انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 20 از 36:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  35  36  پسین »

Mehdi Soheili | مهدی سهیلی


مرد

 
آغاز شکفتن

مرا گفت این سخن فرزانه پیری
بزرگی عارفی روشن ضمیری
چرا گویی دریغا از جوانی
چرا از کار پیری بدگمانی
که پیری باغ صد رنگ کمال است
زمان کام و دوران وصال است
خوشا آنان که تا پیری رسیدند
به راه دوست منزل ها بریدند
ره پیموده شادی آفرین است
تو خود در منزلی شادی در این است
جوانان خام و پیران پختگانند
که جان در پای جانان می فشانند
وصال یار در آغاز مرگ است
سیه دل بی خبر از راز مرگ است
به پیری جاهلی ترسد ز مردن
که داند مرگ را فصل فسردن
ولی پیران به عمری ره بریدند
که تا سر منزل دلبر رسیدند
چو رفتی زین جهان در کوی یاری
در آن منزل غم دوری نداری
برای عارفان در خاک خفتن
بود بی شبهه آغاز شکفتن
برون از خاک نرگس خود پیاز ست
ولی در جان او صد گونه رازست
چو آن را باغبان در گل بکارد
به پیش چشم ما صد گل برآرد
روان چو مرغ در حال گریزست
که ماندن در قفس اندوه خیزست
رهایی از قفس ماتم نارد
که پایان مصیبت غم ندارد
چو روز وصل اید شادمان باش
غنیمت دان و در پیری جوان با ش
     
  
مرد

 
آهنگ سفر

سها در عاشقی ها نغمه سر کرد
ز شور عشق آهنگ سفر کرد
غم هجران سامان بر دلم بود
سها ای بار غم را بیشتر کرد
     
  
مرد

 
گل من گریه مکن

گل من گریه مکن
که در اینه ی اشک تو غم من پیداست
قطره ی اشک تو داند که غم من دریاست
گل من گریه مکن
سخن از اشک مخواه
که سکوتت گویاست
از نگه کردنت احوال تو را می دانم
دل غربت زده ات
بی نوایی تنهاست
من و تو می دانیم
چه غمی در دل ماست
گل من گریه مکن
اشک تو صاعقه است
تو به هر شعله ی چشمان ترم می سوزی
بیش از این گریه مکن
که بدین غمزدگی بیشترم می سوزی
من چو مرغ قفسم
تو در این کنج قفس بال و پرم می سوزی
گل من گریه مکن
که در ایینه ی اشک تو غم من پیداست
فطره ی اشک تو داند که غم من دریاست
دل به امید ببند
نا امیدی کفرست
چشم ما بر فرداست
ز تبسم مگریز
در دندان تو در غنچه ی لب زیباست
گل من گریه مکن
     
  
مرد

 
کدام بهار ؟

تو در امید بهاری بگو کدام بهار
تو در هوای نسیمی بگو کدام نسیم
گمان مدار که ما
در این بهار به گل ها و سبزه ها برسیم
بهار ما ز تبسم لطیف بیزارست
ولی نسیم غم جانگداز بسیارست
گل بهار کجاست
گل بهار جوان فتاده در خونست
گل بهار رخ مادران محزونست
چمن کجاست بگو ؟
تمام صحنه ی میدان جنگ ما چمن است
گلشن برادر تو یا پسر عموی من است
نوای بلبل ای نوبهار دانی چیست
صدای غربت مردان خسته ی وطن است
صدای ضجه نو باوگان بی مادر
فغان دختر بیچاره در عزای پدر
غریو گریه ی طاقت گداز مرد و زن است
چه گویم ای همدرد
ز گریه سرشارم
بیا که بر ستم روزگار گریه کنیم
بیا به یاد دل داغدار گریه کنیم
بیا به درد زمان زار زار گریه کیم
بیا از اینهمه داغ کنار لاله چو ابر بهار گریه کنیم
تو در امید بهاری بگو کدام بهار ؟
     
  
مرد

 
باغ ارم

ای خواجه که زر می طلبی بنده ی غم باش
من زنده به عشقم تو به دینارو درم باش
ما را همه دم قبله ی دل سوی صمد بود
ابلیس تو را گفت که در بند صنم باش
اینده ندانی تو و بگذاشته بگذشت
حالی غم دنیا مخور و بنده ی دم باش
تا بار ندامت نبری بذل درم کن
تا رنج قیامت نکشی مرد کرم باش
رنج از تو بود گنج نصیب دگرانست
گو صاحب اقبال کی و مسند جم باش
هر کس به جهان عاشق اندیشه ی خویشست
ما پیرو دادیم تو هم یار سیتم باش
بیدار نبودی نفسی دیو تو را گفت
غفلت زده ی دل شو و در خواب عدم باش
خود شعله زدی بر دل پرآز و گرنه
معشوق تو را گفت که در باغ ارم باش
هنگام سحر بود که می گفت سروشم
در کعبه ی دل سیر کن و سوی حرم باش
تا نام تو تسخیر کند ملک عرب را
امروز چو تاجی به سر شعر عجم باش
     
  
مرد

 
آغوش محبت

من در ره دنیا نفروشم هنرم را
آلوده به نکبت نکنم شعر ترم را
جز در گه حق بر در کس جبهه نسودم
تا بر ز بر ابر ببینند سرم را
پرواز من آن گونه بلندست که خورشید
در ظلمت شب بوسه زند بال و پرم را
من هستم و اندیشه و جولانگه پرواز
سیمرغ ندارد طیران سفرم را
از اهل تظر پرس که با لطف خداوند
پوشیده ام از دولت گیتی نظرم را
در وصل چنان مست حبیبم گه و بیگاه
کز یاد برم رنج فراق پسرم را
از اشک صفاییست دلم را که ندانی
شب نیست که دریا نکنم چشم ترم را
شرمنده ی مردم شو از موج عنایت
هر جا به وطن می نگرم دور و برم
از جور رقیبان چه خروشم که حبیبان
گیرند در آغوش محبت اثرم را
     
  
مرد

 
چه بخواهی چه نخواهی

دیوانه ی عشقم من و مجنون نگاهی
با گنج هنر فارغم از مالی و جاهی
گلشن دلم از منظره ی روی سپیدی
روشن شبم از شعشعه ی چشم سیاهی
با بال سخن شب همه شب ابر نوردم
گویی که نسیمی بردم چون پر کاهی
از شوق به رقص آوردم چامه ی نغزی
آن گونه که رقصد ز دم باد گیاهی
گه زخمه به دل می زندم پنجه ی سازی
گاهی به نوا می کشدم شور سه گاهی
ما مشعل عشقیم و کند محفلمان گرم
آتشکده ی شعر تری شعله آهی
یعقوب زمانم من در خلوت شبها
گریم ز غم یوسف افتاده به چاهی
ای مدعی ای آنکه به دشنام پیاپی
ما را بنوازی ز حسد گاه به گاهی
در غیبتم از رشک شنیدم شب و روزت
باشد شب طاعون زده یی روز تباهی
اما به حضورم همه تن مدح تمامی
گاهی به زبانبازی و گاهی به نگاهی
ای دوست بر و دست به دامان خدا زن
جز او نبود ما و تو را پشت و پناهی
از مهر خداوند کلامم بدرخشید
چون در دل شب های سیه پر تو ماهی
ما را مزن ای یار که در عرصه ی گیتی
جز شهرت دیرینه نداریم گناهی
برو از سخن های من از اهل سخن پرس
دانم که تو خود نیز بر این گفته گواهی
مهرت به دل اندوختم و از تو گذشتم
امید تو هم بگذری از کینه الهی
این دفتر شعرم چه بخوانی چه نخوانی
من شهر هی شهرم چه بخواهی چه نخواهی
     
  
مرد

 
لحظه ها و صحنه ها

     
  
مرد

 
صدا صدای خداست

به من مگو که خدا را ندیده ام هرگز
اگر خداطلبی
خدا در اشک یتیمان رفته از یادست
خدا در آه غریبان خانه بر بادست
اگر خدا خواهی
درون بغض زنان غریب جای خداست
دل شکسته ی هر بینوا سرای خداست
نگاه کن به هزاران ستاره در دل شب
به آسمان بنگر
به آسمان که پر از گوهرست دامانش
به کهکشان که ندانی کجاست پایانش
رونده ایست خدانام در خم این راه
ببین به دیده ی دل
به فرق ثابت و سیاره جای پای خداست
به من مگو خدا را ندیده ام هرگز
دو دیده را بگشا
ببین چراغ طلا را که صبح از پس کوه
طلای نور به دریا و رود می پاشد
بدان پرنده ی رنگین نگر که در دل باغ
به برگ برگ درختان سرود می پاشد
سرود او همه گلنغمه یی برای خداست
در آشیانه ی شب
در آستانه ی صبح
در آن دمی که ز پستان شیر مست فلق
به کام دره و دریا و کوه و بیشه و باغ
دو دست غیبی شیر سپیده می ریزد
به وقت نیمشبان در سکوت رویا رنگ
که جز صدای نسیم و نوای مرغ سحر
ز هیچ حنجره یی نغمه بر نمی خیزد
به گوش باطن من هر صدا صدای خداست
به وقت حمله ی بنیاد سوز طوفانها
که سرو های کهن
به دست باد مهیبی به خاک می افتد
در آن دمی که ز بیم غریو رعد به کوه
هزار صخره به خاک هلاک می افتد
به وقت زلزله ها
مگو کجاست خدا
نهیب زلزله حرفی ز خشم های خداست
در آن زمان که فتد لرزه به جان زمین
و لحظه لحظه غریو شبانه می پیچد
به بیشه های عظیم
صدای عربده ی رعد با تو می گوید
که آسمان و زمین
به زیر سم ستوران بادپای خداست
مخواه لب بگشایم که تاب گفتن نیست
سکوت من مشکن
که در سکوت پر از حیرتم قنای خداست
به ناله های شب آمیز مرغ حق سوگند
به روشنایی زیبای هر فلق سوگند
به سرخ فامی خورشید در شفق سوگند
به گریه سحر بندگان پاک قسم
درون مویرگ و موی من هوای خداست
     
  
مرد

 
دروغ فاش

سالها در عمر من مهر آمد و آبان گذشت
وز کمال غفلتم در نقصان گذشت

چشم من در زندگی نقش جوانی را ندید
این دروغ فاش پنهان آمد و پنهان گذشت

در شتاب عمر فردا ها همه دیروز شد
نا رسیده نو بهاران فصل تابستان گذشت

روزهای شادی و غم در شمار عمر ماست
گر درون کاخ عزت یا که در زندان گذشت

سالک راه توکل را ز غم ها باک نیست
می توان با کشتی نوح از دل طوفان گذشت

در پناه سیم و زر مشکل توان آسوده زیست
خرم آن آزاده کز دشت بلا آسمان گذشت

دین سلمان برترین اوج مسلمانی نبود
مرد حق شو تا توان از حد صد سلمان گذشت
     
  
صفحه  صفحه 20 از 36:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Soheili | مهدی سهیلی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA