ارسالها: 14491
#921
Posted: 6 Oct 2013 17:50
یاد پدر
لحظه ای کرد درنگ ،
ساعت تنهایی
فرصتی بس زیبا ،
لحظه ای بس شیرین
دایره زد به دورم همه ی خاطره ها
آن عمو زنجیر بافت کودکی
یاد مادر
آن نگاه خیس باران
خاطراتی با پدر
دستهای پر ز الطاف و دعا
بازباران با ترانه
بانفس های شماره
با دلم غوغا بپا کرد!
یاد چشمش ،داد میزد
نگرانی
در نگاهش ،موج میزد
رفت ،انگار ،همان دیروز بود!
.
.
.
.
یاد و نامش حک شد
بر همه هستی من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#922
Posted: 6 Oct 2013 17:51
ای کاش
ای کاش !
شانه هایت، لرزد
همیشه با من
ای کاش!
آن صدایت ، باشد همیشه یادم
ای کاش!
آن نگاهت ،گرمم کند
دوباره
آتش زند به جسمم
خاکسترم بماند
سرمه شوم به چشمت
من تا همیشه باتو
در خاطرت بمانم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#923
Posted: 6 Oct 2013 17:53
نمی ایی
همه تن، چشم
همه سر، گوش
يه دريا سكوت
يه دنيا، واژه
يه دل تنها
همه جمع اند !!
.......
تـــو كجايي؟ نمي آيي!!؟؟
صدای نگاهت
نگاهم صداي نگاهت را ميشناسد
و خوب ميشنود
دست هاي خيس بارانم باآفتاب
نگاهت خشك ميشود
و با ورزش گونه هايت دوباره جان ميگيرد
و من تنها همين لحظه را از خدا ميخواهم
با آجرهاي احساسم ديواري بنا خواهم كرد
سراسر عشق
يكطرف رنگ سفيد رنگ پاكي وصفا
يكطرف نقش تو تنها باشد
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#924
Posted: 10 Oct 2013 14:08
زیبا اصفی ( امین )
تاریخ تولد: يکشنبه ۳ خرداد ۱۳۳۲
شغل: شاعر،نقاش و سفالگر
محل سکونت: اصفهان
زیبااصفی از زبان خودش :درباره من:
اصلیتم کُـرد هست و زادۀ کوه های بکر زاگروس و موطنم سنندج،بدست تقدیرو با فقدان پدر کودکیم را درتهران آغاز کردم و بزرگ شدم،بعد ها ساکن شهر علم و هنر و وادی ادیبان و هنرمندان،شهر گنبد ها و کاشی های فیروزه ای؛نصف جهان شدم و تا کنون هر صبح با طلوع اولین اشعه های زرین خورشید بر این دیار چشم باز میکنم و شب هایم را با آرزوی فرداهایی آرامتر نگاه به ماه و ستاره های نشسته بر آسمانِ این دیار فیروزه ای میدوزم و در نهایت... در آسمانِ خیال ستاره در آغوش میکشمُ ماه بوسه باران میکنم... . . . شعر میگم و گاهی مینویسم؛نقاشی باتیک و سفالگری هم میکنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#925
Posted: 10 Oct 2013 14:10
افسوس
با گریه هایم
بر پلک چشمانت
چنگ انداختم تا
سنگینی دردم را
زیر بارش اشکهایم لمس کنی
و چشم بر غصه هایم نبندی
ولی،افسوس
بیشتر از دردم
خواب بر چشمانت آغوش گشود...
بغض گلو
از هراس بغضی شوم
که چنگ انداخته به گلویم
قلمم عقیم و
رگ اندیشه ام
در حجلۀ سکوت
از تعارض واعظان کور اندیش
به خودکشی می اندیشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#926
Posted: 10 Oct 2013 14:12
هفت شعر کوتاه
1
«مهمان»
تو را مهمان میکنم
به طعم تلخ لبانم
با فنجانی قهوۀ شیرین
به دنیای خاطره ها...
2
«چشمک»
عاشقانه در آسمان کویر
در چشمک ستاره ها
عشق چشمانت را جستجو کردم
3
«باد»
عشقبازی باد لابلای موهایم
خاطرۀ نوازشِ انگشتانت را
به قلبم چنگ میزند...
4
«طوفان»
با بادبان احساست
امواج گیسوانم را شانه زدی و
به دست باد سپردی
چه طوفانی بپا کردی...
5
«خوراک کلاغ ها»
بر سر و چشم و دهانم
کلاغ ها لانه کرده اند
فکر و کلامم را منقار میزنند و
اشک چشمانم را می نوشند
6
«سیگار و قهوه و قافیه»
فنجان قهوه ام تهی و
سیگارم دود...
هنوز!
بی قافیه سرگردانم
7
«میوه ممنوعه»
سیبی گاز زدم به یاد بهشت
میترسم این بار
به جهنمی بد تر از
زمین تبعید شوم...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#927
Posted: 10 Oct 2013 15:14
هشت شعر کوتاه
1
«مقدس»
میبوسم و
بر چشمانِ اشکبارم می کشم
دست مقدس شده
با داغی لب هایت را...
2
«تنهایی»
در تنگنای عطر آغوشت
تنهاییم را به باد سپردم
3
«عشقبازی باد»
عشقبازی باد در گیسوانم
شانه میزند
خاطرات لرزش دستانت
میان تارهای آشفته اش را...
4
«سکوت»
در سکوت و سیاهی جاده
به آسمان می نگرم
هیچ ستاره ای تنها نیست
جز،ستارۀ من...
5
«نگاه»
بوسه باران میکنم
نگاهت را که هم اکنون
به ستاره نسشته...
6
«وسوسه»
طنازی ماه را ببین
چه وسوسه انگیز
در آغوش خورشید
به سحر میرسد...
7
«حسرت»
لبانم همچو کویری خشک
در حسرت بارانِ
چشمان توست هم نفسم...
8
«جاده»
جاده چه تیره و طولانی
غم نبودنت را
به رخ چشمان اشکبارم میکشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#928
Posted: 10 Oct 2013 15:18
برزخ
میان برزخ تنهایی ام
نبودن هایت را شمارش میکنم
ساعت ها و دقیقه ها و
شاید ثانـــــــ ،
آه بس است
پوچیِ تکرارِ تدفین خیس ناله ها..
فالگیر پیر
فال نشسته در
تلخ ترین قهوه روزگارم...
سیگاریست
که هر غروب
از فرط خیال دود از کله اش بلند میشود،
و اشک...
از چشمان فالگیر پیر جاری
تا خبر نیامدنت را
در بغض گلویش قورت دهد..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#929
Posted: 10 Oct 2013 15:25
اه و فریاد
در ساحل ِنقره ای
زیر سایه ی مهتاب ُ
خروش ِامواج
به گوش دریا فریاد زدم
دردها و آهِ درونم را
به آبی دریا سپردم
تا موج های خروشان
سَر ِغصه هایم را
به صخره ها بکوبند و نابود کنند...
باتلاق سکوت
قسم به سو سوی گرمای دلگیر غروب
قسم به انتهای زندگی
قسم به آفرینشِ قصۀ مرگ
قسم به خستگیِ پاهای بی رمق...
قسم به آتشِ خشمِ
نشسته بر دلِ شکسته
قسم به حجمِ واژگونیِ باتلاقِ سکوت
خروشِ فریادم،
در تزریقِ نعره های دردُ
قتلِ عامِ منطقِ فاحشه گانِ آبستنِ جنون ،
به سکوت نشسته...!!!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#930
Posted: 10 Oct 2013 15:27
انتظار رستا خیز
در بکارتِ ابتذال ِ سرنوشت
در وحشتِ بی رحمِ واژه های سرد
با هم آوازی شب زندگانِ شهوت
در طوافِ بیدادگران
بر تابوت شعرهای سر بریده
در انفجار معبد تبعیدیان
و انعکاس ژرف ترین گور جمجمه ها
در انتظارِ رستاخیز
با رقصِ اشک های آوازه ِخوانِ مرگ
در گور ایستاده خوابیده ایم و
دوباره ریشه داده ایم
تا وارونه از زمین سبز شویم..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟