انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 3 از 23:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  20  21  22  23  پسین »

nima yooshij | نیما یوشیج


مرد

 
پدرم

صبحدم کز شعف خنده ي مهر
می جهَم من ز برِ بستر خود
همه خوابند و بیاسوده به چهر
که من انده زده ام بردرخود.

می گشایم درازاین تنگ مکان
به سوی تازه نسیم جانبخش
گوئی اوراست خبرها به زبان
هر خبر در دل من درمانبخش.

من وآن تازه نسیم دلکش
می گشائیم سوی هم آغوش
همچو دو مست ولی من آتش
او به دل سرد و بیفتاده زجوش.

رفته ست او ز دلِ ابر سیاه
از بر قله ی کهسار سفید
جَسته ام من ، سخنم هست گواه
از خیالات غم انگیز پلید.

آی مهمان منِ دلخسته
ای نسیم ، ای به همه ره پویا
مانده تنها چو من اما رَسته
با دگرگونه زبانی گویا.

او هم آنسان که تو سر مست و رها
بود با ساحت کوهستان شاد
همچو تو از همه ي خلق جدا
سیر می کرد به هرسوی آزاد.

اوهم آنگونه که تو چابک پی
می شد از قله ي این کوه به زیر
لیک پوینده به پشت سرِ وی
دو پسرچه دو پسر چسُت و دلیر.

دل ما بود و امید دلجو
چو می آمد به ده آن دلبر ده
تیره شب بود وجهان رفته فرو
در خموشی هراس آورِ دِه.

درهمه رهگذر درّه و دشت
هر چه جزآتش چوپان خاموش
باد در زمزمه ي سرد بگشت
ده فرو بسته بر این زمزمه گوش.

من مسلح مردی می دیدم
سبلت آویخته، بردست عصا
نقش لبخندش بر لب هر دم
که می آمد تن خسته سوی ما.

مادرم جَسته می افروخت چراغ
سایه ئی می شد گوئی در قیر
بسته بود اسبی آیا در باغ
یا فرود آمده دیوار به زیر؟

تا دم صبح به چشمِ بیدار
صحبت از زحمت ره بود وسفر
ما همه حلقه زنانش به کنار
او به هردم به رخ ماش نظر.

بود از حالت هر یک جویا
پهلوان وار نشسته به زمین
مهربان با همه اهل دنیا
سخنانش خوش و گرم و شیرین .

او هم آنگونه که تو زود گذر
رفت بنهاد مرا درغم خود
روی پوشید و سبک کرد سفر
تا بفرسایدم ازماتم خود .

من ولی چشم بر این ره بسته
هر زمانیش ز ره می جویم
تا می آئی تو به سویم خسته
با دل غمزده ام می گویم:

کاش می آمد، از این پنجره من
بانگ می دادمش از دور بیا
با زنم عالیه می گفتم : زن
( پدرم آمده در را بگشا.)
     
  
مرد

 
بوجهل من

زنده ام تا من، مرا بوجهل من دررنج می دارد
جسته از زیر دم گاوی چه آلوده
رفته تا بالای این سیلاب خانه
چون مگس های سگان ست او
نه جزاین بوده تا بوده.
او، آن آئین سماجت
آن طفیلی تن بپرورده
چومی پرد پی آن ست تا یک جای بنشیند
برسرهرجانورشکلی
روی گوش وزیرچشم وبرجبین پاک رویان
برهرآن پاکیزگان بینی وهرآن آلودگان دانی.
هرکجا کاوزنده می یابد یکی را زنده می بیند.

می مکد بوجهل من خون ازتن این جانوران درهرگذرگاه
نیست اوازکارمن آگاه
می پرد تا یابدم یک باردیگر
من ولی ازاو گریزانم
تا مراگم کرده بنشیند
بر سر دیوار دیگر.
     
  
مرد

 
بازگردان تن سرگشته

دوراز شهرودیارخود شدم با تیرگان همخانه ، آه ازاین بدانگیزی !
داغ حسرت می گذارد باقی عمرمراهردم
من زراه خود بدر بودستم آیا؟
فاش کردم رازهائی را
یا نگفتم آنچه کان شاید !


شمعی آیا برسربالینشان روشن شد ازدستم؟
زیرکله ي سرد شب در راه
لکه ي خونی به کس دادم نشانی؟
سخت می ترسم که این خاموش فرتوت
سقف بشکافد
برسرمن !
خاکدان همچون دل عفریت مرده گنده دارد تن
در برمن !
هرزمان اندیشم از من در جهان چیزی نماند غیر آگاهی
هم به همچند سری مو راه جستن
در بساط خشک خارستان نیابم نقشه ي راهی
ای رفیق روزرنج بینوائی
از کدامین راه بر سوی فضای تیرگان این راه را دادی درازی؟
ازهمان ره رو به گلگشت دیاران بازگردان این تن سرگشته ات را
و « سناور» که طلای زرد را ماند به هنگام گل خود
بگسلد از خنده هایش بر مزار تو گلوبند.
     
  
مرد

 
آی آدمها

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید !
یک نفر درآب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتررا پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفردرآب دارد می کند بیهوده جان قربان!

آی آدمها که برساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفردرآب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
بازمی دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را زراه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود وهرزمان بی تابیش افزون
می کند زین آب ها بیرون
گاه سر، گه پا .

آی آدم ها !
او زراه دوراین کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدم ها که روی ساحل آرام ، درکار تماشائید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
می رود نعره زنان، وین بانگ بازازدورمی آید
آی آدم ها !

و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آب های دورونزدیک
باز درگوش این نداها
آی آدم ها !
     
  
مرد

 
اندوهناک شب

هنگام شب که سایه ي هرچیز زیر و روست
دریای منقلب
در موج خود فروست
هر سایه ئی رمیده به کنجی خزیده ست
سوی شتاب های گریزندگان موج
بنهفته سایه ئی
سر بر کشیده زراهی .
این سایه، از رهش
بر سایه های دیگِر ساحل نگاه نیست
او را اگرچه پیدا یک جایگاه نیست
با هر شتاب موجش باشد شتاب ها
او می شکافد این ره را کاندران
بس سایه اند گریزان
خم می شود به ساحل آشوب
او انحنای این تن خشک ست از فلج
آنجا، میان دورترین سایه های دور
جا می گزیند
دیده به ره نهفته نشیند.

در این زمان
بر سوی مانده های ساحل خاموش
موجی شکسته می کند آرام ترعبور
کوبیده موج های وزین تر
افکنده موج های گریزان زراه دور
بر کرده از درون موج دگر سر
او گوش بسته بر سوی موج و ازآن نهان
می کاودش دو چشم.

آیا به خلوتی که کسی نیستش سکون
و اشکالِ این جهان
باشند اندران
لرزان و واژگون
شوریدگان این شبِ تاریک را ره ست ؟
آیا کسان که زنده ولی زندگانشان
از بهر زندگی
راهی نداده اند
وین زندگان به دیده ي آنان چو مرده اند
در خلوتِ شبان مشوش
با زندگانِ دیگرشان هست زندگی
این راست ست ، زندگی اینسان پلید نیست
پایان این شب
چیزی به غیراز روشن روز سفید نیست
وآنجا کسانِ دیگر هستند کان کسان
از چشم مردمان
دارند رخ نهان
با حرف هایشان همه مردم نه آشناست.

گویند روی ساحل خلوتگهان دور
نا جور مردمی
دارند زیست
و پوست های پای آنها
از زهر خارهای «کراد»
آزرده نیست
آنجا چو موج های سبک خیز
آرام و خوش گذشته همه چیز
مانند ما طبیعت
نگرفته ست راه کجی پیش
هر جانور
باشد به میل خود
بهره ور.

این گفته ها ولیک سراسر درست نیست
در خلوتی چنان هم
هر دم گل سفید که مانند روی گل
بگشاده ست روی
با شب فسانه گوست
مرغ طرب فتاده به تشویش
با رنج های دگرگون
هر دم به گفتگوست
او باز می کند
بالی به رنگِ خون
وافسرده می نشیند
برسنگ واژگون .

چون ماه خنده می زند از دور روی موج
درخرُده های خنده ي او یافته ست اوج
موجی نحیف تر
آن سایه ي دویده به ساحل
گم گشته ست ورفته به راهی
تنها بجاست بر سرِ سنگی
بر جای او
اندوهناک شب .

موجی رسیده فکر جهان را به هم زده
بر هر چه داشت هستی رنگ عدم زده
اندوهناک شب
با موی دلربایش بر جای او
میلش نه تا که ره سپرد
هیچش نه یک هوس که بخندد
تنها نشسته درکشش این شب دراز
وز چشم اشک خود سترد
او از نبودِ گمشدگان
افسوس می خورد
این سهمگین دریده ي موج عبوس را
افسرده می نگرد .

در زیر اشک خود همه جا را
بیند به لرزه تن
پندارد اینکه کارهمه سایه ها چو او
باشد گریستن .

از هرکنارِ او
سنگی گسیخته
شکلی به ره گریخته
خاموش های لرزان
مست از نوای او
استاده اند حیران
خاکسترِ هوا
بنشانده جغد را زبَرِ شاخه های خشک
وآویخته به سقفِ سیه عنکبوت رنگ .
     
  
مرد

 
هنوز از شب...

هنوزاز شب دمی باقی ست، می خواند دراوشبگیر
وشب تاب از نهانجایش به ساحل میزند سوسو.

به مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ي من
به مانند دل من که هنوزازحوصله و زصبر من باقی ست در او
به مانند خیال عشق تلخ من که می خواند.

ومانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ي من
نگاه چشم سوزانش، امید انگیز، بامن
دراین تاریک منزل می زند سوسو.
     
  
مرد

 
هنگام که گریه می دهد ساز

هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابربرپشت
هنگام که نیل چشم دریا
ازخشم به روی می زند مشت.

زان دیرسفرکه رفت ازمن
غمزه زن وعشوه ساز داده
دارم به بهانه های مانوس
تصویری ازاوبه برگشاده.

لیکن چه گریستن ، چه توفان !
خاموش شبی ست هرچه تنهاست
مردی درراه می زند نی
وآواش فسرده برمی آید.

تنهای دگرمنم که چشمم
توفان سرشک می گشاید.

هنگام که گریه می دهد ساز
این دودسرشت ابر بر پشت
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می زند مشت.
     
  
مرد

 
همه شب

همه شب زن هرجائی
به سراغم می آمد.

چو می آمد او به سراغ من خسته
بود برسر پنجره ام
یاسمین کبود فقط
همچنان او که می آمد به سراغم پیچان.

در یکی از شب ها
یک شب وحشت زا
که درآن هرتلخی
بود پا برجا
وآن زن هرجائی
کرده بود ازمن دیدار

گیسوان درازش، همچو خزه که برآب
دور زد به سرم
فکنید مرا
به زبونی ودرتک وتاب

هم از آن شبم آمد هر چه به چَشم
همچنان سخنانم ازاو
همچنان شمع که می سوزد با من به وثاقم ، پیچان.
     
  
مرد

 
هست شب

هست شب یک شب ِدم کرده و خاک
رنگ رخ باخته ست
باد نوباوه ي ابر، از بر کوه
سوی من تاخته ست.

هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا
هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده ئی راهش را.

با تنش گرم بیابانِ دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوخته ي من ماند
به تنم خسته که می سوزد از هیبتِ تب !
هست شب، آری شب.
     
  
صفحه  صفحه 3 از 23:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  20  21  22  23  پسین » 
شعر و ادبیات

nima yooshij | نیما یوشیج


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA