انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 68 از 222:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  221  222  پسین »

زنان ایرانی و سروده‌هایشان (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

andishmand
 
درد
خاطره‌ای درد می‌کشد
توی دست‌هایم که بسته نمی‌شوند
از دری که منتظر است
نرم می‌شود دیوار
نفس می‌کشد زیر عکس تو
بوی کاغذ و کاه می‌دهد تنت
بوی کلمه‌ای که هر لحظه می‌کاهد از من
تو شهری می‌شوی که به دنیا آمده باشم
خیابانی که راه رفته باشم
اتاقی که بسته باشم چشم‌ها را
چراغی که روشن می‌کند اتاقم را
از سقف آویزان است و
من می‌شوم شهری که در آن بمیری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
برمی‌گردانی‌ام با آفتاب

چوب حراج مي‌خورم توي خيابان‌هايي كه از تو تمام مي‌شود
به تخمه‌هاي آفتاب گردان دوستت دارم را تمام مي‌شود
هر طرف كه مي‌روم درها را مي‌بندي
از اين همه بستگي مي‌خندي
باز کن این در را تماماً باز
نگاهت را برمي‌گرداني با آفتاب
آن طرف را برانداز می‌کنی
برمی‌اندازي آن طرف را منم
وقتي كه نمي‌داني دلم گوش ايستاده است
به تخمه‌هاي آفتاب گردان
بگردان اين آفتاب را، بشكن تخمه‌هایش را
به هر طرف كه مي‌رسم
کسی می‌آید رفتنم را
به هر طرف كه نمي‌رسم به تخم آفتاب گردانت
اصلاً چرا آفتاب، به خودت كه مي‌گرداني‌ام
به شكل زني كه دوست ندارم
به شكل آدمي كه آدم نيست
نمي‌گويي اما دلم گوش ايستاده آدم نیست
پارچه نيستم كه ببري كه بدوزي كفشی كه بپوشي كيفی كه بغل كني كه بكشي به هر كجا كه دوست دار و ندارم
شايد آفتاب گردانم
يا تخمه‌هايي كه مي‌شود جلوي برنامه‌ای پرهيجان تف كرد روي زمين و گفت:
به همين تخمه‌ها دنيا بايد بچرخد
بدون اينكه كسي اعتراض كند
بدون اينكه كسي بفهمد بايد اعتراض كند
بدون اينكه بدون اينكه بدون اينكه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
نامفهوم

مفهوم شد که چه بی‌مفهوم شد
تمام چیزی که حتی نمی‌شود گفت چیزی
وقتی که می‌بافم اسم تو را از این سر دنیا برای رسیدن به آن سر کلاف
حتی اگر یک لحظه هم نباشی درون این اسمی که می‌شود پیرهنم
مفهوم شد که چه بی‌مفهوم شد
وقتی که زندگی می‌شود دار قالی و رج می‌زنم دنیا را برای رسیدن به تو
برای اینکه زیر پا بگذارم تمام چیزی که حتی نمی‌شود گفت چیزی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
خاک می کنم تورا

خاک می‌کنم چشمم را و خون درو می‌کنم
خاک می‌کنم دستم را و باد برده است بندبند انگشت‌ها
خاک می‌کنم قلبم را و بی‌آنکه بیاید تمام می‌شود بهار
راه دیگر نمی‌رود در امتداد هیچ‌کجا
کاشتن کجا و دفن کردن کجا
خاک می‌کنم تو را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
مرگ مرد
مردی که می‌میرد از چشمم
باز می‌شود در سیاهی بال و پری که می‌ریزم
سوراخ می‌شود از نافذترین نگاهی که باران
پرنده‌ شروع می‌شود از درخت
می‌گذرد از ماهی که تمام
و هلالی جان می‌دهد در تنی که از شب می‌گوید مدام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
سر بریدن
نقش‌ روی پیرهنت برمی‌گردد باز
به شکل پرنده‌ای که خط می‌زند آسمان را
باز می‌شود با همه‌ی درهایش
بهشت و دگمه‌هایی که جوانه می‌زنند
زاده می‌شود کبوتری از جنس بریدن
برای سر بریدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

 
اشعار سوزان یگانه

خسته ام میفهمید

خسته ام میفهمید؟!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.
خسته از منحنی بودن و عشق.
خسته از حس غریبانۀ این تنهایی.
بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.
بخدا خسته ام از حادثۀ ساعقه بودن در باد.
همۀ عمر دروغ،
گفته ام من به همه.
گفته ام:
عاشق پروانه شدم!
واله و مست شدم از ضربان دل گل!
شمع را میفهمم!
کذب محض است،
دروغ است،
دروغ!!
من چه میدانم از،
حس پروانه شدن؟!
من چه میدانم گل،
عشق را میفهمد؟
یا فقط دلبریش را بلد است؟!
من چه میدانم شمع،
واپسین لحظۀ مرگ،
حسرت زندگیش پروانه است؟
یا هراسان شده از فاجعۀ نیست شدن؟!
به خدا من همه را لاف زدم!!
بخدا من همۀ عمر به عشاق حسادت کردم!!
باختم من همۀ عمر دلم را،
به سراب !!
باختم من همۀ عمر دلم را،
به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!
باختم من همۀ عمر دلم را،
به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!
بخدا لاف زدم،
من نمیدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
آبیست؟!
یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!
عشق را در طرف کودکیم،
خواب دیدم یکبار!
خواستم صادق و عاشق باشم!
خواستم مست شقایق باشم!
خواستم غرق شوم،
در شط مهر و وفا
اما حیف،
حس من کوچک بود.
یا که شاید مغلوب،
پیش زیبایی ها!!
بخدا خسته شدم،
میشود قلب مرا عفو کنید؟
و رهایم بکنید،
تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درک کنید.
میروم زندگیم را بکنم،
میروم مثل شما،
پی احساس غریبم تا باز،
شاید عاشق بشوم!!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
دخترک

ساده و بی‏رنگ،
سراسیمه و سرد،
بی ‏تزلزل، بی‏ تاب.
از کجا آمده‏ای؟!
دخترک،
سایه ‏ات بی‏تردید،
بی ‏تبسم، بی ‏خشم،
بی‏ هیاهو و هراس از شبح آینه‏ ها.
از کجا آمده‏ای؟!
دخترک،
رنگ نگاهت آبی،
صورتت مهتابی،
گل لبخند تو یاس،
طرح اندام تو همچون پیچک،
پیچ و تابش به تن تاک جوانی مانند،
نبض بی‏رنگ زمان در دستت،
ساک تو لب به لب از پنجره‏ها،
کیف دستت، پراز اندیشۀ ناب،
پاک و مغرور و پر از رویایی.
از کجا آمده‏ای؟!

شهر ما:
سرد و عبوس است و کثیف،
کوچه ‏هایش باریک،
خانه هایش تاریک،
مردمش پرنیرنگ،
زشت و نامردم و پست.
زندگیمان:
شب یلدای دراز،
بی‏تمنای سحر.
گذران شب و روز،
بی‏ثمر، بی‏ سامان،
بی‏خیالِ دلِ همسایۀ تنها و غریب،
بی‏خبر از گذر عمر و سفر،
کارمان:
سفسته بازی و قمار،
روی پرپر شدن قاصدک تازۀ باغ.
میفروشیم هر روز،
نان به نرخ فردا،
خون به نرخ دیروز.
میفروشیم هر روز،
عشق،
احساس،
ترانه،
پرواز،
هرچه آیینه که در آن لبخند.
و در اندیشه‏مان:
رُفتن شب زده‏هاست،
از تن مردۀ شهر.
و چراغانی و آذین بستن،
به شب زهد فروشان زمان.
چشممان :
پرسه ‏زن و حیض،
نگامان بی ‏شرم.
ما پر از آواریم،
ما پر از زنگاریم،
و پی خانۀ ما،
روی آواز خوش قمری هاست،
ما غریبیم به شب بو، به نسیم...

تو کجا آمده ای؟!!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
آینه

خودم را
در آینه دیدم.
که بودم؟!
غریب شده ام،
غریب.
خطوط صورتم، یادم آورد:
دیری گذشته و انگار
من نفهمیدم.
خودم را
در آینه دیدم.
چه بودم؟!
کوچک بودم،
کوچک.
و کوچکیم دلیل سهم من،
از زندگیست.
همیشه سهم من
به اندازه کوچکیم بود!!
خودم را
در آینه دیدم.
نه،
کسی مرا در آینه اش دید.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
دلم ترانه میخواهد

هی،
سیاه سایه وار
کجای این شب مبهوت پنهانی؟!
هی،
سکوت بی زوال
کجای این بی کلامی آهنگها پنهانی؟!
من،
دلم ترانۀ فریاد میخواهد.


خبرم آوردند


خبرم آوردند،
قاصدک نیست گل معصومی،
که همه شاعرها،
باورش داشته اند.
آسمان چتر بزرگی است،
ولی،
آنقدر آبی نیست،
که همه میگویند.
رفتن از شهر شما هم سادست،
لیک،
چه توان گفت به این کوچک دل؟!
شاید امشب،
فردا،
خبرم را شنوی،
که از اینجا رفتم.
پی من لیک،
نگرد.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 68 از 222:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  221  222  پسین » 
شعر و ادبیات

زنان ایرانی و سروده‌هایشان (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA