ارسالها: 14491
#1,401
Posted: 5 Jan 2014 19:03
بیهوده
عمیقاً بیهوده بود
راه رفتن و راه رفتن
در خیابانهای طولانی
پایین و بالا دویدن از راهپلههای منتهی به کوچهای باریک
خزیدن درون تاریکی بن بست
و خود را رها کردن در آغوش یک دیوار
عمیقاً بیهوده بود
خاموش کردن سیگار روی سنگفرش خیس خیابان
و چشم دوختن
ساعتها
به لامپ شکستهی تیر چراغ برق
می شود این مسیر را هزار بار رفت
می شود این مسیر را هزار بار برگشت
عمیقاً بیهوده است
مثل صحنهای عاشقانه از یک فیلم هندی
لحظههایی را که تکرار نمی شود
بازی کردیم
شاید فراموش کرده بودیم از اول هم
این زندگی نبود
ما ادایش را در می آوردیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,402
Posted: 5 Jan 2014 19:05
راهی که نرفته ای ...
هیچ جای کار نمیلنگد
آدمها همیناند که هستند
میخواهی بجنگی بجنگ
میخواهی تسلیم شوی تسلیم شو
به هرحال
پشیمان میشوی
از کارهای کرده و
کارهای نکردهات
زندگی همین است که هست
فرقی نمیکند
از کدام راه بروی
همیشه راهی که نرفتهای
وسوسهات میکند
و چراغهای خاموش
مدام برایت چشمک میزند
چشمهایت را هم
اگر ببندی
باز خاموشی این نور
کورت میکند
لااقل
چشمهایت را باز کن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,403
Posted: 5 Jan 2014 19:07
وطن
اینجا وطن تو نیست
هیچ جایی وطن تو نیست
مثل مسافری
با چمدانی بسته کنار در
آدمها در خودشان غریبه ترند تا در دیگران
بیگانگانی در ماه
که وزن خود را گم کردهاند
و در خود دست و پا می زنند
دست و پا میزنند
شاید از خواب بیدار شوند
ببیند
که وطن خود را یافتهاند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,404
Posted: 5 Jan 2014 19:08
سایه
همه از او حرف میزدند
سایه ای
که به آرامی
به آنسو پریده بود
از گوشهی دیوار
و هیچکس
نمیشناختش...
برای سین آن سایهی عزیز و ناشناس
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,405
Posted: 5 Jan 2014 19:08
زندگی
دلیلی ندارد
خیلی ساده
خوشحال نیستم
حتا تغییر هم روال عادی زندگی ست
نسیم به آرامی از لابلای درز پنجره عبور میکند
تو نشستهای
سردت میشود
پتویی دورت میپیچی و
زندگی میشود همین
زندگی پیش از آن هم همین بوده
و بعد از این هم همین خواهد بود
تو نشستهای و نگاه میکنی...
و لحظهای بعد
پتو را از دورت
باز خواهی کرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,406
Posted: 5 Jan 2014 19:11
اوارگی
من را دارند از عکسهایم
بیرون میاندازند
چشمانت را ببند
دیدن ندارد آوارهگیام
در آینههای شکستهی
این مهمانخانههای میان راه
*******
نبودن
اینجا هم که نباشی
روی قوزک شکسته ی پایت
همیشه می لنگی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,407
Posted: 5 Jan 2014 19:18
اخرین بار
آخرین بارش نیست
هیچوقت آخرین بارش نیست
پوست میاندازد
پوسته
پوسته
تنش
باروت میشود
میشود اسلحه
خشاب پر
شلیک
میشود آدمی که دارد
زیر ناخنهایش سرما
جان میکند
شبحی بی صدا
که رفتهاست
پیش از آن که بیاید
میشود همین که هست
و دوباره
یکی از همین آدمها
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,408
Posted: 5 Jan 2014 19:18
ما
ما همان همیشگی ها هستیم
همیشگی های هر روز عجله
هر روز هر روز هر روز
خیابان های شلوغ و
قدمهای بلند بلند
همان همیشگی های
اشتباه های تکراری
اشتباه های مدام
و عبور از کنار هم و
ایستادنهای سرسری
ما همان همیشگی های
در رفت و آمدیم
همان همیشگی های
در پس زمینه ی هر تصویر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,409
Posted: 5 Jan 2014 19:20
زندان
دیوارها شهر را محاصره کردهاند
دیوار
دیوار
دیوار
تا چشم کار میکند
دیوار است و
آوار
دیوارها برادران تنی هم اند
پشت به پشت
از واشنگتن تا قاهره
از شانگهای
تا تهران
تیرههای منجمد و سیاه
مثل خطوط مرزی
محکم و
آوار شونده
پایت را هر سوی دیوار که بگذاری
در زندانی
زندان
زندان
زندان
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,410
Posted: 6 Jan 2014 18:55
اشعاری از
زهره زاهدی
لیست دفاتر شعر:
سودای خیال
کوتاه سروده هایم
هایکو
*******
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟