ارسالها: 14491
#1,201
Posted: 31 Dec 2013 10:59
بیا عاشق شو ای دل
غمت آتش ، دلت آتشکده چشمت چنان مجـــــمر
نگاهت مست و خشما گین و طوفانی پر از اخـــگر
لبت سـاغر خراب باده ات من ساقیــــا الغـــــــوث
لبت را بر لبـــم نه تا بنوشم می از آن ســـــــــاغر
امان از غم ،خمیده سرو اندامت به بی رحمــــــی
منم هم تکیه گاهت ، عشق و شـــادی را بکن باور
خیالی نیست غمها خیمه بر این خــــــاکدان بندند
بیا این لحظـــه را خوش باش، از غصه ها بگـــــــذر
غمت افســــــــانه می گردد بیا بگذر ز غمهــــایت
بیا عاشق شو ای دل ، نیست در عالم ازین خوشتر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,202
Posted: 31 Dec 2013 11:06
ترا ای بی وفا من دوست می دارم هنوز
ترا ای بی وفا من دوست می دارم هنوز
بیادت تا سحر هر شب چو بیدارم هنوز
مرا دیگر نمی خواهی چرا؟ آخر چـــــرا؟
ترا من قدر دنیا دوست می دارم هنـــوز
تو رفتی، رفتنت چون درد جانم را گرفت
ازآن دم تا بحــالا سخت بیمــارم هنــوز
دلم از غصه می میرد، ز هجرانت همی
خطا کردم از آن دم اشک می بارم هنوز
شدم در دام عشقت چون اسیری بی پناه
نجــاتم ده دلا چون من گرفتــارم هنــوز
به دادم رس خـدا در دام غم افتـــاده ام
مدد کن این شکسته را که ناچارم هنوز
بیــــا یکبـــار دیــگر یار هم باشیــم دل
چنان افســانه ام لبریز اســـرارم هنــوز
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,203
Posted: 31 Dec 2013 11:12
ریا
ای خدا من بی گناهم مثل دریا در سحرگـــــــــــــــاه
تا به کی صبر و شکیبایی کنم با عمر کوتــــــــــــــــاه
مرگ من کی می رسد تا پر کشم زین حبس خــاکی
زین ریاکــــــاران رســـوای سیـــه دامــــان گمــــــــراه
داورا من بی گناهم با نگـــــاهی مست و رســــــــوا
من ازین نامردمـــــان رنجیده ام زین درد جانــــــــــکاه
با زبان بی زبانی گفـــت رســــــــــوای خـــــــــرابی
طعنه می بارد نگاهاشان چو هر دم گاه و بیــــــــگاه
من به این افسانه، وین دنیای زیبایش خوشم لیـــک
از ریـای زاهــــــدان و جاهـــــلان استــغـــفــراللــــه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,204
Posted: 31 Dec 2013 11:14
چه کنم من که بر این زخم مــــداوا بشود
چه کنم من که بر این زخم مــــداوا بشود
چه کنم تا دم من همچو مسیحا بشود
و منم عاشق چشمان پر از اشک و غمت
چه کنم تا غـــم این چشم مداوا بشود
چه بگویم که زبانم به دهــان مانده غریب
کمــکم کن که دلم مرغ شکیبـــا بشود
بنگر کوشش من سخت بر این بود که دل
همه شب با غم خود رنگ مدارا بشود
من از این دشت خزان خورده شکایت بکنم
مــــگر افســــانه پایــیــز معمــا بشود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,205
Posted: 31 Dec 2013 11:34
چگونه من زتو دل برکنم
چگونه من زتو دل برکنم، کجـــــــــا بروم
به چشم خیس تو بی عار و اعتنا بروم
دلا چگونه رهایت کنم در این شــــب تار
تو ماه جان منی، بی تو من کجـــا بروم
فقط برای تو هستم تو عشق کوچک من
همیشه زنده بمان تا منم بقــــــا بروم
چراغ دل به تو خواهم سپرد سبز و روشن
و خود خموش و غریبانه در فنـــــا بروم
اگر خلاص شوم زین جفــــــا و جور زمان
ازین خرابه دنیــــای بی وفــــــــــا بروم
ببین بدون تو یک جام پر زهر شـــــــوم
نگو شبانه و تنهــا و بی صــــــــدا بروم
چو بی فروغ رخت زندگی فقط شب تار
مها بگو که کجــــا در پی روشنـــــا بروم
مرا زخویش مران عشق جاودانه من
بگو چگونه به امید یک دعـــــــــا بروم
اگر خزان نرود یاس عشق خشک شود
غمین و زار به در خـــــانه خــــــدا بروم
مگر ز عشق ، ز افسانه ام سیر شدی
مها وگر نه بگو پس چرا، چــــــــرا بروم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,206
Posted: 31 Dec 2013 11:40
وقتی عشق مرد
وقتی دلم از عشق می گردد تهی
خاموش و سردم ،سنگ و وحشی پر غرور
چون قاصدکها
رنجور و پرپر
در دست بادی
هر کوی و برزن
رنجور و پرپر
وقتی دلم بشکست، وقتی عشق مرد
هرگز نخندیدم دگر
هرگز نگاهم با نگاهی
دیگر نیاویخت
چشمان پر تشویش امیدم
هرگز به خود یک روز شادابی ندید
حیران و سرگردان و تنها
بی یار و یاور
چون قاصدکها
رنجور و پرپر
در دست بادی
هر کوی و برزن
رنجور و پرپر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,207
Posted: 31 Dec 2013 11:43
دلم برایش می سوزد
من غصه می خورم هر دم برای او
او که فنا شد
او که در اندیشه سعادت لحظه ها شمرد
او که در چشم هایش امید می زد موج
و ساحل خیالش پر از تلاطم رنگی گوش ماهی ها بود
دلم برای معصومیتش می سوزد که جوان بود و زیبا
خودش هم باورش نیست سیاهپوش لحظه های بر باد رفته او شدم
او که همیشه تنها بود
تنهای تنها
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,208
Posted: 31 Dec 2013 11:45
کسی نمی داند ...
کس نمی داند من این من شاد و خندان
روز و شب غمگین و محزون است و گریان
شاد و مست و شنگ ظاهر شمع دل است
با لبی خندان نگاهی اشک باران
باد سردی از دیار مهر آید
عشق هم از باغ دل بگریخت آسان
من قیامت را نظاره کرده ام دوش
آسمان و زمین و مه بودند حیران
چیست راز آواز حزن دار قمری
گوش کن آواز ناز درد داران
خاطری آشفته دارم دیده ای خیس
خسته دل بشکسته جان روحی پریشان
غصه داری تا چه حد ای قلب تنها
نام این افسانه بردم گشت طوفان
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,209
Posted: 2 Jan 2014 15:36
اشعاری از
سمیه سبحانی
غم
با باد چو غم گفتم آشفته به هر کو شد
بر ابر چو نالیدم با بغض به هر سو شد
بر کوه که نالیدم لرزید و ز پا افتاد
یا هر که سخن گفتم زین روی به آن رو شد
چون قصد سخن کردم آتش به کلامم زد
چون قصد قلم کردم آتشکده مینو شد
چون گریه بنا کردم خندید بر این دیده
چون خنده بر او کردم آشوب به گیسو شد
ابروی کمان او قصد دل من دارد
هر سوی که رو کردم تیری به همان سو شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,210
Posted: 2 Jan 2014 15:39
خانه ام
خانه ام بر آب است
ساقه ام بی ریشه
می زند دنیا سنگ
قلب من از شیشه
من دلم می شکند
می لرزد می میرد
باز اندوه اندوه
قلب من می گیرد
هر خسی بر رویم
گرد غم بنشاند
پس از آن اندوهی
بر دلم می ماند
هیچ کس اینجا نیست
پای من می لرزد
قلب من باز هدف
چشم من می ترسد
دل من آینه است
حقه ات بی اثر است
دور شو می سوزی
آینه شعله ور است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟