ارسالها: 14491
#821
Posted: 26 Sep 2013 20:15
یک سال رفت
یک سال رفت از اولین دیدارمان، آه
انگار این یک سال در دنیا نبودم
از من چه می دانی؟ چه شبهایی که تا صبح
از حسرت گرمای آغوشت سرودم
از من چه می دانی؟ که مجبورم برایت
خالی از احساسات، همچون سنگ باشم
از من چه می دانی؟ که حتی حق ندارم
از اینکه پیشم نیستی دلتنگ باشم
من خسته ام از این نقاب سخت بودن
از این تظاهرهای پوچ و بی سرانجام
وقتی درونم شعله می گیرد خیالت
وقتی که می گیرد دلم آرام آرام
با اینهمه من چاره ای جز این ندارم
باید تو هم محکم بمانی، سخت باشی
باید فراموشم کنی هرچند سخت است
تنها دعایت می کنم خوشبخت باشی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#822
Posted: 26 Sep 2013 20:16
فال قهوه
امشب تمام زندگی ام درد می کند
مدتهاست ترکت کرده ام
اما...
دودت به چشم می رود هنوز
هرشب
راسِ خماریِ ساعت
میان استخوان دردهایِ لجوج
تو را لرز می کنم
سرد است...
جایِ گرم کجا؟!
نفسم از جایِ تو برمی خیزد
جایِ پایِ تو در فال قهوه ام....
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#823
Posted: 26 Sep 2013 20:18
خدا کند سحر شود ...
تو می روی ولی غمت، مرا رها نمی کند
در ازدحام بی کسی دلم چه ها نمی کند
تو می روی دلی دگر برای من نمی تپد
نه! این هجوم درد را کسی دوا نمی کند
برای لحن ساده ات دلم چه تنگ می شود
پس از تو غیر غم کسی مرا صدا نمی کند
تمام آرزوی من تو بوده ای و بعد تو
به جز برای شادیت، دلم دعا نمی کند
تمام لحظه های من، شب است بی حضور تو
خدا کند سحر شود ولی خدا نمی کند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#824
Posted: 26 Sep 2013 20:19
تلخ
جرعه جرعه مرا بنوش
منی که این روزها تلخ تر از همیشه ام
تمام که شدم
تو می مانی و رد پای آشفته ی من ته فنجانت
از همان راهی که آمدی برگرد
تلخم......
فرهاد هم که باشی شیرین نمی شوم....
این قصه هم آرام آرام دم می کشد
و نبودنم جا می افتد...
یک پیاله صبر بریز و منتظر باش...
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#825
Posted: 26 Sep 2013 21:02
سحر دگلی ( آریایی )
تاریخ تولد: شنبه ۱۷ فروردين ۱۳۷۰
درباره من:
تــکــه زمــانــی ســت کــه مــأنــوس شــده اســت انــگــشــتــانــم بــا بــوســه هــای قــلــم ..
۱ اشــعــار قــلــم نــیــمــه جــانــم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#826
Posted: 26 Sep 2013 21:04
کاش مرگ مراببلعد
کاش مرگ مرا ببلعد
حالا
همین حالا
که هر آرزو به مسلخ کشیده شد
و قساوت فردا
رویا را هزاران حد زده است
همین حالا
که امیدهای واهی
یری عجوز گشته اند
و طوطی های قصه ی بازرگان
واقعی مردند
همین حالا
که انتهای هر فردای نیامده است
و سیاهی سرود پایان را از بر میکند
همین حالا
که هر ذوق شکفته در دل
لباس عافیت به تن کرده
و اشهد خویش میخواند
ساکت باش بلبل
دل آشوبم نکن
تو که دیگر دهنت حلوا نمیخورد !! *
مادر
موهایم را زیباتر از همیشه شانه بزن
و آن سپید لباس حریر رهایی ام را بیاور
جنینی قدرتمند در منزاده میشود
که دیکته میکند آخرین کلام آرزو را :
کاش مرگ مرا ببلعد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#827
Posted: 26 Sep 2013 21:06
قدیسه ای به نام مادر
دور تنت می پیچم
پیچک وار ..
نفس می گیرم
از خاک تقدس یافته ات
و تَیَمُمِ طهارت می سازم
با بوسه ی دستانت
سجده کنان بر پایت
نماز اخلاص می خوانم
توبه ی نصوح می کنم
و با تلاوتِ آیه ی عشقت
پرهیزگار می شوم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#828
Posted: 26 Sep 2013 21:08
غزل
مروارید نگاه تو
مرا به صدف شدن وا می دارد
و ماهی های تُنگ احساسم را
رهاترین پرنده ی
جهان می کند
آندم که با لبان کوچکت به شوق می خوانی ام
عــــــــزیـــــزکــــم
صدای زندگی جیغ های توست
که هر دم بیدار می کند
بخت خفته ی
زمانه را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#829
Posted: 26 Sep 2013 21:10
درخت می شوم ...؟
زاده شدم
در آن سحـــرگاه
که زمین
خدا را به دعا می خواند
و فرشتگانِ بال گشوده
دسته دسته نیاز می بردند
بی نیاز، می دادند
زاده شدم
من اما ..
در دستان باد
که هو هو کنان
از پاییز و زمستان
گذرم می داد
و با کوله ای از
برگ های خشک شده
یــــــخ زده
در بهارم نشانید
با فردایی مسموم و مرده
که پایان آغازم بود
چه می گویی بغض تلخم ؟!
من آن دانه ام
که در انتظار جوانه زدن است
کاش توان درخت شدنم باشد ..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#830
Posted: 26 Sep 2013 21:11
بهار طناز
دخــتــرک بـــــــــــــــهـــــــــــــــار
بــــه نــــاز دامــــن گُــستــــرانــیـــده
روســــری بـــاز کـــرده بــــه روی آســمــان
فَــخــــر مــی فــروشـــد بــــر زمـــیـــن ..
خــبــر نــدارد اســیــد انــدوه ..
فــتــح کــرده رخ زیــبــایــش را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟