ارسالها: 24568
#111
Posted: 25 Jun 2013 21:32
ديگر ننشيند شيخ بر مسند تزوير
ديگر نشود مسجد دكان تقدّس
ببريده شود رشته تحت الحنك از دم
نه شيخ بجا ماند نه زرق و تدّلس
آزاد شود دهر ز اوهام و خرافات
آسوده شود خلق ز تخیيل و توّسوس
محكوم شود ظلم ببازوي مساوات
معدوم شود جهل ز نيروي تفرّس
گسترده شود در همه جا فرش عدالت
افشانده شود در همه جا تخم توّنس
مرفوع شود حکم خلاف از همه عالم
تبدیل شود اصل تباین به تجانس
***************************
زرین تاج قزوینی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#112
Posted: 25 Jun 2013 21:37
نگات قشنگه وليكن يه كم عجيب و مبهمه
من از كجا شروع كنم دوست دارم يه عالمه
من و گذاشتي و بازم يه بار ديگه رفتي سفر
نمي دونم شايد سفر براي دردات مرهمه
تا وقتي اينجا بموني يه حالت عجيبيه
من چه جوري واست بگم بارون قشنگ و نم نمه
هواي رفتن كه كني واسه تو فرقي نداره
اما به جون اون چشات مرگ گلاي مريمه
آخرشم دق مي كنم تا من و دوست داشته باشي
مردن كه از عاشقيه يك دفه نيست كه كم كمه
من نمي دونم تو چرا اينجور نگاهم مي كني
زير نگاه نافذت نگاه عاشقم خمه
مي پرسم از چشماي تو ممكنه اينجا بموني ؟
مي خندي و جواب مي دي رفتن من مسلمه
برو به خاطر خودت اما به من قول بده
هرجاي دنيا كه بري ديگه نشو مال همه
رسمه كه لحظه ي سفر يادگاري به هم مي دن
قشنگ ترين هديه ي تو تو قلب من يه مشت غمه
شايد اين و بهم دادي كه هميشه با من باشه
حق با تو ا تو راست مي گي غمت هميشه پيشمه
ديدي گلا شب كه ميشه اشكاشونو رو مي كنن
يادت باشه چشم منم هميشه غرق شبنمه
تو مي ري و اسم من و از رو دلت خط مي زني
اسم قشنگ تو ولي هميشه هرجا يادمه
چشماي روشنت يه كم كاشكه هواي من رو داشت
تنها توقعم فقط يه بار جواب ناممه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#113
Posted: 25 Jun 2013 21:43
حرمت اعتبار خود را
هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن
که ما هر یک یگانه ایم
موجودی بی نظیر و بی تشابه
و آرمانهای خویش را
به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن
تنها تو می دانی که "بهترین" در زندگانیت
چگونه معنا می شود
از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آسان مگذر
بر آنها چنگ درانداز، آنچنان که در زندگی خویش
که بی حضور آنان، زندگی مفهوم خود را از دست می دهد
با دم زدن در هوای گذشته
و نگرانی فرداهای نیامده
انگشتانت فرو لغزد و آسان هدر شود
هر روز، همان روز را زندگی کن
و بدین سان تمامی عمر را به کمال زیسته ای
و هرگز امید از کف مده
آنگاه که چیز دیگری
برای دادن در کف داری
همه چیز در همان لحظه ای به پایان می رسد
که قدمهای تو باز می ایستد
و هراسی به خود را مده
از پذیرفتن این حقیقت که
هنوز پله ای تا کمال فاصله باشد
تنها پیوند میان ما
خط نازک همین فاصله است
برخیز و بی هراس خطر کن
در هر فرصتی بیاویز
و هم بدینسان است که به مفهوم شجاعت
دست خواهی یافت
آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت
عشق را از زندگی خویش رانده ای
عشق چنان است که هر چه بیشتر ارزانی داری، سرشارتر شود
و هر گاه که آن را تنگ در مشت گیری، آسان تر از کف رود
پروازش ده تا که پایدار بماند
زندگی مسابقه نیست
زندگی یک سفر است
و تو آن مسافری باش
که در هر گامش
ترنم خوش لحظه ها جاریست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#116
Posted: 26 Jun 2013 17:20
چِقَد تورو دوسِت دارم مجنونِ قصه هایِ من
باید که لیلی تو شَم ای عشقِ باصَفایِ من
من نمیخوام دنیارو زیرو رو کنی برایِ من
فقط بزار تو لحظه ای لباتو رو لَبایِ من
یه کوهِ غَم تو سینمه ، در نمیاد صدایِ من
همه میگن تو میشکنی عهد منو وفایِ من
چِقَد قشنگه تو بِشی هَم نَفَسِ شَبایِ من
عَطرِ نَفَسهایِ تو شِه نورِ دلِ سَرایِ من
میخوام که اسمِ تو بشه زمزمۀ دعایِ من
امروز تو دَردَمی ولی فردا بِشی دوایِ من
---------------------------------------------
شوکا صبور
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#117
Posted: 26 Jun 2013 17:24
هیچ ساقه ایی نرست
اتجا که توهم خانه کرد
ان وادی سکوت چه گفت
در تجمع درختان سبز
گویی سراب بود
رویای پوشیده از علف
حجمی بزرگ در خط سیر این زمان
پای میکوبد
دیگر این بار اخر است
طاقت بیاوریم
شمعدانی خانه ما پیر شد
خورشید هرگز بی فروغ نیست
همیشه ابرها سیاهند
تار عنکبوتان چه با عجله
تار می تنند انگار نمیدانند
همسایگان انها را دیده اند
باید شروع کرد دوباره از اول کتاب
انگاه که ماه
با ان تبسم مهتابی
سرود عاشقانه میسراید
شقایق با نارون جوان
در حال عهد بستن است
باور کنید
من بارها فکر کردم
به شمعدانی پیر
به علفهای خالی از رویا
به دشت مرده صحرا
فکر کردم
زندگی از جریان نمی ایستد
تا وقتی میشود شمرد
شقایق وحشی را
این روزها حال سنگها خراب است
از بسکه توده های تباهی
پرسه میزنند به رویش
دستی دراز کن تا بشوییم
تارو پودش
کجا بگردیم دنبال ان لحظه موعود
در ان بهشت جادو
با پروانه اشتی کنیم
به سهراب دارو برسانیم
بالای قله ها بدویم
اینجا سکوتیست سرد
مثل خود قطب
از پنجره نگاهم را به دورها میدوزم
توهم توهم
نه از توهم گذشته
این اخر کار است
پانا زندی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#118
Posted: 26 Jun 2013 17:28
باز .
هما نطورتلخ ونا بهنگام.
سرد وخاموش.
اسیر چنگال سرد زمستان .
طاقت فرسایی .
این همه دود را کدام پرستوی مهاجر تحمل.
نسیم کی به خار بیابان آدمی می وزد .
اینجا بوی غربت .
بوی اسارت .
در تنور گرم خانه ها .
بوی تنهایی وباز شماتت .
چرا تو نتوانستی .........
آری اینجا سرزمین سرزنش هاست.
نیلوفر کرمی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 14491
#119
Posted: 26 Jun 2013 19:08
اشعاری از ناهید عرجونی
روبرویم بنشین
مي خواهم برايت شعر بخوانم
به همين سادگي كه چاي مي خوريم
وحرف مي زنيم
حالا زمين بچرخد يا بايستد
برف ببارد يا تيغ
من تنها از روي شانه هاي تو نگاه مي كنم
وپيشاني ام رام مي شود
با عاشقانه هايي كه جنگ را
خاموش مي كند !
كه دلهره را
تاريكي را
و مي درشند چشم هايت
كه دوستشان دارم
نگاه كن!
كمي از برف مانده است روي قله ها
كمي از برف روي موهايت
روي سال هايي كه از شانه هاي تو دوووووووووووور بوده ام
روزنامه بخوان
نگاهت مي كنم
حرف بزن
نگاهت مي كنم
پنجره را باز كن
بگذار باد موهايت را به بازي بگيرد
باران گونه هاي مرا
نگاهت مي كنم
وقتي كه صندلي ات خالي ست
وباد پرده را تكان مي دهد !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#120
Posted: 26 Jun 2013 19:11
بايد به دبيرستان بروم
بايد موهايم را بپوشانم از مقنعه
وگناه عشق بچه ها را به گردن بگيرم
به گردن بگيرم بوسه هاي پنهان را
به گردن بگيرم دستهايي را كه معصومانه حرام مي شوند
بايد دختري بشوم كه دوستم داشتي
اين عكس كه به ديوار چسبيده من نيستم
اين عروس كه بهت زده است
اين گوزن ها كه توي سرم رم كرده اند
من نيستم اين زن كه جنگ را علم كرده است که نخندد
كه نام "مين" زمين گيرش كرده است
گوش كن امين !!
بايد برايت نام مستعار ديگري پيدا كنم
كه پيامبري نباشد در خاك هاي خشك
پيامبري نباشد در چاه
كه پيامبري نباشي كه عاشق من نيست
بايد به بچه ها بگويم عشق را نگه دارند لاي دندان هايشان
وزنگ هاي تفريح مزمزه اش كنند
ودور از چشم ناظم ها به من چشمك بزنند
كه مي دانند امين نام مستعار كسي است
كه سالها پيش ديوانه اش بودم
ديوانه ام بودي كه برگشتي به كوچه هاي كودكي ام
كه برگشتي به خشم قبيله اي كه دوستت نداشتند
دوستت داشتم
درست مثل عصرهاي پنج شنبه كه آزاد مي شديم
ومثل نامه هايت كه مهربان بودند
ونام هايت را هر بار عوض مي كردم تا پيامبري نباشي كه گرگ پيراهنش را دريد
تا پيامبري نباشي بر صليب
اصلا مردي نباشي در خانه هاي دور
مي خواهم همينجا باشي
كنار گوزن هايي كه توي سرم رم كرده اند
كنار حرف هايي كه سرم را باد مي برد
با من به مدرسه بيا
به خيابان هايي كه نمي شود خنديد
ودست هايت را به من بده تا نترسم از ازدحام اين همه غربت
از مقنعه
واين كه دروغ را توي مدرسه درس مي دهند!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟