ارسالها: 24568
#621
Posted: 23 Aug 2013 11:28
از اشعار مریم جعفری آذرمانی
پریشانی
واژه واژه !
واژه گونه می شود ؛ پریشانی ا
شانه ام!
شانه ام!
شانه ام!
**************
گرگ
چه به خود می بالید گرگ
وقتی مرا در چنگ داشت
گمان میکرد آگاه نیستم از ذات او
نمیدانست از بی کسی به او پناه آوردم...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#622
Posted: 23 Aug 2013 11:33
فرشته
فرشتهی دادگستریها!
چه سخت افتادهای به زحمت!
که هر دو بشقابِ این ترازو،
شکست از شدّتِ عدالت
فرشته! در خوابگاهِ دیوان،
چه کار کردند جز تجاوز؟
فرشته! خم شو بگو پریها
چه بار دارند غیر حسرت؟
دعا دعا گریههای خود را گذاشتم
پیش چشم خورشید
منم که با قطرههای باران
دخیل بستم به آسمانت
فرشته گفت: «آسمان ندارم،
به تو چه مربوط کار و بارم!
اگر غزالی، تغزّلت کو؟
چه کار داری به کار دولت!»
تغزّلم را سکوت خورده
به حرمتِ عاشقانِ مرده
تمام آوازهای خود را
چپاندهام در گلوی خلوت
اگرچه هم دائمالوضویم
نمانده جز کینه روبهرویم
همینکه شب تا سحر بگویم:
به بالهای فرشته لعنت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#623
Posted: 23 Aug 2013 12:14
نفس
وقتی نفس را میکشم حتما هوایم هست
نقّاشِ هستی هستم و هستم که جایم هست
قلبم اگر، روحم اگر آتش گرفت امّا
در فرصتی خاکستری، سلولهایم هست
پایینِ آن جا که شما هستید جایی نیست
بالای این جایی که من هستم خدایم هست
تا مدعی باشید تا افسرده من باشم
عمری دعا کردید امّا ادّعایم هست
دیر آمدید و زود میخواهید برگردید
ای آشنایان، دشمنِ دیرآشنایم هست
یادِ حسینِ منزوی بیوقفه میگوید
فریاد را تمرین کنم وقتی صدایم هست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#624
Posted: 23 Aug 2013 12:16
تلفن
ظهرها گریهام که می گیرد تلفن میزنم به لبخندت
مشکل من فقط همین شده است که بگیرم شمارهی چندت
سرِ کارَت نیامدم امّا دل من پشت میز زندانیست
تلفن را خودت جواب بده خستهام از صدای همبندت
دوست داری که زودتر بروی تا بخوانی نماز ظهرت را
صبر کن تا دقیقهای دیگر، وقت میگیرم از خداوندت
زندگی! خستهام از این تکرار، قلب من تیر میخورد هر بار
گوشیات را سریعتر بردار، کـُلت را وا کن از کمربندت
قطع و وصلی... دوباره میگیرم آن زن بد صدا چه میگوید:
عشق در دسترس نمیباشد چه کنم با گسست و پیوندت
نه عزیزم نمیرسیم به هم، یازده سال بینمان وقت است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#625
Posted: 23 Aug 2013 12:18
دعا
خدا به آي خودش درد را صدا کرده ست
که درد مي کند از بس خدا خدا کرده ست
به او بگو چه بگويم که درد را ببَرد
درِ دعاي مرا هم به درد وا کرده ست
چنان در آتش دردم که از ازل انگار
دو دست خونيِ شيطان مرا دعا کرده ست
به خنده گفت که " اِقْرا? وَ ربُّکَ الا?َکْرَم "
و پيش از آن که بخوانم مرا دوا کرده ست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#626
Posted: 23 Aug 2013 12:19
شلاق
به استعانتِ شلاق و کتف هاي کبود
رفيقِ خسته، دهان را به اعتراف گشود:
زوالِ عقلِ معاشم به گشنگيم کشاند
که سال هاست به رونق رسيده اَست رکود
شکنجه! حرف بزن، بازجوي ويژه کجاست؟
که ناله را برساند به دستگاه شنود
نه از تو و نه از او، از خودم فقط گفتم
مطالبي ست خصوصي، کنارِ نورِ عمود
از اسم رمز تو... تا شستشوي مغزيِ من
دو نقطه بود که آن شب دو چشمِ من شده بود
به نام ناميِ امروز؛ روز رستاخيز
که از نسوجِ کفن ها نه تار مانده نه پود
دو چشم بسته ي من واقعيتي ديده ست
که هيچ ربط ندارد به اشتباهِ شهود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#627
Posted: 23 Aug 2013 12:20
حسرت
با وجود هر چه داشتم حسرتي هميشه با من است
مي کشد حسادتم به او؛ مادرم که مطلقاً زن است
ظرفها هنوز مانده اند من هنوز بيت دومم
جاي چايِ دم نکرده ام آب گرم توي کلمن است
همسرم صبورتر شده مثل تکهاي فلز در آب
در مرام شعرهاي تر، ضربِ جمله ها مطنطن است
نفرتِ شديد از پياز، بي سالاد کرده سفره را
طعمِ اين خوراکِ حاضري با صداي من مزيّن است
لذتِ زني به نام شعر تا به ازدواجِمان کشاند
من وَ همسرم در اين ميان قصدمان شريک بودن است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#628
Posted: 23 Aug 2013 12:22
شهر کور
چه شهر کوری! چه میشود دید جز کبودی؟
که روی چشمانِ مردمش عینکیست دودی
سریع پنهان کنید خود را زنان زیبا!
که بلکه این مردها نمیرند از حسودی
کجاست سقفی که میشود بیبهانه خوابید؟
مگر در آغوش خود بخوابیم تا حدودی
به ناخودآگاه گفته بودم تو را نبیند
اگرچه دیر است عاشقت میشوم به زودی
پرستشم گم شدهست در کثرتِ دعاها
خدای من کاش دستِ کم تو... یکی نبودی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#629
Posted: 23 Aug 2013 12:23
نوشتن
هستم که می نویسم بودن به جز زبان نیست
هرکس نمی نویسد انگار در جهان نیست
من آمدم به دنیا، دنیا به من نیامد
من در میان اویم، اویی در این میان نیست
آتش زدم به بودن تا گُر بگیرم از تن
حرفی ست مانده در من، میسوزد و دهان نيست
لکنت گرفته شاید، پس من چگونه باید
بنویسمش به کاغذ، شعری که در زبان نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 14491
#630
Posted: 23 Aug 2013 14:36
اشعاری از حدیث اصغری زاده
سکوت
چشم هایم ترشد
دست هایم لرزید
دل من هُری ریخت
مادرم غمگین بود
اشک در خانه ی ما تسکین بود
جغد شومی گویی پشت درساکن شد
عطر یاس و شبو در فضا قایم شد
چه سکوتِ تلخی
چه غروب سرخی
چو نسیمی رفتی
صورتت زیبا بود و دلت نورانی
دست هایت سخت دیده ات عرفانی
غنچه ی سیمایت باز می شد گه گاه ساکت و طوفانی کلبه ای تو ساختی بر فراز ایمان
در شگفتم حال
با غروب سرخت کلبه ام شد ویران
بلبلان می خوانند
بلبلان گریانند
گل زیبا پژمرد
بلبلان می دانند
بی تو دنیا خار است
فصل زرد سرماست
جایت اینجا خالی ست
مُرد اینجاگرما.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟