انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 5 از 16:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  16  پسین »

حمید مصدق و آثارش


مرد

 
۲

امشب
خاک کدام میکده از اشک چشم من
نمناک می شود ؟
و جام چندمین
از دست من نثاره خاک می شود ؟
ای دوست در دشتهای باز
اسب سپید خاطره ات را هی کن
اینجا
تا چشم کار می کند آواز بی بری ست
در دشت زندگانی ما
حتی
حوا فریب دانه گندم نیست
من با کدام امید ؟
من بر کدام دشت بتازم ؟
مرغان خسته بال
خو کرده با ملال
افسانه حیات نمی گویند
و آهوان مانده به بند
از کس ره گریز نمی جویند
دیوار زانوان من کنون
سدی ست
در پیش سیل حادثه اما
این سوی زانوان من از اشک چشمها
سیلی ست سهمنک
این لحظه لحظه های ملال آور
ترجیع بند یک نفس اضطرابهاست
افسانه ای ست آغاز
انجام قصه ای
اینجا نگاه کن که نه آغازی
اینجا نگاه کن که نه انجامی ست
این یک دو روزه زیستن با هزار درد
الحق که سخت مایه بدنامی ست
     
  
مرد

 
۳

ای تشنه کام پیوسته در تلاش چه هستی ؟ نام
دیگر زمین محبت خود را
از نسل ما سلاله پاکان گرفته است
مردی که رستگاری خود را
با روزه های صُمت
در طول سالیان به ریاضت
می ساخت
با من یک پیاله می
هفتاد سال طاعت خود را باخت
وقتی که سخت سخره گرفتند پاکبازان را
من مثل برکشیده حصاری
بر پای ایستادم و خواندم
ساده ترین ترانه پاکی را
امشب امید رفته ز دستم
با من به یک پیاله محبت کن
من
از نسل از سلاله پاکانم
من عاشق قدیمی ایرانم
     
  
مرد

 
۴

دیدم صدای هلهله هایی که آشنا
می خواندم به جاده پیکار زندگی
گفتم نفیر نی لبک من
آواز مردم است
گفتم که واژههای تراویده از وجود
دمساز مردم است
اما
این گوژپشت رنج کشیده
یعنی من
این ز خویش بریده
آ?ا ز نو ترانه از یاد رفته را
آغاز می کند ؟
این مرغ پر شکسته به کنج قفس اسیر
ایا دوباره از قفس سرد عمر سوز
پرواز می کند؟
     
  
مرد

 
۵

ای کاش انفجار
فرجام اگرچه تلخ
ما مومنان ساحت نومیدی
نومید و بی شهامت
حتی شهامتی نه
که نوشیم شوکران
در برزخ زمین
آونگ لحظه های زمانیم
اینجا کهمرز مرز گزینش بود
ایا کسی فرمان انهدام مرا می خواند ؟
فریاد می زنم نه صدایی
بر من نه پاسخی نه پیامی
تردید بود و من
این تلخوش شرنگ شماتت را
قطره قطره
باری به جام کردم و نوشیدم
دیدم که می جوند
دیوار اعتماد مرا موریانه ها
اینک من آن عمارت از پای بست ویرانم
ایا دوباره بازنخواهی گشت ؟
نمی دانم
     
  
مرد

 
۶

هر چند
شب با تمام توش و توان و طلابتش
بر سرزمین تب زده آویخت
دیدم
سیماب صبحگاهی
از سر بلندترین کوهها
فرو می ریخت
گفتم
امید من
برخیز وخواب را
برخیز و باز روشنی آفتاب را
     
  
مرد

 
از جدایی ها (دفتر نخست)



در امد

چگونه باز به ماتم نشست خانه ما
هزار نفرین باد
به دستهای پلیدی
که سنگ تفرقه افکند در میانه ما
     
  
مرد

 
1

من آفتاب درخشان و ماه تابان را
بهین طراوت سرسبزی بهاران را
زلال زمزمه روشنان باران را درود خواهم گفت
صفای باغ و چمن دشت و کوهساران را
و من چو ساقه نورسته بازخواهم رست
و درتمامی اشیا پاک تجریدی
وجود گمشده ای را
دوباره خواهم جست
     
  
مرد

 
۲

تو را چه می رسد ای آفتاب پاک اندیش
تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟
کدام فتنه بی رحم
عمیق ذهن تو را تیره می کند از وهم ؟
شب آفتاب ندارد
و زندگانی من بی تو
چو جاودانه شبی
جاودانه تاریک است
تو در صبوری من
اشتیاق کشتن خویش
و انهدام وجود مرا نمی بینی
منم که طرح مودت به رنج بی پایان
و شط جاری اندوه بسته ام اما
تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟
تو را چه می رسد ای آفتاب پاک اندیش؟
ز من چگونه گریزی
تو و گریز از خویش ؟
به سوی عشق بیا
وارهان دل از تشویش
     
  
مرد

 
۳

تو را صدا کردم
تو عطری بودی و نور
تو نور بودی و عطر گریز رنگ خیال
درون دیده من ابر بود و باران بود
صدای سوت ترن
صوت سوگواران بود
ز پشت پرده باران
تو را نمی دیدم
تو را که می رفتی
مرا نمی دیدی
مرا که می ماندم
میان ماندن و رفتن
حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود
غروب غمزدگی
سایه های دلتنگی
تو را صدا کردم
تو رفتی و گل و ریحان تو را صدا کردند
و برگ برگ درختان تو را صدا کردند
صدای برگ درختان صدای گلها را
سرشک دیده من ناله تمنا را
نه دیدی و نه شنیدی
ترن تو را می برد
ترن تو را به تب و تاب تا کجا می برد؟
و من حصار فاصله فرسنگهای آهن را
غروب غمزده در لحظه های رفتن را
نظاره می کردم
     
  
مرد

 
۴

کویر تشنه باران است
حمید تشنه خوبی
به من محبت کن
که ابر رحمت اگر در کویر می بارید
به جای خار بیابان بنفشه می رویید
و بوی پونه وحشی به دشت بر می خاست
چرا هراس چرا شک ؟
بیا که من بی تو
درخت خشک کویرم که برگ و بارم نیست
امید بارش باران نوبهارم نیست


✦✦✦✦✦✦

۵

غروب مژده بیداری سحر دارد
غروب از نفس صبحدم خبر دارد
مرا به خویش بخوان همنشین با جان کن
مرا به روشنی آفتاب مهمان کن
پنهسایه من باش
و گیسوان سیه را سپرده دست نسیم
حجاب چهره چون آفتاب تابان کن
شب سیاه مرا جلوه ای مرصع بخش
دمی به خلوت خاص خلوص راهم ده
به خود پناهم ده
که در پناه تو آواز رازها جاری ست
و در کنار تو بوی بهار می اید
سحر دمید
درون سینه دل من به شور و شوق تپید
چه خوش دمی ست زمانی که یار می اید
     
  
صفحه  صفحه 5 از 16:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  16  پسین » 
شعر و ادبیات

حمید مصدق و آثارش

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA