انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 7:  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

کارو


مرد

 
نه... من ديگر نمي خندم
نه من ديگر بروي ناكسان هرگز نمي خندم
دگر پيمان عشق جاوداني
با شما معروفه هاي پست هر جايي نمي بندم
شما كاينسان در اين پهناي محنت گستر ظلمت
ز قلب آسمان جهل و ناداني
به دريا و به صحراي اميد و عشق بي پايان اين ملت
تگر ذلت و فقر و پريشاني و موهومات مي باريد
شما ،‌كاندر چمن زار بدون آب اين دوران طوفاني
بفرمان خدايان طلا ،‌ تخم فساد و يأس مي كاريد ؟
شما ، رقاصه هاي بي سر و بي پا
كه با ساز هوس پرداز و افسونساز بيگانه
چنين سرمست و بي قيد و سراپا زيور و نعمت
به بام كلبه ي فقر و بروي لاشه ي صد پاره ي زحمت
سحر تا شام مي رقصيد
قسم : بر آتش عصيان ايماني
كه سوزانده است تخم يأس را در عمق قلب آرزومندم
كه من هرگز ، بروي چون شما معروفه هاي پست هر جايي نمي خندم
پاي مي كوبيد و مي رقصيد
ليكن من ... به چشم خويش مي بينم كه مي لرزيد
مي بينم كه مي لرزيد و مي ترسيد
از فرياد ظلمت كوب و بيداد افكن مردم
كه در عمق سكوت اين شب پر اضطراب و ساكت و فاني
خبر ها دارد از فرداي شورانگيز انساني
و من ... هر چند مثل ساير رزمندگان راه آزادي
كنون خاموش ،‌در بندم
ولي هرگز بروي چون شما غارتگران فكر انساني نمي خندم

کارو


● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

کارو+کارو دِردِریان+نویسنده ایرانی+شاعر ایرانی+شاعر نیمایی+نسل نخست شاعران نیمایی+نوشته هایی درباره ی کارو+زندگینامه+زندگینامه کارو از زبان خود او+تولد+دوران جوانی+مرگ+وصیت نامه کارو +مجموعه اشعار کارو+کتاب های کارو+سکوت سرد+نامه ها+خاطرات+گورکن+شكست سكوت+شعرهای کارو+نوشته ها ی کارو+هذیان های یک مسلول+شب و ماه+خداوندا+تكیه بر جای خدا+تولد+دعای باران+توفان زندگی+بر سنگ مزار+شکوه ی ناتمام+افسانه ی من+آرامگاه عشق+باران+حدود جوانی+مکافات عمل+احتیاج+ویرانه+آهنگی در سکوت+گــفـتگــــو+درد+شهوت+مرگ و زندگی+نــــــــاز+گل سرخ و گل زرد+اشک عجز+زبان سکوت+پریشانی+شیشه و سنگ+نام شب+برای مردن+هست و نیست+شراب آب+احتیاج+غریب+نامه یک دختر زشت به خدا+فرياد فرياد+سوز و ساز+گمنامی گم نشده+فرزند بدبختی+وسعت روح+مرگ امواج+آخرین نقطه+از گاری تا کادیلاک+لوچ+گفتار آخرین+سرشک+غرور+
پاينده ايران/نابود خرافات
     
  
زن

 
کارو دردریان

زندگینامه کارو دردریان

کارو دردریان ( متولد سال 1304 استان همدان - مرگ سال 1386 کالیفرنیای آمریکا ) نویسنده و شاعر ایرانی

کارو متولد شهر همدان است اما در بروجرد و اراک نیز زندگی کرده است . شغل پدرش فرش فروشی بوده است به همین دلیل در شهرهای مختلف زندگی کرده است . پدر کارو علی رغم هیکل ورزیده در سن 39 سالگی درگذشت . آنها بعد از مرگ پدر مدتی را در مراغه و تبریز می گذرانند و مدتی بعد به تهران کوچ می کنند . کارو از نسل نخست شاعران نیمایی است . کارو یکبار ازدواج کرد و از همسرش جدا شد . او سه فرزند دارد دو دختر یک پسر رمی ، ربکا و رنه .

ویگن خواننده ایرانی نیز برادر وی بود . او با برادرش ویگن رابطه صمیمی داشته است .
تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست ... ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
     
  
مرد

 
هذیان های یک مسلول

همره باد از نشيب و از فراز كوهساران
از سكوت شاخه هاي سرفراز بيشه زاران
از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران
از زمين ، از آسمان ، از ابر و مه ، از باد و باران
از مزار بيكسي گمگشته در موج مزاران
مي خراشد قلب صاحب مرده اي را سوز سازي
سازنه ، دردي ، فغاني ، ناله اي ،‌اشك نيازي
مرغ حيران گشته اي در دامن شب مي زند پر
مي زند پر بر در و ديوار ظلمت مي زند سر
ناله مي پيچد به دامان سكوت مرگ گستر
اين منم ! فرزند مسلول تو ... مادر، باز كن در
باز كن در باز كن ... تا بينمت يكبار ديگر
چرخ گردون ز آسمان كوبيده اينسان بر زمينم
آسمان قبر هزاران ناله ، كنده بر جبينم
تار غم گسترده پرده روي چشم نازنينم
خون شده از بسكه ماليدم به ديده آستينم
كو به كو پيچيده دنبال تو فرياد حزينم
اشك من در وادي آوارگان ،‌آواره گشته
درد جانسوز مرا بيچارگيها چاره گشته
سينه ام از دست اين تك سرفه ها صد پاره گشته
بر سر شوريده جز مهر تو سودايي ندارم
غير آغوش تو ديگر در جهان جايي ندارم
باز كن ! مادر ، ببين از باده ي خون مستم آخر
خشك شد ، يخ بست ، بر دامان حلقه دستم آخر
آخر اي مادر زماني من جواني شاد بودم
سر به سر دنيا اگر غم بود ، من فرياد بودم
هر چه دل مي خواست در انجام آن آزاد بودم
صيد من بودند مهرو يان و من صياد بودم
بهر صد ها دختر شيرين صفت و فرهاد بودم
درد سينه آتشم زد ، اشك تر شد پيكر من
لاله گون شد سر به سر ، از خون سينه بستر من
خاك گور زندگي شد ،‌ در به در خاكستر من
پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلويم
وه ! چه داني سل چها كرده است با من ؟ من چه گويم
همنفس با مرگم و دنيا مرا از ياد برده
ناله اي هستم كنون در چنگ يك فرياد مرده
اين زمان ديگر براي هر كسي مردي عجيبم
ز آستان دوستان مطرود و در هر جا غريبم
غير طعن و لعن مردم نيست اي مادرنصيبم
زيورم ، پشت خميده ، گونه هاي گود ، زيبم
ناله ي محزون حبيبم ، لخته هاي خون طبيبم
كشته شد ، تاريك شد ، نابود شد ، روز جوانم
ناله شد ،‌افسوس شد ، فرياد ماتم سوز جانم
داستانها دارد از بيداد سل سوز نهانم
خواهي از جويا شوي از اين دل غمديده ي من
بين چه سان خون مي چكد از دامنش بر ديده ي من
وه ! زبانم لال ، اين خون دل افسرده حالم
گر كه شير توست ، مادر ... بي گناهم ، كن حلالم
آسمان ! اي آسمان ... مشكن چنين بال و پرم را
بال و پر ديگر چرا ؟ ويران كه كردي پيكرم را
بسكه بر سنگ مزار عمر كوبيدي سرم را
باري امشب فرصتي ده تا ببينم مادرم را
سر به بالينش نهم ، گويم كلام آخرم را
گويمش مادر ! چه سنگين بود اين باري كه بردم
خون چرا قي مي كنم ، مادر ؟ مگر خون كه خوردم
سرفه ها ، تك سرفه ها ! قلبم تبه شد ، مرد. مردم
بس كنين آخر ، خدارا ! جان من بر لب رسيده
آفتاب عمر رفته ... روز رفته ، شب رسيده
زير آن سنگ سيه گسترده مادر ، رختخوابم
سرفه ها محض خدا خاموش ، مي خواهم بخوابم
عشقها ! اي خاطرات ...اي آرزوهاي جواني !
اشكها ! فريادها اي نغمه هاي زندگاني
سوزها ... افسانه ها ... اي ناله هاي آسماني
دستتان را ميفشارم با دو دست استخواني
آخر ... امشب رهسپارم سوي خواب جاوداني
هر چه كردم يا نكردم ، هر چه بودم در گذشته
كرچه پود از تار دل ،‌تار دل از پودم گسسته
عذر مي خواهم كنون و با تني درهم شكسته
مي خزم با سينه تا دامان يارم را بگيرم
آرزو دارم كه زير پاي دلدارم بميرم
تالياس عقد خود پيچيد به دور پيكر من
تا نبيند بي كفن ،‌فرزند خود را ، مادر من
پرسه مي زد سر گران بر ديدگان تار ،‌خوابش
تا سحر ناليد و خون قي كرد ، توي رختخوابش
تشنه لب فرياد زد ، شايد كسي گويد جوابش
قايقي از استخوان ،‌خون دل شوريده آبش
ساحل مرگ سيه ، منزلگه عهد شبابش
بسترش درياي خوني ، خفته موج و ته نشسته
دستهايش چون دو پاروي كج و در هم شكسته
پيكر خونين او چون زورقي پارو شكسته
مي خورد پارو به آب و ميرود قايق به ساحل
تا رساند لاشه ي مسلول بيكس را به منزل
آخرين فرياد او از دامن دل مي كشد پر
اين منم ، فرزند مسلول تو ، مادر ،‌باز كن در
باز كن، ازپا فتادستم ... آخ ... مادر
     
  
مرد

 
حدود جوانی

از شمال محدود است ، به اینده ای که نیست
به اضافه ی عم پیری و سایه ی مخوف ممات
از جنوب به گذشته ی پوچی پر از خاطرات تلخ
گاهی اوقات شیرین
مشرق ، طلوع آفتاب عشق ، صلح با مرگ
شروع جنگ حیات
مغرب ، فرسنگها از حیات دور ، آغوش تنگ گور
غروب عشق دیرین
این چه حدودیست ! ایا شنیده ای و میدانی ؟
حدود دنیای متزلزلی است موسوم به : جوانی
     
  
مرد

 
سکوت

گفتم که سکوت ...!! از چه رو لالی و کور ؟
فریاد بکش ،‌که زندگی رفت به گور
گفتا که خموش ! تا که زندانی زور
بهتر شنود ، ندای تاریخ ز دور
بستم ز سخن لب ، و فرا دادم گوش
دیدم که ز بیکران ،‌دردی خاموش
فریاد زمان ، ‌رمیده در قلب سروش
کای ژنده بتن ،‌ مردم کاشانه به دوش
بس بود هر آنچه زور بی مسلک پست
در دامن این تیره شب مرده پرست
با فقر سیاه.... طفل سرمایه ی مست
قلب نفس بیکستان ، کشت ... شکست
دل زنده کنید تا بمیرد ناکام
این نظم سیاه و ... فقر در ظلمت شام
برسر نکشد ، خزیده از بام به بام
خون دل پا برهنگان ، جام به جام
نابود کنید . یأس را در دل خویش
کاین ظلمت دردگستر ، زار پریش
محکوم به مرگ جاودانی است ... بلی
شب خاک بسر زند ، چو روز آید پیش
     
  
مرد

 
آرامگاه عشق

شب سیاه ، همانسان که مرگ هست
قلب امید در بدرومات من شکست
سر گشته و برهنه و بی خانمان ، چو باد
آن شب ،‌رمید قلب من ، از سینه و فتاد
زار و علیل و کور
بر روی قطعه سنگ سپیدی که آن طرف
در بیکران دور
افتاده بود ،‌سکت و خاموش ، روی کور
گوری کج و عبوس و تک افتاده و نزار
در سایه ی سکوت رزی ، پیر و سوگوار
بی تاب و ناتوان و پریشان و بی قرار
بر سر زدم ، گریستم ، از دست روزگار
گفتم که ای تو را به خدا ،‌سایبان پیر
با من بگو ، بگو ! که خفته در این گور مرگبار ؟
کز درد تلخ مرگ وی ، این قلب اشکبار
خود را در این شب تنها و تار کشت ؟
پیر خمیده پشت ؟
جانم به لب رسید ، بگو قبر کیست این ؟
یک قطره خون چکید ، به دامانم از درخت
چون جرعه ای شراب غم ، از دیدگان مست
فریاد بر کشید : که ای مرد تیره بخت
بر سنگ سخت گور نوشته است ، هر چه هست
بر سنگ سخت گور از بیکران دور
با جوهر سرشک دستی نوشته بود:
"آرامگاه عشق"
     
  
مرد

 
کوله پشتی

ه هر کس – هر جا ، کوله پشتی گرسنه اش را ارائه داد ، نصیحت بارش کردند
کمال موشش را کرد که به جای نان به روده هایش – به روده های گرسنه اش ، نصیحت بقبولانند
هم روده ها خندیدند ... هم نصیحتها...
با کوله پشتی پر از نصیحت و مشتی روده ی خالی ، به راه افتاد.
تصادفا ، به گورستانی رسید که در پهنه ی ماتمبارش ، مرده ای را با قهقه خاک می کردند !
وحشت کرد ... اولین بار بود می دید که مرده ای را با خنده به خاک میسپارند!
پیر مردی رهگذر راحتش کرد ، گفت : بی خیالش .... اون که تو تابوته
دیوونن اینا هم که خاکش می کنن ، ساکنین دارالمجانینن
وحشت نخست جای خود را به وحشت شکننده تری داد : ترسید جنون دیوانگان بر عقلش مستولی شود...
ناگهان ، به یادش آمد که یک کوله پشتی پر نصیحت است ، خندید ...
فکر کرده بود که برای جلو گیری از تسلط جنون ، از نصیحتها کمک خواهد گرفت .
هنگامی که کوله پشتی را باز کرد ، از نصیحتها اثری ندید
و قلبش – چون قطره اشکی دیده گم کرده ، به تک سینه اش فرو غلطید
بیچاره نصیحتها ! بینوا نصیحتها ! همه از گرسنگی مرده بودند ...
     
  
مرد

 
فاحشه

تعجب کردی!؟... میدانم در کسوت مردان آبرومند
اندیشیدن به تو رسم، و گفتن از تو ننگ است!
اما می خواهم برایت بنویسم
شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان!
چه گناه کبیره ای...!
میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند،
من هم مانند همه ام
راستی روسپی! از خودت پرسیده ای
چرا اگر در سرزمین من و تو،
زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیاورد
رگ غیرت اربابان بیرون می زند ؟!
اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد
و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است ؟!
مگر هر دو از یک تن نیست؟ مگر هر دو جسم فروشی نیست؟
تن در برابر نان ننگ است
بفروش ! تنت را حراج کن...
من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان
شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین
شنیده ام روزه میگیری، غسل میکنی، نماز میخوانی
چهارشنبه ها نذر حرم امامزاده صالح داری
رمضان بعد از افطار کار می کنی
محرم تعطیلی.
من از آن میترسم که روزی با ظاهری عالمانه،
جمعه بازار دین خدا را براه کنم، زهد را بساط کنم
غسل هم نکنم، چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم
پیش از افطار و پس از افطار مشغول باشم، محرم هم تعطیل نکنم!
فاحشه!!!... دعایم کن
     
  
مرد

 
مرگ و زندگی

هنوز کاملا در قبر زندگی جابجا نشده بودم که یکباره احساس کردم
دستی آشنا و مضطرب سنگ قبرم را می کوبد
لحظه ای بعد روح سرگردانم با دیدگان اشک آلود از لابلای خاک قبرم
به کنارم آمد، بدون هیچ گفتگو دستم را گرفت و از زیذ خاک بیرونم کشید.
نگاهی به سنگ قبرم کرد و گفت:
ببین این بشر دروغگو حتی پس از مرگ تو هم به حقیقت و آنچه
را که مربوط به توست پشت پا زده... راست می گفت.
بروی سنگ قبرم نوشته بودند:
در سال هزار و سیصد و شصت و یک متولد و در سال هزار و سیصد و هشتاد و سه مرد.
دروغ بود. سال شصت و یک سالی بود که من مردم و زندگی من پس از سالها
مرگ تحمیلی در سال هشتاد و سه شروع شد.
سنگ قبرم را وارونه کردم تا حقیقت را بنویسم.
روحم این بار با خنده گفت:
فراموش کن این مسخره بازیها را.
به کسی چه مربوط که تو کی آمدی و کی رفتی...برو بخواب.
راست می گفت... من هم خنده کنان رفتم و خوابیدم.
چه خوابی...چه خواب خوبی. کاش همه می فهمیدند.
کاش همه می فهمیدند.
     
  
مرد

 
کرشمه

گفتم که ای غزال! چرا ناز می کنی؟!
هر دم، نوای مختلفی ساز می کنی؟!
گفتا به درب خانه ات ار کس نکوفت با مشت
روی سکوت محض، تو در باز می کنی؟!
     
  
صفحه  صفحه 1 از 7:  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
شعر و ادبیات

کارو

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA