ارسالها: 24568
#741
Posted: 14 Sep 2013 22:59
شعر شهر
با تو من شعر می سرودم
تو که رفتی قلمم خشکید
زیر پای ورقهای دلم له شد
کاش بیائی و دلم
یا قلمم
یا که هر دو از تو بنویسند
و من به تماشا بنشینم
اینبار اما نگاهت را........!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#742
Posted: 14 Sep 2013 23:12
شیوه پرواز
من سرزمینی دارم پیچ در پیچ
ساده اما کوچه هایش سرشار است
سرزمینی دارم که پر از خیال یک انسان است
هر کجایش قدم بگذاری همه لبخند می زنند برایت
و تو به اوج پرواز می کنی
سرزمین من چشمه آبی دارد پاک و زلال
رنگ مهتاب می شود شب ها
و تو می توانی ماه را از آب بگیری هر شب
بوته گلی دارد رنگ نفس های بهار
برگ برگ می ریزد و باز می شکفد
درخت گیلاسی دارد
پر از میوه های شادی و خوشبختی
سرزمین من کوچه ای دارد مثل یک شهر بزرگ
پر از خانه و بام
خانه هایش را زندگی معنا می کند
کودکی دارد که مثل آفتاب می تابد
سرزمین من رنگی دارد که رنگ فرداست
رنگ یک روز بزرگ
آسمانی دارد پر از ستاره
و تو می توانی ستاره هایش را بدزدی هر شب
جاده ای دارد که رو به پرواز است
رنگ پروازش هم آبی است ، آسمانی است
سرزمین من زمستانی دارد پولکی
سر زمین من روزهائی دارد که تو در آن می نشینی و داستان گوش می دهی
من سرزمینی دارم
تو اگر به کوچه هایش بروی می بینی
سرزمین من همین جاست
در قلب من
تو در آن زنده بودن می آموزی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#743
Posted: 14 Sep 2013 23:23
غزل غزل
از سمت افق بوی تو می آید
من ناخواسته به آن گوش می سپارم
تو می دانی
دلم هنوز پیش تو است
مثل همان کاغذ تا خورده نامه ات که پیش من است
من نگاهش داشته ام
در مخفی ترین جای جهان
در ذهنم
و هنوز شب نشده
بوی شب بوهای لب پنجره
به استقبال بویت رفته اند
تا افق
می دانم
بویت که آمد خودت هم می آئی!!
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 14491
#744
Posted: 19 Sep 2013 18:36
اشعار سمانه هروی
ذهن قلم
ذهن قلم پوسيد
خاري گران بر پيكرش روييد
هر برگ تاريـخ ملال انگيــز دوران ها
چونان ترك هاي كوير خشك، پای دفترم خشكيد
تصوير رويايي ترك خورده از انساني
بر صحنه ی هر صفحه آراميد
این دفترم خوابيد
پرنده چاه
پرنده چاهم
غميست هر دقيقه بر سر راهم
پرنده _شكسته پرم كه برايش گريز ممكن نيست
درون چاه اسيرم و ببين كه دگر رسيده به عمق استخوان آهم
نفس نكش ,شكسته پر, دگر, هواي آسمان سميست
آهاي خدا ,نفس تازه ميخواهم
بيا به همراهم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#745
Posted: 19 Sep 2013 18:42
من خودم نیستم
من خودم نيستم
روح غمگينم؟ بگو ييد چيستم؟
خاطرات ذهن پير دوره گرد عاشقم؟
جسم سنگينم؟پري ام؟عا قبت در حسرت ديدار كيستم؟
ميشود در كوچه هاي دفترم پرسه زنيد؟
من نميدانم چگونه زيستم!
من خودم نيستم
خسته ام
خسته ام از درد دوري
خسته ام !تا كي به هجرانت صبوري؟
آه جانا ! منتظر بر در نشينم , تا كه بيايي
چشم بر راه,سر به زانو,ديده گريان در پي راه عبوري
در كدامين غربتي ! شايد به ديدارم بيايي
خسته ام !تا كي به غم باشد مروري
سايه ام اما تو نوري!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#746
Posted: 19 Sep 2013 19:06
فقر اندیشه
فقر انديشه
مشكل اين عصر و اين بيشه
جاهلیّت ، علم انسان كنده از ريشه!
بر سر دل ميزند تيشه
داد از این پيشه
سر به بالينم
در عجب از رسم و آيينم!
تا كجا اين خفت و خواري به تن بينم؟
منتظر بر صبح آدينم
اين شود دينم!
ماهی
من ماهی سرخ این حوالی هستم
در کنج غریبی مانده ام تنها
کو تنگ بلور تنگ بی آبم؟
ای کاش بیاوری برام اینجا!
لب تشنه شده
روح من
خم شد!
در کنج بلور
به زورجایی دارم
من در قفس تنی اسیرم
لیکن
تا صبح وصال اندکی جان دارم
آماده شوید
مرزها را بردارید
تا با چشم ببینم دریاها را
امید ببندم به اقیانوسی
از تن بنهم این بند ها را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#747
Posted: 19 Sep 2013 19:10
دوزلال قدیمی
اي مسافر غريب
اي كه در باغ دلم ,چو عندليب
چشم بر راه تو در وصل رخ ياربماند
پشت كردم به هر آواز لهيب
كه شوم با تو قريب
۲
دلم تنـگ است
دلي دارم كه بي رنگ است
و هر رنـجي كــه ميـبينم ز دلسنـگي
بـراي من بــد آهنـگ است
و اين ننگ است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#748
Posted: 19 Sep 2013 19:34
سیب
باغبان رفته به خواب
پشت ِ دیوار ِ نگاه ِ آفتاب
گل پرپر شده از دو دستش افتاده به آب
که به یادش کشد از غمش عذاب
و به اشکی سیراب
.
سالها میگذرد
دختری مانده پر از محنت و دَرد
شده رخسارهِ رنجیده اش از دوری زَرد
خیره بر باغ و سرانگشتش سرد
عشق را می نگرد
.
چه کسی میدانست
پسر از درد جدایی میخواست
برسد بر سر عشقش و گلی میبایست.
دخترک بند به آزادی است
و پدر گفت بایست
.
چه کسی باور کرد؟
به چه جرمی است که چشمان تَر کرد؟
بعد رسوایی سیب , گلی , به جایَش شَر کرد
و فلک گوش رمین را کَر کرد
و دلی پَرپَر کرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#749
Posted: 19 Sep 2013 19:37
دل
طاقت بيار اي دل
اي بينوا كمتر ببار اي دل
غم نامه اي ,گنجينه ا ی انبوهي از دردم
زخم مرا مرهم بزار اي دل
بر حال زار اي دل
.كم شد نفسهايم
آخر چگونه بي تو آسايم؟
خورشيد من,سرده هواي بي تو بودن ها
بي تو بهار و با كه آرايم؟
آه از تمنايم!
اشک عاشق
آسمان سخت گريست
آن زمان كه به دو عاشق نگريست
و كسي درك نكرد اين دل و چشمان پر اشک.
سهمم از عشق گمانم غم تنهائي و خون جگريست
خيره ماندم به دو دستي كه به هم ميپيوست!
بهترين عاطفه با يكدگريست.
سهم من با دگريست؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#750
Posted: 19 Sep 2013 19:47
رهگذر
رهگذري در به درم
خم شده از دوريش آخر كمرم
فكر وصال رخ محبوب زد اينك به سرم
نيست انيسي كه نشيند به برم
چشم به ره تا سحرم
عاشق بي بال و پرم
از گذر خاطره ها ميگذرم
گوشه نشينم,نگذاريد چنين سربه سرم
منتظرم تا چه بگويد قدرم
رخ بگشا اي قمرم
دلمرده
دلم مرده
غمي بر پيكرش خورده
گهي غمگين گهي آسوده افتاده
و دردي سر بر آورده
چه آزرده!
نفس گيره
نفس در سينه ميميره
قلم از نابساماني ز جان سيره
چگونه از قفس ميره
ديگه ديره
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟