ارسالها: 24568
#671
Posted: 31 Aug 2013 17:46
درد
خاطرهای درد میکشد
توی دستهایم که بسته نمیشوند
از دری که منتظر است
نرم میشود دیوار
نفس میکشد زیر عکس تو
بوی کاغذ و کاه میدهد تنت
بوی کلمهای که هر لحظه میکاهد از من
تو شهری میشوی که به دنیا آمده باشم
خیابانی که راه رفته باشم
اتاقی که بسته باشم چشمها را
چراغی که روشن میکند اتاقم را
از سقف آویزان است و
من میشوم شهری که در آن بمیری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#672
Posted: 31 Aug 2013 17:47
برمیگردانیام با آفتاب
چوب حراج ميخورم توي خيابانهايي كه از تو تمام ميشود
به تخمههاي آفتاب گردان دوستت دارم را تمام ميشود
هر طرف كه ميروم درها را ميبندي
از اين همه بستگي ميخندي
باز کن این در را تماماً باز
نگاهت را برميگرداني با آفتاب
آن طرف را برانداز میکنی
برمیاندازي آن طرف را منم
وقتي كه نميداني دلم گوش ايستاده است
به تخمههاي آفتاب گردان
بگردان اين آفتاب را، بشكن تخمههایش را
به هر طرف كه ميرسم
کسی میآید رفتنم را
به هر طرف كه نميرسم به تخم آفتاب گردانت
اصلاً چرا آفتاب، به خودت كه ميگردانيام
به شكل زني كه دوست ندارم
به شكل آدمي كه آدم نيست
نميگويي اما دلم گوش ايستاده آدم نیست
پارچه نيستم كه ببري كه بدوزي كفشی كه بپوشي كيفی كه بغل كني كه بكشي به هر كجا كه دوست دار و ندارم
شايد آفتاب گردانم
يا تخمههايي كه ميشود جلوي برنامهای پرهيجان تف كرد روي زمين و گفت:
به همين تخمهها دنيا بايد بچرخد
بدون اينكه كسي اعتراض كند
بدون اينكه كسي بفهمد بايد اعتراض كند
بدون اينكه بدون اينكه بدون اينكه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#673
Posted: 31 Aug 2013 18:02
نامفهوم
مفهوم شد که چه بیمفهوم شد
تمام چیزی که حتی نمیشود گفت چیزی
وقتی که میبافم اسم تو را از این سر دنیا برای رسیدن به آن سر کلاف
حتی اگر یک لحظه هم نباشی درون این اسمی که میشود پیرهنم
مفهوم شد که چه بیمفهوم شد
وقتی که زندگی میشود دار قالی و رج میزنم دنیا را برای رسیدن به تو
برای اینکه زیر پا بگذارم تمام چیزی که حتی نمیشود گفت چیزی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#674
Posted: 31 Aug 2013 18:03
خاک می کنم تورا
خاک میکنم چشمم را و خون درو میکنم
خاک میکنم دستم را و باد برده است بندبند انگشتها
خاک میکنم قلبم را و بیآنکه بیاید تمام میشود بهار
راه دیگر نمیرود در امتداد هیچکجا
کاشتن کجا و دفن کردن کجا
خاک میکنم تو را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#675
Posted: 31 Aug 2013 18:03
مرگ مرد
مردی که میمیرد از چشمم
باز میشود در سیاهی بال و پری که میریزم
سوراخ میشود از نافذترین نگاهی که باران
پرنده شروع میشود از درخت
میگذرد از ماهی که تمام
و هلالی جان میدهد در تنی که از شب میگوید مدام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#676
Posted: 31 Aug 2013 18:04
سر بریدن
نقش روی پیرهنت برمیگردد باز
به شکل پرندهای که خط میزند آسمان را
باز میشود با همهی درهایش
بهشت و دگمههایی که جوانه میزنند
زاده میشود کبوتری از جنس بریدن
برای سر بریدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 14491
#677
Posted: 11 Sep 2013 22:41
اشعار سوزان یگانه
خسته ام میفهمید
خسته ام میفهمید؟!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.
خسته از منحنی بودن و عشق.
خسته از حس غریبانۀ این تنهایی.
بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.
بخدا خسته ام از حادثۀ ساعقه بودن در باد.
همۀ عمر دروغ،
گفته ام من به همه.
گفته ام:
عاشق پروانه شدم!
واله و مست شدم از ضربان دل گل!
شمع را میفهمم!
کذب محض است،
دروغ است،
دروغ!!
من چه میدانم از،
حس پروانه شدن؟!
من چه میدانم گل،
عشق را میفهمد؟
یا فقط دلبریش را بلد است؟!
من چه میدانم شمع،
واپسین لحظۀ مرگ،
حسرت زندگیش پروانه است؟
یا هراسان شده از فاجعۀ نیست شدن؟!
به خدا من همه را لاف زدم!!
بخدا من همۀ عمر به عشاق حسادت کردم!!
باختم من همۀ عمر دلم را،
به سراب !!
باختم من همۀ عمر دلم را،
به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!
باختم من همۀ عمر دلم را،
به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!
بخدا لاف زدم،
من نمیدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
آبیست؟!
یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!
عشق را در طرف کودکیم،
خواب دیدم یکبار!
خواستم صادق و عاشق باشم!
خواستم مست شقایق باشم!
خواستم غرق شوم،
در شط مهر و وفا
اما حیف،
حس من کوچک بود.
یا که شاید مغلوب،
پیش زیبایی ها!!
بخدا خسته شدم،
میشود قلب مرا عفو کنید؟
و رهایم بکنید،
تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درک کنید.
میروم زندگیم را بکنم،
میروم مثل شما،
پی احساس غریبم تا باز،
شاید عاشق بشوم!!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#678
Posted: 11 Sep 2013 22:48
دخترک
ساده و بیرنگ،
سراسیمه و سرد،
بی تزلزل، بی تاب.
از کجا آمدهای؟!
دخترک،
سایه ات بیتردید،
بی تبسم، بی خشم،
بی هیاهو و هراس از شبح آینه ها.
از کجا آمدهای؟!
دخترک،
رنگ نگاهت آبی،
صورتت مهتابی،
گل لبخند تو یاس،
طرح اندام تو همچون پیچک،
پیچ و تابش به تن تاک جوانی مانند،
نبض بیرنگ زمان در دستت،
ساک تو لب به لب از پنجرهها،
کیف دستت، پراز اندیشۀ ناب،
پاک و مغرور و پر از رویایی.
از کجا آمدهای؟!
شهر ما:
سرد و عبوس است و کثیف،
کوچه هایش باریک،
خانه هایش تاریک،
مردمش پرنیرنگ،
زشت و نامردم و پست.
زندگیمان:
شب یلدای دراز،
بیتمنای سحر.
گذران شب و روز،
بیثمر، بی سامان،
بیخیالِ دلِ همسایۀ تنها و غریب،
بیخبر از گذر عمر و سفر،
کارمان:
سفسته بازی و قمار،
روی پرپر شدن قاصدک تازۀ باغ.
میفروشیم هر روز،
نان به نرخ فردا،
خون به نرخ دیروز.
میفروشیم هر روز،
عشق،
احساس،
ترانه،
پرواز،
هرچه آیینه که در آن لبخند.
و در اندیشهمان:
رُفتن شب زدههاست،
از تن مردۀ شهر.
و چراغانی و آذین بستن،
به شب زهد فروشان زمان.
چشممان :
پرسه زن و حیض،
نگامان بی شرم.
ما پر از آواریم،
ما پر از زنگاریم،
و پی خانۀ ما،
روی آواز خوش قمری هاست،
ما غریبیم به شب بو، به نسیم...
تو کجا آمده ای؟!!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#679
Posted: 11 Sep 2013 22:49
آینه
خودم را
در آینه دیدم.
که بودم؟!
غریب شده ام،
غریب.
خطوط صورتم، یادم آورد:
دیری گذشته و انگار
من نفهمیدم.
خودم را
در آینه دیدم.
چه بودم؟!
کوچک بودم،
کوچک.
و کوچکیم دلیل سهم من،
از زندگیست.
همیشه سهم من
به اندازه کوچکیم بود!!
خودم را
در آینه دیدم.
نه،
کسی مرا در آینه اش دید.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#680
Posted: 11 Sep 2013 22:50
دلم ترانه میخواهد
هی،
سیاه سایه وار
کجای این شب مبهوت پنهانی؟!
هی،
سکوت بی زوال
کجای این بی کلامی آهنگها پنهانی؟!
من،
دلم ترانۀ فریاد میخواهد.
خبرم آوردند
خبرم آوردند،
قاصدک نیست گل معصومی،
که همه شاعرها،
باورش داشته اند.
آسمان چتر بزرگی است،
ولی،
آنقدر آبی نیست،
که همه میگویند.
رفتن از شهر شما هم سادست،
لیک،
چه توان گفت به این کوچک دل؟!
شاید امشب،
فردا،
خبرم را شنوی،
که از اینجا رفتم.
پی من لیک،
نگرد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟