انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 18 از 23:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  23  پسین »

nima yooshij | نیما یوشیج


مرد

 
خارکن

پشتش از پشته ي خاری شده خم
روی از رنج کشیده درهم
خسته وامانده به ره خارکنی
شِکوهِ ها داشت به هر پنج قدم:
ای خدا بخت مرا پایان نیست
حرفه ی شوم مرا سامان نیست
پیرم و باز چه بختِ دنی ست
که نصیب چو منی منحنی ست
کار من خاربری، خار کنی
نیست این خارکنی، جان کنی ست
رشته ي جان من ست اندر دست
نه رَسن، رشته ای از طالع پست
تا شود گرم تنور دگری
بخورد نان تا بیدرد سَری
سرِ من گرم شوداز خورشید
من خورم خون دل از خون جگری
منم وسایه ي من ناله ي من
شومي کار نود ساله ي من
روز هر روز به هنگام سحر
شَوم از خانه ي ویرانه بهِ دَر
تا گهَ شام به زیر خورشید
دره ئی خشک مرا گشته مقر
هی کَنم ریشه ي خاری به کلنگ
هی کُنم با کجی طالع جنگ
خرّمی پاک زمن بگریزد
چکّه چکّه عرق ازمن ریزد
تا یکی پشته فراهم سازم
مرگ بر گردن من آویزد
با هزاران تعب پیچا پیچ
پشته ام چند خرَند آخرَ؟ هیچ
ای شَود نیست، بماند ویران
هر تنوری که ازاین پشته درآن
بی من آتش بفروزند و پزند
قرصه های شکرین و الوان
نیست نان، پاره ئی از قلب من ست
زهرتان باد، چو اندر دهن ست
نظم این ست و ره دادگری
که مرا کار بود خون جگری
دیگری کم دَوَد و کم جنبید
سود ها یابد بی درد سری
لیک در معرکه ی کوشش و زیست
سود من گر برسد، نظم آن نیست؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
حکایت

با جاهلی و فلسفی افتاد خلافی
چونان که بس افتد به سر لفظ کرانه

هر مشکل کان بود برآن کرد جوابی
مرد از راه تعلیم و نه علم بچگانه

در کارش آورد دل از بس شفقت برد
بر راهش افکند هم از روی نشانه

خندید به سخریه براو جاهل و گفتش
هرحرف که گویی همه یاوه ست وترانه

در خاطرش اقتاد ازاو مرد که پرسید
تومنطق خواندستی بیش و کم یا نه؟

زین محبت حرفی زکسی هیچ شنیدی
یا آنکه تورا مقصد حرف ست وبهانه

رو بر سوی خانه ببرد کور اگر او
برعـــادت پیشین بشنـــاسد ره خـــانه

جوشید براو جاهل: کاین ژاژ چه خایی؟
بخـــشید بــر اومــرد زهــی منطقیــا نه

گویند:که بهتر زخموشی نه جوابی ست
با آن که نـه بـا مــعرفتش هست مـــیانه

ما را گنهی نیست به جز ره که نمـودیم
پیداست وگرنه نیست در این راه کـــرانه.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
حباب

خواستم تا ببینمش در روی
گشت طوفان بپا چنان که مپرس
خواستم تا زجا تکان گیرم
خورد چونان جهان تکان که مپرس.

خواستم از کبود چشمی امان
دل به گرداب بی کران آمد
برد هرموج ازهر رهی به رهی
آنچنانی که ره به جان آمد.

خواستم تا رهم ز ورَطه که بود
لاغری ماند وساحلی خاموش
شبی و قایقی نشسته به خاک
رفته ئی محو و مانده ئی مدهوش.

خواستم تا حساب دانم از این
یک حباب فضول از جا خاست
قبّه ئی بست و گنبدی بر کرد
رنگی افزود و نقشه ئی آراست.

خواستم تا به فرصتِ باقی
شرح این داستان بگویم باز
در دماغم فضول نقشه ي خود
بست تا میل او بجویم باز.

بود آری حبابی آنچه که بود
گر به بیداری ئی وگر درخواب
اوّل از باد خنده ئی بشکفت
آخراز بارِ گریه رفت برآب.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
جامه ی نو

یکی جامه آن مرد خیاط دوخت
قضا را تن صاحب جامه سوخت

چو شد ا وستا جانب مسکنش
بپوشاند آن دوخته بر تنش

بنالید تن سوخته از نهاد:
که جامه چه بد دوختی اوستاد!

دمی چند بر وی ملامت گرفت
بدو گفت اُستا:« نه جای شگفت

بود جامه ام گر چه خوش دوخته
خشونت کند در تن سوخته

شود مایع ي عیب بسیار من
ز عیب تو باشد اگر کار کار من»
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
جامه ی مقتول

وقتی که کین و فتنه تمام ست و جنگ نیست
سرباز رفته ناله ئی از قلب تنگ نیست
حتّی صدای لغزش یک پاره سنگ نیست
وقتی که قتلگاه چنین خالی ست وسرد
هرگوشه نشانِ زمانی ست پُر ز دَرد
وقتی که برف جامه ي هر بوته ی خار هست
اجساد کشتگان وسط خار زار هست.
یک خطّه ابردر افقِ تنگ و تارهست
وآن نیز رفته رفته شود محو و ناپدید
می زیبد آن زمان، سوی این بسته بنگرید:
ازدوردر مدارِ نظر شکل مبهمی ست
نزدیک ترنشانه ي خونین ماتمی ست
این بسته ژنده جامه ي پیچیده درهمی ست
این جامه دارد از دل یک بینوا خبر
آن بینوا که دارد به جنگ وجدال سر
ازچه نگاه خلق براین جامه سرسریست؟
هرلای آن زحاصل جنگ و جدال دَریست
پیچیده گشته در وسطش قلب مادریست
سرباز رفته می دهد از ره بدان سلام
مادرازآن میانه فرستد بدو پیام
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
تسلیم شده

شده ام فرد و گشته ام تسلیم
مثل یک شاخه در کفِ امواج
برده هنگامه های صعب والم
برگ های مرا گِه تاراج
مانده ام هرکجا تن یکّه
یکّه ام حال دربلا دیدن
گرچه بی بضاعتم زان ست
که جهان با بضاعت ست زمن
دزد من اغتشاش دوران ست
نگذرد هم زشاخه ای دوران
دورشد آن گل شکفته ي من
دورماند ازمن آشیانه ي من
راز ها ي همه نگفته ي من
دیدی ئی قلب بد بهانه ي من
که زمانه چه فکردرسَرداشت؟
تا من ازاصلِ خود جدا شده ام
دمی آرامی ام نبوده به دَهر
طالب رنج و ماجرا شده ام
کرده ام از شکفتن خود قهر
مانده ام با زمانه در تردید
اینک ای موج های بی آرام
ببریدم به سوی دور ترین
نقطه های نهان که یک ناکام
بتواند درانزوای حزین
. دورتر ماند از خلاصی خویش
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
پسر

نان نمی داد به مادر فرزند
شکوه ازوی برحاکم بردند
گفت حاکم به پسر: واقعه چیست؟
برهان گفت : مرا واقعه نیست
گفت او را: برهی یا نرهی
نان به مادربه چه عنوان ندهی؟
داری ازخرج زیاده؟ـــ دارم
از چه رو می ندهی؟ ـــ مختارم.

این سخن حکمروان چون بشنفت
به غضب آمد و درهم آشفت
داد در دم به غلامی فرمان
به شکم بندندش سنگِ گران
پس به زندان ببرندش از راه
بنهندش که برآید نه ماه
نگذارند فرو کرد این سنگ
تا مگر آید از این سنگ به تنگ.

بانک برداشت به تشویش پسر
که: ازاینگونه سیاست بگذر
تا به نه ماه بُنِ سنگِ گران
به خدا نیست مرا طاقت آن
گفت: چونی که تامل نکنی
خرج مادر تو تحمل نکنی
پس چِسان کرد تحمل زنِ زار
تا به نُه ماه تو را بی گفتار؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بهار

بچه ها ، بها ر!
گل ها واشدند
برف ها پا شدند
از رو سبزه ها
از روی کوهسار
بچه ها، بها ر!
داره رو درخت
می خونه به گوش:
«پوستین را بکن
قبا را بپوش»
بیدار شو، بیدار
بچه ها، بها ر!
دارند می روند
دارند می پرند
زنبور از لونه
بابا از خونه
همه پی کار
بچه ها، بهار.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
به یاد وطنم

ای «فراکش» دو سال می گذرد
که من از روی دلکَشَت دورم
نیست با من دلم ز من بپرد
که چه سوی تو بار مهجورم.

من دراین خانه های شهر اسیر
همچو پرّنده در میان قفس
گوئیا دزدم از بسی تقصیر
شده ام در خور چنین محبس.

بد تراز دزد می کنم باور
کرده ام هر گناهشان را فاش
چو پرنده به هر طرف خود سَر
خوانده ام ،خواندنم بود پرخاش.

می هراسم زهر چه دیوارست
چه کند با هراس خود شاعر؟
شاعری کاین چنین گرفتارست
باشد اندر گریستن ماهر.

این همه هیچ ای «فراکش » من
دور ماندن ز روی تو سخت ست
دوریت کاسته ست ز آتش من
چیست این بخت،مرگ یا بخت ست؟

می رسد چون نسیم های بهار
دامنت می شود سراسر گل
می کشی سوی خود ز راهگذار
هر پرنده:چه «زیک» و چه بلبل

کوه خرم ! «فراکش» محبوب
ملجاء فکرهای تنهایی
که همی ایستد بسی محجوب
بر سرت آسمان مینایی.

من که با فکرِ نافذ و باریک
خلق را هر زمان بپیچانم
پس چرا کمترم ز بلبل و«زیک»
غم فشرده ست روی خندانم؟

کوه! با آن همه نعایم وجود
با چنان میهمانی عامی
نَبرَد پس چرا ز روی تو سود
شعر بینوا ي ناکامی؟

سهم من دور ماندن از آنجاست
بی نصیبی زهرچه جانبخش ست
وطنم را ببین که از چپ و راست
چه نهان پرور و نهانبخش ست.

باشد آن گونه ئی که می خواهد
از صدای من وز شکلم دور
گر چه هردم زجانِ من کاهد
گنهش نیست، خود شدم مهجور.

وطنم را همیشه دارم دوست
با وجود تمام بی بهری
نرسد سوش تا جهان بد جوست
دست یک فتنه، پای یک شهری.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
به رسّام ارژنگی

رفت از کلبه برون اَنگّاسی
شمع دردست پی دیدن ماه!
پیش آن شمع ز تیره نظری
ماه می جست برین سقف سیاه!
کرد چندان که نظر هیچ ندید
ماهِ تابان و کشید از دل آه
گفت:« امشب مهِ گردون مرده ست»
گفتمش:«ای برتوماه تباه
پس این پرده ز انوار وجود
ماه هاست فروزان خر گاه
لیک با روشنی شمع خرد
گر نبینی مهِ روشن چه گناه
مرد را تا نبود بینایی
چه گهر در نظر وی چه گیاه
همچو آن کور دل کوته بین
همچو آن هرزه درای بد خواه
کار استادِ مهین ارژنگی
بیند اما به نگاهِ کوتاه»
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 18 از 23:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  23  پسین » 
شعر و ادبیات

nima yooshij | نیما یوشیج


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA