ارسالها: 24568
#651
Posted: 31 Aug 2013 15:08
از اشعار پروانه فتاحی طاری
هدیه یی برای باد
پای غبار لحظه ها
چپقم را
خاموش کردم
و
ته مانده ی
خاکستر آن را
برای باد
هدیه فرستادم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#652
Posted: 31 Aug 2013 15:10
زمزمه ی صبح
سپیده دمید
پنجره ای رو به آسمان باز شد
شاخه های نور از زمین رویید
چشمه جوشید
آهو بچه ای رقصید
غنچه خندید و گل باز شد
درختی شکوفه هایش را دید
خرگوشی سر از خواب برداشت
زاغچه ای از روی دیوار
اولین بار پرید
کوه ، هاله ی خورشید را دید
رود ، زمزمه ی صبح را شنید
ماهی رود با شور و شوق
نغمه ی هستی را سرود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#653
Posted: 31 Aug 2013 15:10
غریبه ی زمان
به نوزادی که
تازه از خواب تولد برهاسته
بنگر
بنگر به نگاه پک و غریبش
و صدایی که با ملائک هم نواست
و تپش قلبش چون
تیک تک ساعتی
که تازه کوک شده
تازه
برای
دنیایی که
با همه کس
حتی ، زمان غریبه است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#654
Posted: 31 Aug 2013 15:13
جز برای یکی
جز برای یکی
حتی
اگر
تمام وجودت
چوتکه های ابر
ذره ذره آب شود
و چون کوه فرو ریزد
خود را
به اندازه ی سر سوزنی
برای کسی
حقیر مکن
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
تولد
می ایی
با خواهش این و آن
در پوشش آرزوهای دیگران
می روی
با هزار آرزوی گران
برای خود
نه برای دیگران
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#655
Posted: 31 Aug 2013 15:15
می دانم می آیی
می دانم
میآیی
به سرعت نور
چون رود ، زلال و پر غرور
می دانم
همین حالا نیز
یا هر زمان که بخوانند تو را
چاره ساز نیازمندانی
از راه دور
می سازی برای آنان پل های عبور
با دریچه های امید و سرور
می دانم می آیی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#656
Posted: 31 Aug 2013 15:15
خیال
سبزینه های خیال
با ذره ای خوبی
و
ذره ای بدی
و
سرشتی پک
و
مشتی گل
و
نور
با رویشی از غرور
و حوضچه ای از
سبزینه های خیال
به دنیا آمدم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#657
Posted: 31 Aug 2013 15:16
سرود زندگی
من از تبلور شبنم می ایم
در سکوت دریا می خوانم
سرود ماندن را
و در هم می شکنم هبوط آدم را
من از واژه ی غریب غربت
نگاه آِنای خود را می دزدم
و غریبان زمان را
به قصد آشنایی با فردا
می پذیرم
و گل واژه های صفا را
از سرند دوستی
با دو دست لغزان
همچون گهواره ی کودکان به لرزه می گیرم
و باب سرودن را می گشایم
من در نیایش صبحگاهی
سلام عشق را پاسخ می دهم
و می خوانم سرود ماندن را
در اذان صبح
درود ستاره را با سحر حس می کنم
و سلام سحر را همچون گوشواری بر گوش خورشید می بینم
من از باد نمی گریزم
و از توفان نمی هراسم
مگر نه این که هر دو مظهر طبیعت اند ... ؟
باران ، شستشو گر آلام من است
و طراوت بعد از آن در کوهستان
سرود زندگی ام
پس می خوانم سرود ماندن را
من از نسیم حظ می برم
و بر کجاوه ی صبا می نشینم
من در غروب به دنیا آمدم
و در فلق بار سفر خواهم بست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#658
Posted: 31 Aug 2013 15:17
کوره ی درون
سفالینه هایم
و تمام طرح های ذهنی ام
شکلی می گیرند
در بعد وجودم
و در کوره ی درونم
می سوزند و می سازند
و ذره دره
حیات می گیرند
در تمام لحظه های من
و اوج می گیرم
چون آن دمی که از دم دیگری متولد شدم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#659
Posted: 31 Aug 2013 15:20
(کــاش می شــد)
کاش می شد ظرفیت ها را قالب گرفت
کاش می شد در باریکه های سیال ذهن
تصویری از فرداهای دور برداشت
تا با آن لحظه های زیبا کاشت
کاش می شد هر روزی را که بد بود برداشت
جای آن روز،روز دیگری کاشت
کاش می شد
کاش می شد با تمام باورها
با زورقی به سوی دریاها رفت
و از آنجا
تا فروغ بی نشانه
تا رویاها
تا اساطیر
با پای برهنه تنها رفت.
*****
(جاودانگی)
آن سوی سد زمان
نگاهی است
که مرا می خواند
رد نتوان شد از آن
برای همیشه
همان جا می ماند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#660
Posted: 31 Aug 2013 15:20
(صورتک خیال)
انگار صورتک خیال من
امشب می خندد
شاید می گرید
تا به حال دیده ای کسی را
که نمی دانی
می خندد یا می گرید
صورتک خیال من امشب
مانند دلقکی خندان
جوان است
تو می فهمی؟
تو
می دانی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند