ارسالها: 8911
#151
Posted: 27 Jun 2013 16:29
فقط آزاد
اشکهایم مانند ذره بین های روان بر خطوط زندگی ام می لغزند
سایه ام بر دکور آبی آسمان نمی افتد
اما این طناب بافته شده از رگهایم همواره می روید و می دود
می خواستم آزاد باشم
فقط آزاد
می خواستم در لحظهء رستن طناب های جهنمی
آزاد بمانم
فقط آزاد
اشکهایم نه مزهء آلودهء غم می دهد نه مزهء رنج
اشکهایم بوی درد می دهد، بوی خشم
درد در تهی شکمم طنین می اندازد
خشم در گودی نگاهم می روید
آفتاب بر پوستم می تابد تا جانم بروید
اما پوستم ترک بر می دارد
به افتخار زندگی
از مرگ می گویم
خشمم،
خشم خواب شده ام،
از زیرخاکسترهای نازل شده از عمق ترس
بیدار می شود فریاد می کشد،
فریاد می کشد،
درد در تهی شکمم طنین می اندازد
اگر رگهایم زیر وزن گرم نوازش های آفتاب متلاشی شود
دیگر خشم در گودی نگاهم نخواهد رویید
می خواستم آزاد باشم
فقط آزاد
این کمانگیرپیر،
که یک غروب، آفتاب بر زمین نهادش
تا پوست جوان مرا پر خون نکند، به سفرش باز نخواهد گشت
کمانگیر از یک افسانه زاده شد
افسانهء شیرینی که کودکی ام را می نوازد
و جوانیم را می ترساند
افسانهء بلعیده شدن آفتاب توسط زمین
کمانگیر پیر،
بنشین و تماشا کن،
چگونه نفس گرمم پوست امید را می تراشد
تماشا کن چگونه بار راز،کتفهایم را می ساید
می بینی پوست تنم از گچ است
می دانی دلم خودش یک آفتاب است
می خواستم آزاد باشم
فقط آزاد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#152
Posted: 27 Jun 2013 16:29
تاریکی
وابستگی ساده دلی، بین خطوط گریزان باورهایم سراغ دارم
همهمهء سنگینی ، که موم می شود
و می پوشاند لاله های تازه شکفتهء گوش هایم را
اندکی می گذرد که گوش دادن را آموخته ام
گوش دادن به عبور این قدم های سنگین که فقط می گذرند
گذر، گذر...
فشار دادن ناخن هایم بربازوهای خنک اش
ماندن من، حل شدن گرماگیر حوادث است
گذر من فقط یک گذر تاریک است
یاد گرفته ام در تاریکی گوش فرا دهم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#153
Posted: 27 Jun 2013 16:30
ارتباطی نیست
فکرم نمی آساید
روحم دیگر نمی خرامد میان خاطره هایت
به خواب که می روم دیگر روحم اوج نمیگیرد
به خواب که می روم دیگر اتصالی نیست
ارتباطی نیست
بایست! بایست!
خاطرهء اوج، سقوطی ست سنگین
بسان خاطرهء هوس
که دردی ست جانکاه
استعداد عبث!
قلبم از عشق می کوبد
تنم درهوس می غلتد
در خواهش اندامش فرو رفتم
در او فرو رفتم
در او فرو رفتم
در نگاهش خواندم
می انگارد، خنجری فرو برده است در قلب مادران قرن ساله اش
پندار عبث!
قلبم از عشق می کوبد
تنم در هوس می غلتد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 24568
#154
Posted: 27 Jun 2013 19:49
انگار صورتک خیال من
امشب می خندد
شاید می گرید
تا به حال دیده ای کسی را
که نمی دانی
می خندد یا می گرید
صورتک خیال من امشب
مانند دلقکی خندان
جوان است
تو می فهمی؟
تو
می دانی ؟
******************
گل های خیالم
پژمرده می شوند
چون گل های زینتی
و می روند تا کنار طاقچه جایی بگیرند
تنگ ماهی توی طاقچه
می شکند
ماهی ها به خیال خود رهسپار دریا می شوند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#155
Posted: 27 Jun 2013 19:51
شبی خواب دیدم
کنار دریا
با مرواریدها
خانه ای ساخته ام
مرواریدهای ریز و درشت
دست مهربانی
جدا
می کرد ازهم
هزاران مروارید
بوی نم می آمد
و صدفی که هنوز تشنه ی قطره آبی بود
آرام ، آرام پلک زدم
سقف آبی آسمان
وصله ی خوابم شد
و دگرگونی آن خواب قشنگ
قطره های باران بود
که از سقف اتاقم میچکید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#156
Posted: 27 Jun 2013 19:52
شبی خواب دیدم
دست هایی چون فرشتگان
اما آدمیزادگان
آسمان را چراغانی می کنند و کودکان روی زمین
برای آنان
دست افشانی می کنند
خواب دیدم آن شب
چه شبی بود
شبی سخت و عجیب
پاره های ظلمت
ذره ذره می پوسید
شاخه های نور بود
که از زمین می رویید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#157
Posted: 27 Jun 2013 19:53
کاش می شد ظرفیت ها را قالب گرفت
کاش می شد در باریکه های سیال ذهن
تصویری از فرداهای دور برداشت
تا با آن ، لحظه های زیبا
کاشت
کاش می شد هر روزی را که بد بود ، برداشت
جای آن روز ، روز دیگری کاشت
کاش می شد
کاش می شد با تمام باورها
با زورقی به سوی دریاها رفت
و از آنجا
تا فروغ بی نشانه
تا رؤیاها
تا اساطیر
با پای برهنه تنها رفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#158
Posted: 27 Jun 2013 19:54
من جانماز کودکی را دیدم
که شاخه شاخه نور بود
گلبرگ های آن ذره ذره
مظهر حضور بود
همان روز
کودکی دیگر
از لب باغچه گل بر می داشت
و در درون بافته های ذهنش می کاشت
و چه صمیمی
لبخند عشق می زد
بدون آنکه نگاهش کنم
نگاهم می کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#159
Posted: 27 Jun 2013 19:58
اشعاری از دریا .م
من دلم تنگ می شود
من دلم تنگ می شود
برای تو
برای هرآنچه که تکانم می دهد
تـــــا تــامل خـــویش
بـــــــرای خاطراتمان
چیزهایی که تو، توهم می خوانیشان
دلــم کــه تنـــگ می شــود
پای لحظه های خالی از تو
بــساط اشک پهن می کــنم
گوش خیالم را به گذشته می چسبانم
صدایت را از امواج پراکنده ی زمان جمع می کنم
پژواک صدایت بر دیوار ذهن می کوبد
پر از آواز می شوم از تو
مگرغیر از این است
که توهم هم وجود دارد؟
باشد ...
به خودم دروغ نمی گویم!
اما به حقیقت دقایق پریشان عاشقی سوگند
دلم برای این توهم تنگ می شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#160
Posted: 27 Jun 2013 19:59
یلدا زده
دستان سرمازده لرزان
آغاز حکومت بی رحم زمستان
کاج فخر فروش جنگل عریان
تیشه به ریشه،
سر سبزش را به باد خواهد داد
امشب این شهریلدازده
به چله سالگرد آدمبرفی خواهد نشست
ومن !
قبل از تولد اولین آدم برفی خواهم رفت!
می ترسم اما ،
دیگرعزم دلتنگیهایم جزم است
لکنت سکوت را بار بیداد دقایق می کنم
چشمانم کور سوی ستاره را گام بر می دارد
تا میان این شب انتها گم کرده،راهی بیابد
بی فانوس خاطراتم و
بی منت تو ای مهتاب!
پیوند تاریکی ها را خواهم گسست
پی شهر آفتاب
از شب رها خواهم شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand