهایی که مرده در سر من با...
مثل سگی که چال کرده توله هایش را
مثل کسی که خودکشی می شد در این کابوس
دارد نهنگ عاشق و آرام اقیانوس...
■
لعنت به این خوابی که بیدارم تو را با درد
دستی گرفته دست هایم را که دائم سرد...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,066
Posted: 15 Nov 2013 13:24
از خاطراتی [که نداری] خواب می بینی
از خاطراتی [که نداری] خواب می بینی
یک مشت چیز ِ گنگ ِ شاید ظاهرا بی ربط
شبها که خاموشی به روی خیسی بالش
مثل نوار خالی ِ از هیچ توی ضبط
مثل صدایی که
- «ببین هرگز نبوده!»
در سیم هایی که تو را بی ربط گم کرده
دلخوش به چی هستی... به چی... به چی که چسبیدی؟
دائم شبیه پیچکی بر سردی نرده
دارد خطوط قلب... و از کار/ می افتد
از دست هایت ماهی ِ...
- «اِ... داره می میره»
یک جفت چشم خیس توی آینه جا ماند
بعد از صدای قرمز جیغی که آژیر ِ...
مثل همیشه حبس بودن توی انباری
می چسبی و تنهایی ات را دوست تر داری
فرقی ندارد از کجای شعر می افتی
در روزهایی که شبش را هی بتکراری!!
■
باران/ گرفته حال من توی اتاقی که...
دارد می افتد توی قصه اتفاقی که...
ردّ نفس های کسی روی تنت مانده
گرچه نیاورده خبر، این را کلاغی که...
تو شکل چی هستی؟ خدا؟... شیطان؟ و یا... یا... یا...
یخ کرده روی میز کارم چای داغی که...
[به شیشه می چسبم شبیه عنکبوتی پیر]
دارد خدای مست روی شیشه می رقصد
ابلیس گریه می کند در خانه ای خالی
روی زمان مرده در انبوه ساعت ها
افتاده ام در خواب های «سالوادور دالی»
دارم به دنیا مثل یک دیوانه می خندم
مثل «ژوکوند» پیر با آن خنده ی ناشی
بوی جنازه می دهی! تا کِی برای مرگ
هر بار دنبال دلیل بهتری باشی؟!
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 6368
#1,067
Posted: 16 Nov 2013 14:06
سروده هایی از پارمیدا نیابی
می نویسم ....
می نویسم که غزل پاشیدازهم
برصفحه ی ناپیدای قلبت
تسبیح گفتیم برقلمی که نامت نوشت
ودرقامت ماه فرورفتیم
صبح مسافری بودکه سجاده پهن کرد
من مسافرکش بی حضورچشمانت
جوهرراریختیم ودرصفحه قلبت تپید
یادم امدیادت ازرگ هم گذشت
توشبیه ستاره ایی که هرشب
می خواندازآوازبی قراری های بی حد
من وصبح به طلوع نزدیکیم
تابه غربت صبح به طلوع برخیزیم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,068
Posted: 16 Nov 2013 14:08
می داند آفتاب ...
جاده رابه آغوش می کشم
چمدانی ازبی خیالی
پابه پای باران
قصددریا می کنم
می داند
آفتاب
چمدانم
پرازنتهایی ست
که غرق درباران می شود.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,069
Posted: 16 Nov 2013 14:09
خاطره
پای برگشتنم نیست
شانه هایم
یادت رابه دوش می کشند
ماتم گرفته خاطره
تاکی چشم به راه نبودنت
فریادمی کشم برسرخاطره ها
کاش می رفتی
ازخاطر همه ی خاطر ه ها
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#1,070
Posted: 16 Nov 2013 14:10
یادت ...
طوفان یادت می وزد
باران برخاک تشنه می سراید
ابرهامحودرنبودنت می شوند
یادت پرمی شودازخاکستریادگاری ها
نبودنت راتنها ایینه ی دلتنگی ها شکست
وتوچون
موسیقی نابهنگامی هستی
که قصدرفتن کرد.
—
پرستوها فصل ها راکوچ می کنند
ازدیاری به دیاری که نیستی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...