انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 7 از 16:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  15  16  پسین »

حمید مصدق و آثارش


مرد

 
۱۶

تو نازمثل قناری
تو پاک مثل پرستو
تو مثل بدبده خوبی
برای من تو همیشه همیشه محبوبی
تو مثل خورشیدی
که شرق شب زده را غرق نور خواهی کرد
تو مثل معجزه
در وقت یاس و نومیدی ظهور خواهی کرد
پناهسایه آسایشی پناهم ده
درون خلوت امن و امید راهم ده
     
  
مرد

 
۱۷

زمین به ولوله بنشست
زمان به هلهله برخاست
پرند سبز درختان باغ را آراست
شکوفه ها بشکفت
شکوفه های شکوفان
و با صدای رسا آسمان پهناور
رساترین طنین را
به چرخ چارم خواند
و این شگون مظفر را
از این من آلوده این من خاکی
به آن فرشته
سرشته ز خوی افلاکی
به آن نشانه خوبی
به آن یگانه ترین کسان درودی گفت
به وسعت همه آبهای دریاها
به وسعت پاکی
     
  
مرد

 
۱۸

دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به بادها می داد
و دستهای سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
وشعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال
و در جنوب ترین جنوب
همیشه در همه جا آه با که بتوان گفت
که بود با من و
یوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی .... دگر کافی ست
     
  
مرد

 
۱۹

در آن شبی که برای همیشه می رفتی
در آن شب پیوند
طنین خنده من سقف خانه رابرداشت
کدام ترس تو را این چنین عجولانه
به دام بسته تسلیم تن فروغلتاند ؟
خنده ها نه مقطع که آبشاری بود
و خنده ؟
خنده نه قهقاه گریه واری بود
که چشمهای مرا در زلال اشک نشاند
و من به آن کسی کز انهدام درختان باغ می آمد
سلام می کردم
سلام مضطربم در هوا معلق ماند
و چشمهای مرا در زلال اشک نشاند
     
  
مرد

 
۲۰

دوباره با من باش
پناه خاطره ام
ای دو چشم روشن باش
هنوز در شب من آن دو چشم روشن هست
اگر چه فاصله ما
چگونه بتوان گفت ؟
هنوز با من هست
کجایی ای همه خوبی
تو ای همه بخشش
چه مهربان بودی وقتی که شعر می خواندی
چه مهربان بودی وقتی دروغ می گفتی
چگونه نفس تو رادر حصار خویش گرفت
تو ای که سیر در آفاق روح می کردی
چه شد
چه شد که سخن از شکست می گویی
تو ای که صحبت
فتح الفتوح می کردی

     
  
مرد

 
ایا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند



۱

وقتی تو نسیتی
خورشید تابناک
شاید دگر درخشش خود را
و کهکشان پیر گردش خود را
از یاد می برد
و هر گیاه
از رویش نباتی خود
بیگانه می شود
و آن پرنده ای
کز شاخه انار پریده
پرواز را
هر چند پر گشوده فراموش می کند
آن برگ زرد بید که با باد
تا سطح رود قصد سفر داشت
قانون جذب و جاذبه را در بسط خاک
مخدوش می کند
آنگاه نیروی بس شگرف مبهم نامرئی
نور حیات را
در هر چه هست و نیست
خاموش می کند
وقتی تو با منی
گویی وجود من
سکر آفرین نگاه تو را نوش می کند
چشم تو آن شراب خلر شیرازست
که هر چه مرد را مدهوش می کند
     
  
مرد

 
۲

ای مهربانتر از من
با من
در دستهای تو
ایا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟
کز من دریغ کردی
تنها تویی
مثل پرنده های بهاری در آفتاب
مثل زلال قطره بباران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
مثل سحر آب
آواز مهربانی تو با من
در کوچه باغهای محبت
مثل شکوفه های سپید سیب
ایثار سادگی است
افسوس ایا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مایوس می کند؟
     
  
مرد

 
۳

ای مهربان من
من دوست دارمت
چون سبزه های دشت
چون برگ سبزرنگ درختان نارون
معیارهای تازه زیبایی
با قامت تو سنجیده می شود
زیبایی عجیب تو معیار تازه ای ست
با غربت غریب فراوانش
مانند شعر من
این شعر بی قرین
و این تفاخر از سر شوخی ست
نازنین


۴

ای قامت بلند
ای از درخت افرا گردنفرازتر
از سرو سر بلند بسی پاکبازتر
ای آفتاب تابان
از نور آفتاب بسی دلنوازتر
ای پاک تر
از برفهای قله الوند
تو مهربانتر از
لطیف نسیم ساکت شیرازی
در سینه خیز دماوند
و دست تو
دست ظریف تو گلهای باغ را
زیور گرفته است
و شعرهای من
این برکه زلال
تصویر پرشکوه تو را
در بر گرفته است
من کاشف اصالت زیبایی توام
مفتون روح پاک و فریبایی توام
تو با نوشخند مهر
با واژه محبت
فرسوده جان محتضزم را از بند درد
آزاد می کنی
و با نوازشت
این خشکزار خاطره ام را
آباد می کنی
با سدی از سکوت
در من رساترین تلاطم ساکن را
بنیاد می کنی
با این سکوت سخت هراس انگیز
بیداد می کنی
     
  
مرد

 
۵

ای ما همیشه با هم و بی هم
پیوند پاک تا بزند درمیان ما
اینک کدام دست ؟
آه ای یگانه
وقتی تو مهربان باشی
دنیای مهربانی داریم
ای با تو هر چه هست توانایی
در دست توست معجزه عیسایی
وقتی بهار بود و گل رنگ رنگ بود
آن شب شمیم عشق نخستین خویش را
از دست مهربان تو بوییدم
کنون بهار نیست
تا برگهای سبز درختان نارون
تن در نسیم نرم بهاری رها کنند
تا ماهیان سرخ
در آبهای برکه آبی شنا کنند
     
  
مرد

 
۶

محبوب من بیا
تا اشتیاق بانگ تو در جان خسته ام
شور و نشاط عشق برانگیزد
من غرق مستی ام
از تابش وجود تو در جام جان چنین
سرشار هستی ام
من بازتاب صولت زیبایی توام
ایینه شکوه دلارایی توام


✦✦✦✦✦✦

۷

باری طلوع پاک تو در آن شب سیاه
شاید بشارت از دم صبح سپید بود
وقتی طلیعه تو درخشید
از پ شت کوهسار توهم
دیدم که این طلوع
زیباترین سپیده صبح امید بود
ای سرکشیده از دل این قیرگونه شب
بر آسمان برای و رهکن
زرتار گیسوان زرافشان را
همچون شهابها
بر بیکران سپهر
با شب نشستگان سخن از آفتاب نیست
آنان که از تو دورند
چونان به شب نشسته شبکورند
ت خورشید خاوری
جان جهان ز نور تو سرشار می شود
همراه با طلوع تو ای آفتاب پاک
در خواب رفته طالع من
این خفته سالیان بیدار می شود
ای ایه مکرر آرامش
می خواهمت هنوز
آری هنوز هم
دریای ‌آرزوی
در این دل شکسته من موج می زند
راهی به دل بجو
     
  
صفحه  صفحه 7 از 16:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  15  16  پسین » 
شعر و ادبیات

حمید مصدق و آثارش

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA