انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 51 از 222:  « پیشین  1  ...  50  51  52  ...  221  222  پسین »

زنان ایرانی و سروده‌هایشان (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

 
دهان بسته‌ی هر غنچه طوفان را نسیمش کرد
گره‌هایی که لب بستند هر رج را گلیمش کرد

لبانت سیب سرخ آسمانی بود در شعرم
که یک شب تیغه‌ی میل سخن گفتن دو نیمش کرد

اگر چه گفتگو آیین درویشی نبود اما
دل سنگ مرا هر دوستت دارم رحیمش کرد

لبان تشنه‌ی من تا ترک خورد آسمان شک کرد
از آن پس بوسه‌ی هر ابر را بر من عقیمش کرد

غزل خواندی مرا... آتش به پا کردی و عشق آمد
شبی ققنوس سرخ قصه‌ات را یا کریمش کرد

خدا فهمید جز آدم نگاهی عاشق حواست
اگر با اعتراضی ساده شیطان رجیمش کرد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
اشعاری از هیلا صدیقی

از خاك سكوت آتش فرياد بسازيم
ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم ... ما بیشماریم
از خاك سكوت آتش فرياد بسازيم
من با تو و ما ميهني آباد بسازيم
تا سيد ما باشد و ما عاشق ايران
صد واقعه چون دوم خرداد بسازيم
انديشه و علم و قلم اسباب بلوغند
نسلي پر از انديشه آزاد بسازيم
با پرچم اصلاح بر افراط بتازيم
منشور برافراشته داد بسازيم
صدها نفر اين مكتب صدساله نوشتند
صدهاي دگر با همه آحاد بسازيم
صد كوه برافراشته در راه نشيند
ما تيشه‌اي از مكتب فرهاد بسازيم
اين موج به پا خاسته دريا شود آخر
دريا شده و ميهني آباد بسازيم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
کلاس درس خالی مانده از تو
هوا بارانی است و فصل پاییز گلوی آسمان از بغض لبریز
به سجده آمده ابری که انگار شد ه از داغ تابستانه سر ریز
هوای مدرسه بوی الفبا صدای زنگ اول محکم و تیز
جزای خنده های بی مجوز و شادیها و تفریحات ناچیز
برای نوجوانی ها ی ما بود فرود خشم و تهمت های یکریز
رسیده اول مهر و درونم پر است از لحظه های خاطرانگیز
کلاس درس خالی مانده از تو من و گلهای پزمرده سرمیز
هوا پاییزی و بارانی ام من درون خشم خود زندانی ام من
چه فردای خوشی را خواب دیدیم تمام نقشه ها بر آب دیدیم
چه دورانی چه رویای عبوری چه جستن ها به دنبال ظهوری
من و تو نسل بی پرواز بودیم اسیر پنجه های باز بودیم
همان بازی که با تیغ سر انگ به پیش چشمهای من تو را کشت
تمام آرزو ها را فنا کرد دو دست دوستیمان را جدا کرد
تو جام شوکران را سر کشیدی به ناگه از کنارم پر کشیدی
به دانه دانه اشک مادرانه به آن اندیشه های جاودانه
به قطره قطره خون عشق سوگند به سوز سینه های مانده در بند
دلم صد پاره شد بر خاک افتاد به قلبم از غمت صد چاک افتاد
بگو ـ بگو آنچا که رفتی شاد هستی؟ در آن سوی حیات آزاد هستی؟
هوای نوجوانی خاطرت هست؟ هنوزم عشق میهن در سرت هست؟
بگو آنجا که رفتی هرزه ای نیست ؟ تبر تقدیر سرو و سبزه ای نیست ؟
کسی دزد شعورت نیست آنجا؟ تجاوز به غرورت نیست آنجا؟
خبر از گورهای بی نشان هست ؟ صدای زجه های مادران هست؟
بخوا ن همدرد من هم نسل و همراه بخوان شعر مرا با حسرت و آه
دوباره اول مهر است و پاییز گلوی آسمان از بغض لبریز
من و میزی که خالی مانده از تو و گلهایی که پزمرده سر میز
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
سبز است دوباره
از خاکم و هم خاک من از جان وتنم نیست
انگار که این قوم غضب هم وطنم نیست
اینجا قلم و حرمت و قانون شکستند
با پرچم بیرنگ بر این خانه نشستند
پا از قدم مردم این شهر گرفتند
رای و نفس و حق همه با قهر گرفتند
شعری که سرودیم به صد حیله ستاندند
با ساز دروغی همه جا بر همه خواندند
با دست تبر سینه این باغ دریدند
مرغان امید از سر هر شاخه پریدند
بردند از این خاک مصیبت زده نعمت
این خاک کهن بوم سراسر غم و محنت
از هیبت تاریخی اش آوار به جا ماند
یک باغ پر از آفت و بیمار به جا ماند
از طایفه ی رستم و سهراب و سیاوش
هیهات که صد مرد عزادار به جا ماند
از مملکت فلسفه و شعر و شریعت
جهل و غضب و غفلت و انکار به جا ماند
دادیم شعار وطنی و نشنیدند
آواز هر آزاده که بر دار به جا ماند
دیروز تفنگی به هر آیینه سپردند
صدها گل نشکفته سر حادثه بردند
خمپاره و خون بود و شب و درد مداوم
با لاله و یاس و صنم و سرو مقاوم
آن دسته که ماندند از آن قافله ها دور
فرداش از این معرکه بردند غنائم
امروز تفنگ پدری را در خانه
بر سینه فرزند گرفتند نشانه
از خون جگر سرخ شد اینجا رخ مادر
تب کرد زمین از سر غیرت
که سراسر فرسود هوای وطن از از بوی خیانت
از زهر دروغ و طمع و زور و اهانت
این قوم نکردند به ناموس برادر
امروز نگاهی که به چشمان امانت
غافل که تبر خانه ای جز بیشه ندارد
از جنس درخت است
ولی ریشه ندارد
هر چند که باغ از غم پاییز تکیده
از خون جوانان وطن لاله دمیده
صد گل به چمن در قدم باغ بهاران
می روید و صد بوسه دهد بر لب باران
ققنوس به پا خیزد و با جان هزاره
پر می کشد از این قفس خون و شراره
با برف زمین آب شود ظلم و قساوت
فرداش ببینند که سبز است دوباره
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
زن ایرانی
سرزمینم خاک افسونگر دل خاورمیانه
نام تو تاریخ تو مردان کویت جاودانه
من زن ایرانی ام ایرانی از جنس تن تو
هم صبور و هم غیورم طفلی از آبستن تو
من زن ایرانی ام همسایه و هم نسل شیرین
خواهر تهمینه و هم قصه ی پوران و پروین
من زن ایرانی ام اهل تمدن
زاده پارس مثل دریا می‌خروشم
من خلیج ‌ام تا ابد فارس
من زن ایرانی ام یک چشمه شرم ناب دارم
قد صدها سد سیوند پشت چشمم آب دارم
من زن ایرانیم می سازمت با خشت جانم
میزنم تا سقف تو صدها ستون با استخوانم
من زن ایرانی ام ایرانی از جنس تن تو
هم صبور و هم غیورم طفلی از آبستن تو
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ببین بابا کنار قاب عکست ، دوباره رنگ دریا را گرفتم
دوباره لا به لای خاطراتم ، سراغ بوی بابا را گرفتم
سراغ خنده های مهربانی ، که بر روی لبت پروانه میشد
میان سیل نامردی برایم ، فقط آغوش تو مردانه میشد
غبارخستگیها ر اکه هرشب ، دم در، از نگاهت می تکاندی
همیشه فکرمیکردم که دردل ، تمام بار دنیا را نشاندی
دوباره دیر میکردی و شبها ، کنار تخت خوابم می نشستی
منوتصویریک خواب دروغی ، تو با بوسه غمم را می شکستی
ترا می دیدم از لای دو چشمم ، که روی صورتت جای ترک بود
دوباره قصه تردید و باور ، دوباره سهم چشمانت نمک بود
تو بودی و خیال آسوده بودم ، که تو فکر من و آینده بودی
تومیگفتی سحرنزدیک اینجاست ، و بر این باورت پاینده بودی
ببین بابا که حالا از سر ما ، هزار و یک وجب این آب رفته
از آن وقتی که رفتی چشم تقویم ، به پای راه تو در خواب رفته
ببین حالا شب و تنهایی و درد ، که چشمان مرا تسخیر کرده
سحر جامانده پشت این هیاهو ، بگو بابا چرا تأخیر کرده ؟
شبی در کودکی خوابیدم وصبح ، تمام آرزو ها مرده بودند
تمام سهم من از کودکی را ، به روی دست بندت برده بودند
ترا بردند از این خانه وقتی ، که چشم مادرم رنگ شفق بود
من و یک سنگرازجنس سکوتم ، تو جرمت ایستادن پای حق بود
من و فردای من قربان خاکت ، که ما قربانی این خانه بودیم
تو را بردند اما من که هستم ، که ما هم نسل یک افسانه بودیم
تو را بردند از این خانه اما ، تمام شهر بویت را گرفته
ببین بابا بهاران بی تو آمد ، که رنگ آبرویت را گرفته
تورفتی تاکه بعد ازتودرین شهر ، تمام خانه ها آباد باشند
تمام بچه ها در فکر بازی ، و بابا ها همه آزاد باشند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
خوب یاد گرفته ام دیگر ... زندگی گاهی ، مثل یک کودک ده ساله عاصی و سرکش است ... هیچ مبادایی ندارد . هرچه را برایش ممنوع کنی بی مهابا به آن سرک میکشد ...
سخت بگیری ، سخت می شود ... اصرار که میکنی انکار میکند ... پا که میفشاری ، پاهایش را قفل می کند ... گذشت که میکنی بخشنده می شود ...مومن که میشوی مامن میشود ... آرام که میشوی ، محتاط تر می شود ...

خوب یاد گرفته ام دیگر ... زندگی هیچ مبادایی ندارد ... گاهی با پای خودت میروی ... و به خواست خودت باد میشود تمام مباداهایت یکجا و ... در آسمانت وزیدن میگیرد ...
گاهی از آرزوهایت میگریزی و به ترس هایت پناه می بری ... گاهی آرامش گمشده ات را ، که سالها در دوست داشتنی ترین جاهایت نداشتی ، پشت تابلو های ورود ممنوعی که برای خودت چیده ای ، میابی ...
خوب میشناسم دیگر ، این کودک ده ساله را ... و خوب تر میدانم که باید برایش مادری کنم ...


هیلا صدیقی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
دست بر زخم کهنه ام نگذار ، دردها بی درنگ می آید
از زمانی که آمدم دنیا ، همه جا بوی جنگ می آید

روی قالیچه های قرمز شهر ، وقت اکران بمب و رگباران
فصل مرموز التهاب و هراس ، باز با پای لنگ می آید

...

در تنوری که بوی خردل و خون ، میچکد روی هر همآغوشی
باز یک نسل گر گرفته از آن ... نطفه ها گیج و منگ می آید

...

روی پیراهنش زمین انگار ، طرح تحریم باغ میکارد
روی پیراهنش ملیله بدوز ، دارد اینجا فشنگ می آید
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
اشعاری از پونه ندایی


چاقو را برداشتم
آسمان را به اندازه ي ماه بريدم
تا از دريچه ي شب
چشمان بي خوابم بيفتد
صبح
چاقو را برداشتم
نقش دو ماه
از آسمان چشمانم برديم
و در شيشه ي تاريک تنهايي ام
پنهان کردم
چاقو را برداشتم
دو بال پرنده را بريدم
تا خوش خيال نباشد
چرا تعجب مي کني ؟
خواستم تا به ديوار فردا نکوبد
چاقو را برداشتم
انگشت اشاره ام را بريدم
تا ديگر کبوتر را نشانه نرود
مبادا که
آرزو بر خاک افتد
چاقو را برداشتم
سيب را دو نيم کردم
و روبه روي خيالش گذاشتم
بلکه سهمش را از عشق بردارد
چاقو را برداشتم
عشق را به پهناي جاده بريدم
تا پاي رفتنش را بگيرد
چاقو را برداشتم
بر سينه ام
نقش قلب را کندم
شايد چيزي بفهمد
چاقو را برداشتم
لبخند را از لبانم بريدم
تا بيهوده بر عشق نلغزد
چاقو را برداشتم
آرزو را از جانم بريدم
و در گورستان نگاهش دفن کردم
چاقو را برداشتم
روي پوست احساسم کشيدم
و خون جهان بيرون زد
چاقو را برداشتم
شکم کسي را که در آينه ايستاده بود
پاره کردم
آن وقت من بر زمين افتادم
چاقو را برداشتم
تا ديوار رازخمي کنم
فرياد کشيد
درد فاصله بودن برايم کافي ست
چاقو را برداشتم
طرح نامم را روي درخت کندم
سال ديگر
يادگاري درخت براي من
خطوط نفرت خواهد بود
چاقو را برداشتم
با آن روي برف ها نوشتم
من از اين چاقوکش مي ترسم
آفتاب ترس مرا شست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 

نقابت را عاشق بودم
بسته به زنجير
صاحب پوشالها بودم
بانوي خانه ي خيال
ومادر طفل روياها
هر صبح
استکان چاي را
در دست نامرئي ات گذاشتم
و تا شب گلزار قالي ها و پرده ها را
روبيدم و نوازش دادم
از انتظار پنجره
آمدنت را پاييدم
قامتت را
و غبار گام هايت را
از نفس هايت
با نفس هايم
خستگي را زدودم
و شعرم را
در گوش هايت زمزمه کردم
و بر بالش ما
تا پگاه گريستم
تو از پشت ديوار ها
لبخند مي زدي
و در پشت نقاب ها
غيرت مرد را سکوت مي کردي
من باور پر شکوهم را مي سرودم
و سطر سطر مي گريستم
تا کاغذ عشقم
از باران قلم لبريز مي شد
آه
پنجره هاي قلبم بي تاب بود
و سکر مدام خواهشت
در شراب خانه جاري بود
اکنون
خيال مه آلود زندگي
از پرده هاي ذهنم گريخته است
افسوس نقابت را عاشق بودم
و بر سرداب فاصله
شکوه قصر خيال را بافتم
و تو را
نشاني از هيچ نشان باقي نماند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 51 از 222:  « پیشین  1  ...  50  51  52  ...  221  222  پسین » 
شعر و ادبیات

زنان ایرانی و سروده‌هایشان (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA