ارسالها: 14491
#1,281
Posted: 3 Jan 2014 09:57
خاموش
من در خود
دل بي خود
من خالي
دل...
سرد
با شعري بر لب ها
از اين درد
دنبال نجوايي
آهنگي
آوايي...
يك روزن
بي حجمي از نوري
من انگار
چشمي گم در كوري
مي گردم
با فكرم درگيرم
آهسته
بي حاصل
مي پوچم
مي پوسم
ميميرم...
پپغامي... ؟
آوايي...؟
گوش من بر اين در
چشم من در اين راه
اما ...
هيچ
هيچ
آه
آه
...
تنها اشك
با واژه
بر صفحه مي بارد
چشم من بر كاغذ
اندوهي مي كارد
مي ترسم
از طوفان
از باران
از سايه
مي ترسم
از ردي جا مانده
از پاي همسايه
چشم من بر راهي...
نجوايي آهسته:
گمراهي!
مي پيچد باد آرام
مي لرزم
من دورم
در قعر يك گورم
خسته تن
خسته جان
مي سوزم از داغ يك پيمان
قفلي سخت
بر قلبم چون دردي...
در جانم هر فصلي
رنگين است از سرخي، از زردي
مي آيم از اين راه تا خانه
مي كوبد اين سرما
بر جانم مشتش را جانانه
قفل در
چون چشمي
بر دستم
من خاموش
دل در جوش
لب بستم
در مشتم جادويي
جسمي سرد از آهن
بگشايد
... اين در را
شايد باز
يك لبخند
حسي گرم
يك آغاز...
يك لحظه
مكث من
و تنها آوايي
از سايش
از سرما...
در خانه
تنها غم
خاموشي
غير از آن
هيچ
آوايي؟
آغوشي؟
...
دردي تند
و انكار...
ضربي سخت
از دستي
بر گوشي
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,282
Posted: 3 Jan 2014 10:00
تولدت مبارك
با تــو مـــــرا زنـدگــي آغـــاز شـــد .......... ديـده بـه دنيــاي دگــــــر بـاز شـــد
هست شـدم از غـــزل چشـــم تـو ........... عشــق مـــرا قافيــه پــــرداز شــد
دست تـو هــم معني اعجـــاز شــد
طـــرح زد از عشق ســرانجـــام مـن
در نگهـــم هر دو جهان مست شـد ........ طالــب ايـن جــام از آن دست شــد
آنچــه كـه در بـــاور و ذهنــم نبــــود ......... از لب تو بــر لب جـــان هست شـد
جان به دل و چشم تو پابست شد
نوش كنـان بـر لـب تـــو جـــام مـن
طعم لبت، طعـم دو بيت از شـراب ....... در نگـهت مطلـع يـك شعــــر نـاب
قلب تو بـر وزن غــزل هاي مست .......... مي دهد انگـــار بـه قلبـــم جـواب
از نگهم شعــــله كشـــد التهــاب
تا بـرســاند بـه تـــو پيغـــام مـــن
حــرف تو مسحــور كند روح و جــان....... عطـر تنت، مي كُشــدم بي گمــان
دست تـو يـك دعــوت پـــر جـــاذبـه ......... هوش ز ســـر مي برد، از تن، تـوان
نيست به جز عشق تو در دل عيان
تــو شـــده اي همـــــدم و آرام من
خانه ي من با تو پـــر از شـور شـد ...... حســـرت و انـــدوه ز دل دور شـــد
خلــوت خـامـــوش و غـــريبـــانـه ام ....... از قـــدم و عشـــق تو پــر نــور شد
بختِ گــريزان، به دلـــم جـور شــد
با تــو رسيده به سحـــر شــام من
من به تــو نزديكتـــر از هـــر زمـان ...... تو به بــرم چون به تن خسته جان
در دل من شعله كشد خواهشي؛ ........ تا تـه ايـن قصــــه كنــــارم بمــــان
اي كه به نامت شــده نامم نشان
با تو چــه زيبـــا شـده فرجـــام من
***
من شده ام لیلی مجنون تو
تو ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,283
Posted: 3 Jan 2014 10:07
سوز فراق
ازاین هجران که درقلبت شرنگِ یاس می ریزد
زاین طوفان که در چشمت هزاران ابر برخیزد
حکایت ها به لب داری و می دانم پریشانی
که اشک و خنده با دلواپسی در هم می آمیزد
نگاهت سایه ی آشفته ای چون روحِ سرگشته
دلت پروانه ای کز هر چه جز آتش بپرهیزد
به هم ریزد مرا اشکی که از چشمِ تو می بارد
چرا فرصت دهی اینگونه حسرت با تو بستیزد؟
بیــــا از بـــاده ی جــــانم تـــرا جـــامی بنوشـانم
بیا من با تو هستم گر سپاهی، غم بر انگیزد
دمی آیینه ی دل را نگر، وانــگه طوافش کن
غنیمت دان زمــانی را که دستت بر دل آویزد
بیا آغوش خود بگشـا تو هـم بامن بشـو همـپا
که گِردِ عشق چون رقصی زقلبت غصه بگریزد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,284
Posted: 3 Jan 2014 10:10
می گریم... می گرید
ابر آمده در چشم ترم مي گريد
غم آمده و بر به برم مي گريد
در چشم من آن ماه كه شب مي خندد
غمناك به چشم سحرم مي گريد
شب مي شود از نگاه من باراني
کسر همه بر بام و درم مي گريد
هر جا كه روم هواي باراني آن.
.هر لحظه مرا برابرم مي گريد
گهگاه كسي درون آيينه چو من
آهسته و دور از نظرم مي گريد
گويي همه شب ستاره اي پنهاني
در چشم كسي پشت سرم مي گريد
پرواز اگر چه رفته از يادم ليك
گه خاطره اش روي پرم مي گريد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,285
Posted: 3 Jan 2014 10:15
هربار در نگاهت
هر بار در نگاهت دل مي شود ز من گم
پُر مي شود مشامم از عطر و بوي گندم
عبرت نشد هبوطم وقتي تو سيب بودي-
مي چينمت دوباره، در عالم توهم
من عاشقم ببين باز با ياد تو به چشمم
هر لحظه مي خروشد امواج پر تلاطم
چشمان بي گُدارم، محوند در نگاهت-
وقتي شكوفه بندي بر شاخه ي تبسم
سالي دوبار هستي سهم دلم ولی باز
گم مي شوي دوباره در هاي و هويِ مردم
ای کاش می نشستی یک بار روبرویم
در اين زمانِ كوتاه از فرصتِ ترنم
تو رفته اي ولي من، در انتظار هستم
يادت اگر بماند بر برگ فصل پنجم
سالي دوبار هستي سهم دل من اما-
هر بار تا هميشه دل مي شود ز من گم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,286
Posted: 3 Jan 2014 10:18
دل سودایی
اي ماه كه هر شب اینچنین بالايي
هرچند چنان دور ولي با مايي
از او چه خبر براي من آوردي
-چون بيش ز شبهاي دگر، زيبايي
آرام بگو، سراغ من را نگرفت؟
-يا اينكه نپرسيد ز من در جايي
شايد كه كسي هست ميان من و او
افسونگر خوش قامت و خوش سيمايي
شايد غم نان دارد و من بي خبرم
-يا اينكه شكسته در شب يلدايي
شايد سفري رفته به دريايي دور
يا اينكه نشسته در دل صحرايي
شايد كه سپرده دل به دست یاری
ا اینکه نهاده سر به خاك پايي
شايد ... تو بگو هان چه خبر آوردي
اغاز بكن نغمه ی پر غوغايي
از يار بگو و اينكه او ... راستي تو
از چيست كه شب باديه مي پيمايي
شايد نظري به روي او افكندي-
امشب چه شده كه اينچنين شيدايي
آخر چه كنم هرآنکه ديدست او را
عاشق شده و ماه زده، سودايي
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,287
Posted: 3 Jan 2014 10:26
به چشمِ ما
ببین که ماه و خورشيد دو چشمِ در نظاره است
به روی پلكِ مهتاب، پر از تب و شراره است
سکوتِ سبزِ صحرا، به گُل نشسته انگار
تمامِ آسمان هم، لبالب از ستاره است
شميمِ آبيِ صبح، حريرِ خوابِ ياس است
هنوز پيچـك او را شبيهِ گاهـواره است
صداي لاي لايي، از ابر مي رسد باز
به خوابِ غنچه اينك، هزار ابرِ پاره است
شكوفه هاي گيلاس،گرفته بر سر الماس
-به گوشِ سبزِ شاخه، شبيهِ گوشواره است
صداي نرمِ چشمه، نواي رقصِ سايه،
براي شعرِجنگل، شبيه استعاره است
گناهِ سرخِ آدم، هنوز دستِ حوّاست
اگر چه خنده ي سيب هميشه يك اشاره است
نسيمِ پُر نوازش، مرا گرفته در بر
-سپاهِ عشق اينجا، گذشته از شماره است
چقدر عاشقانه، چه مهربان و زيبا
نگاهِ مستِ هستي، پُر از تبِ بهاره است
ولي به چشمِ ما كه هميشه غرقِ كاريم
تمامِ اين قشنگي كريه و بد قواره است...
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,288
Posted: 3 Jan 2014 12:15
شاعر : تینا اعتصامی
دفاتر شعر : دیوانه ای مینویسد
شکل رفتن او
تخلص : تینا
کشور : ایران
شهر : همدان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,289
Posted: 3 Jan 2014 12:17
دیوانه ای مینویسد
ته سیگار های به جا مانده از یک هارمونی
من....نتیجه ی هوس های زودگذر با شرع آمیخته شده.
با این حال سایه ندارم....
شاید اگر او هم بود میخندید به دیوانگی های این دیوانه ی مونث......
اما رویا بهترین دوست من است.....
میرویم در مهتاب شب بی تو
باهم.....ولی بی تو
به یادت بنشینم و سیگار دود کنم......
با دود معاشقه کنم و در وقت اضافه باهر پک بنویسم:
"رهگذر بود نباید دل می بستی"
باد هم ببرد ته سیگار های به جا مانده از یک هارمونی را
شاید هم به قول تو ته سیگارهای یک
دختر هار را.....
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,290
Posted: 3 Jan 2014 12:20
من خودِ سیزده
من خودِ سیزده
سهمم از زندگی....
در این حرمت نجس ماندن
قدیسه یِ جهنمی بودن
و آن مرد.......
مردی که..........
هیچ وقت عاشق نشد
..............
دیگر بس است
حتی چشم دیدن خورشید را هم ندارم.....
جای او در شهر خالی ست.
دیگر بس است......
نه چشمان من هوس خواب دارد
نه یکی بود یکی نبود پایانی
تورابه خداپریشان نکنید این کلاغان در به در را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟