شمارهٔ ۴۰ گوهر این نه صدف آقا عزیزشیعهٔ یکرنگ علی ولیحق پسری داد ز لطفش که هستنور رخش چون مه تابان جلینام محمدعلیش ساختندزاد چون با حب نبی و علیمولد او چون دل احباب راساخت چو آیینه ز غم منجلیعقل به هاتف پی تاریخ گفتبدر منیر است محمدعلی
شمارهٔ ۴۱ میرزا صادق که پیش قامتشسرو باشد چون نهال کوتهیآنکه از نورالهی روی اوستآگهی بخش دل هر آگهیکوکب بخت بلند بیزوالپیش پا بگذاشتش روشن رهیبست عقد ازدواج و اتصالبا درخشان مهری و تابان مهیچون به شادی و نشاط آن هر دو یارهمنشین گشتند در خلوتگهیعقل با هاتف پی تاریخ آنگفت مهری مجتمع شد با مهی
شمارهٔ ۴۲ حیف و صد حیف کز نهیب اجلشد ز احباب دور کلبعلیدر گرفتش ز خلق عالم و کردمیل غلمان و حور کلبعلیخلق در ماتم وی و داردخود به فردوس سور کلبعلیچون به دارالسرور خلدبرینشد روان از غرور کلبعلیبهر تاریخ زد رقم هاتفشد به دارالسرور کلبعلی
شمارهٔ ۴۳ دریغا که شد در نقاب ترابرخ عالمآرای سیدعلیدریغا که گم شد در این خاکدانثمین در یکتای سیدعلیسوی خلد رو کرد ازین تیره خاکروان مصفای سیدعلیچو بیرون شد از دنیی دون و شدبهشت برین جای سیدعلیبه تاریخ آن کلک هاتف نوشتشده خلد ماوای سیدعلی
شمارهٔ ۴۴ هزار حیف که از گلشن جهان آخرچو گل به باد خزان رفت میرزامهدیفروغ محفل آل رسول بود و دریغکه شمعسان ز میان رفت میرزامهدیز الفت تن خاکی ملول شد جانشبه سوی عالم جان رفت میرزامهدیهوای قصر جنان کرد از جهان خراببه آن خجسته مکان رفت میرزامهدیبه حیرتم چه شنید از فسانهٔ ایامکه خوش به خواب گران رفت میرزامهدیغرض چو جانب عشر تسرای خلدبرینز بزم همنفسان رفت میرزامهدیرقم زد از پی تاریخ رحلتش هاتفبه بزمگاه جنان رفت میرزامهدی
شمارهٔ ۴۵ محیط مروت که جوید نقابز رشک ضمیرش رخ آفتابسپهر فتوت محمدحسینجهان کرمخان والا جنابامیری که گردنکشان را بودز طوق غلامیش زیب رقابدلیری که دارد ز سر پنجهاشهمه گر بود شیر چرخ اضطرابسواری که زیبد ز چرخش سمندز خورشید زین و ز مه نو رکابجوادی که در خشک سال کرمز جودش خورد کشت آمال آبکریمی که از لطفش آباد گشتبه هر جا دلی بود از غم خرابز چنگال شهباز نیروش چرخزبون چون کبوتر به چنگ عقابقضا خیمهٔ دولتش چون فراختبه مسمار تایید بستش طنابکند تا بدان در یکتا قرینثمین گوهری کرد بخت انتخاببه سلکی یکی گوهر ناب بودبدو باز پیوست دری خوشاببه محجوبهای یار شد کز عفافز مهرند حجاب او در حجابکرامت شعار و سعادت دثارطهارت جهان و خدارت نقابمکارم نهاد و اکابر نژادمعلی نسب فاطمی انتسابز رشکش پری زادمی محتجبز شرمش ملک را ز خلق احتجابز تاثیر این سور، گردون پیردگر باره آمد به عهد شبابیکی محفل عیش آراست چرخکه شبها نشد چشم انجم به خوابهمی ریخت کیوان به رسم نثارز درج ثوابت گهرهای نابپی خطبه برجیس محفل طرازهمی خطبه خواندی به فصلالخطابکمربسته بهرام مجمر به دستهمی عود کردی بر آتش مذابفروزان ز می ساقی مهرچهربه گردش در آورده جام شرابنوازنده ناهید رقصان به کفدف و بربط و چنگ و عود و ربابستاده سطرلاب در دست پیرهمی جست طالع پی فتح بابمه آمیخت در جام شیر و شکربیاراست زان سفرهٔ ماهتابمعنبر سحاب و معطر شمالاز آن گل فرو ریخت وز آن گلابپریزادگان در هوا از نشاطرسن باز با ریسمان شهاببه عشرت همه روز پیر و جوانبه عیش و طرب روز و شب شیخ و شابرخ دوستان لعلی از ناب میدل دشمنانشان بر آتش کبابزمین مانده از آسمان در شگفتنعم ان هذالشیئی عجابهمیشه بود تا به بزم جهانزمین را درنگ و فلک را شتابشتابد به بزمش سرور و در آندرنگ آورد تا به یومالحساببه کام دل دوستان جاودانبماناد و باد این دعا مستجابغرض آن دو فرخنده اختر شدندچو از وصل هم خرم و کامیابپی سال تاریخ هاتف ز شوقرقم زد: به مه شد قرین آفتاب
اشعار عربی شمارهٔ ۱ تجافی طبیبی نائیا عندوائیااخلای خلوتی ابیت و دائیابنی ام قد ابکی دما و تروننیفما بالکم لاترحمون بکائیاالم یان اخوانی لکم ان ترحمواعلیکم کئیبا فی دمی اللیل باکیافصرت ولا ادری منالیوم لیلتیولا عن یمینی لو نظرت شمالیااذا غالنی یا قوم دائی خلالکمو مت فممن یطلبون بثاریافقوموا بلامهل و شوقوا مطیکمالی کعبه الامال دار الامانیاالی بلدة حفت بکل مسرةالی بلدة اضحت من الهم خالیاالی بلدة فیها هوای و منیتیالی بلدة فیها جیبی ثاویاقفوا عنده مستانسین و بلغواالیه سلامی ثم بثوا غرامیاو قصوا له همی و کربی و لوعتیو شدة اسقامی و طول عنائیاو کثرة آلامی و قلة حیلتیو طول مقاساة النوی و اصطباریاو قولواله یا صاح یا غایة المنیو قاک اله العالمین الدواهیاامن طول ایام الفراق نسیتنیو حاشاک ان تنسی محبا موافیاام اخترت غیری من محبیک مؤثراو حاشاک ان تعتاضنی بسوائیانسیت عهودا بیننا و نقضتهافیاویح نفسی ما حسبتک ناسیامضیالعمر فی ضر منالعیش و انقضیو ما الدهر الاباخل عن مرامیاالی الله اشکو لیلة مد لهمةعلیالعین ارخت من دجاها غواشیاالی الله اشکو من هموم صغارهایحاکی الجبال الشامخات رواسیاسئمت حبیبی من انیتی ورنتیو اصغاء آلامی و طول مقالیا
شمارهٔ ۲ سلمی علی رحلها و الرحل محمولوالرکب مرتحل و القلب مبتولتودع الصحب فی لهف و فی اسفو قلبها بی عنالاصحاب مشغولترنوا الی بطرف مدنف خفروردنها من سحوم الدمع مبلولبقیت لما سروا جیران اثر همکاننی خلف تلک العیس عزموللا ضیر لولا منی فی حبها احدجهلا بحالی و حال الصب مجهولیا عاذلی فی هواها ما بذالک قلفالصب یزداد حبا و هو معذولدخلت منزلها لیلا علی و جلمن اهلها و قناع اللیل مسدولمالت الی و قالت و هی ضاحکةیا طارق اللیل جن انت ام غولمم اجتراء ک و الحراس ایقاظو بین عینیک مذبوح و مقتولنحوه عنی سریعا لا ابالکمدمالاجانب فی الا خدار مطلولفقلت صبک لابل عبدالعاصیامری الیک و منک العفو مامولفداک ما ولدت امی و ما رضعتاللب عند اهتیاج الشوق معزولفقبلتنی و قالت مرحبا بفتیاغواه حبی و عذر الصب مقبولانعم مساء فنعم الضیف انت لناوالروح فینا علی الضیفان مبذولجرت بذمانی الی اعلی اریکتهاو مهدها عبق بالمسک مشمولدنت و من معصیها قلدت عنقیو عز جید بذاک الغل مغلولشدت حبایل قلبی من غدایرهاو ساد عبد بهذالقید مکبولفارقدتنی و جائت فی غلالتهاتمیس نحوی رویدا و هی عطبولبیض ترائبها سود ذوائبهاما بینها من نظیمالدر عثکولقز عقایصها بالبان فائحةممسک بید الحوراء مفتولالدر منتشر فیالنطق من فمهاو بعد یا عجبا ملای منالللازیبق ثدیها فی الدرع منعقدام کوکب بحلیب الفجر محلوللابل عی صدرها بدر بلا کلفعلیه من درة بیضاء ثولولفالصقتنی علی صدر لها بهجکانه الشمس او بالشمس مصقولفصرت لما سقتنی خمر ریقتهاکاننی ثمل نشوان معلولقنمت فی اطیب العیش الرغیدبهازعمت ان معها فی لیلنا طولفینهتنی و قالت و هی باکیةقم و اهربن فسیف الصبح مسلولصحبی اراق دمی ظلما بلحظتهاعین علیل غضیض الطرف مکحولان استطعتم لعل القول ینفعهالمن اراق دمی مستحقرا قولواقتلت نفسا بلاذنب و لاحرجتالله انک عن هذ المسئول
شمارهٔ ۳ - فی مدیح الرسول صلی الله علیه و آله و سلم نادمت اهل الحمی یوما بذی سلمفارفتهم و ندیمی بعدهم ندمعاشرتهم غانما بالطیب و الطربهاجرتهم نادما بالهم و السدماصبحت من وصلهم فیالروح و الفرحامسیت من هجرهم فیالضر و السقمفی ربعهم عشت ملتذا بصحبتهموالدهر یعتقب اللذات بالالمحاشای ما کنت من یختار فرقتهملکن قضاء جری فی اللوح بالقلمفلیس لی منیه منذ افتقدتهمالا ملاقاتهم فی ذلک الحرمما بال عینی تذری من تذکرهمبمدمع هطل کالغیث منسجمکالمزن تهمی بوبل معذق و دقمتی تشاهد و مض البرق من اضمحاولت املی کتابا کی اشیر بماقلبی یقاسیه فی نبذ من الکلممن ذکرهم هملت عینی فما نزلتعلی الرقیمه حرف غیر منعجممهما و طئت ربی نجد و تربتهمالی تسابق راسی مسرعا قدمیا حبذا الربع و الاطلال و الدمنمن ارض نجد سقاه الله من دیمفیالها تربه کالمسک طیبةجادت علیه الغوادی اجود الرهمکانها رفرف خضر قد انبسطتتحت القر تفل و الریحان و العنممتی تهب صبا نجد بریلهایستنشق المسک منها کل ذی خشمطوبی لصاد تروی من مناهلهافی الحر مغترفا من مائها الشیمفلو غسلت العظام البالیات بهتعود منه حیوة الاعظم الرممقد کان سکانها مستانسین بهافی ارغد العیش محفوفین با النعمفالدهر غافصهم فیها و اجلاهمعنها و فرقهم بالاهل و الحشمبیوتهم قد حوت صفرا بلا اهلخیامها قد خلت من ساکن الخیماضحت مساکن سادات اولی خطرظلت منازل اشراف ذوی همممأوی الثعالب و الذئبان الضبعمثوی الرفاقیف و الغربان و الرخمفاقفرت دورهم حتی کان بهامستأنسا بعد لم یسکن و لم یقمو سد باب لدار ترب سدتهکانت مناص و جوه العرب و العجمدار لال رسول الله مقفرةبنائها اسست بالجود و الکرمداریباهی بها جبریل مفتخرالوعد فیها من الحجاب و الخدمعفت رسوم مغاینهم و لولاهمربالخلیقة خلقالخق لم یرمقلوبهم من سلاف العلم طافحةتفض منها و تجری صفوة الحکموجوههم عن جمالالحق حاکیهعن درک انوارهم طرف العقول عمیما للقدیم شبیه حادث لکنحدوثهم اشبه الاشیاء بالقدمیا فجعتی حین ما اصغی مصائبهمما لا یطاق لسانی ذکرها و فمیاوذوا و قد صبروا فی کل ماظلمواوالله من ظالمیهم خیر منتقمیعجل الله فی اظهار قائمهمحتی یزیج ظلام الاعصر الدهمو یملاء الارض عدلا بعد ماملئتظلماء ظلم علی الافاق مرتکمیا سادتی یا موالی الکرام بکمرجاء عبد کثیرالذنب مجترمقد اصبحت لممی بیضاء فی سرفوالوجه کالقلب مسود من اللممظهری انحنی و انثنی من حمل اوزارصغارها کالجبال الشم فیالعظممالی سوی حبکم والاعتصام بکممطفی لحدة نار اوقدت جرمیفحبکم لمضیق اللحد مدخریو بغض اعدائکم فیالحشر معتصمیلو لم ینلنی شراب من شفاعتکمیا حر قلب منالحرمان مضطرماتیتکم بمدیح لایلیق بکمو هل یلیق بکم ما اسود من قلمیکلا هل یتاتی نشر مدحتکممن اعجمی بنظم غیر منتظمهیهات و البلغاء الماد حون واناطروا بکل لسان عد فی بکملا من مدبحی و لکن من مواهبکمارجو الحمایه یوما للعصاه حمیو کل ذی و طراعیت مذاهبهلورام ابواب اهل الجود لم یلمصلی علیکم باذکاها و اطیبهارب البرایا صلوة غیر منحسمما انضرت ارض نجد من غمایمهاخضر المرابع و الاطلال و الاکمو استطربت سجعا فیها حمایمهامغردات علی اغصان بالنغم
رباعیات گر فاش شود عیوب پنهانی ماای وای به خجلت و پریشانی ماما غره به دینداری و شاد از اسلامگبران متنفر از مسلمانی ما ای غیر بر غم تو درین دیر خراببا یار شب و روز کشم جام شراباز ساغر هجر و جام وصلش شب و روزتو خون جگر خوری و من بادهٔ ناب از عشق کز اوست بر لبم مهر سکوتهر دم رسدم بر دل و جان قوت و قوتمن بندهٔ عشق و مذهب و ملت منعشق است و علی ذالک احیی و اموت روی تو که رشک ماه ناکاسته استباغی است که از هر گلی آراسته استگر زان که خدا نیز وفائی بدهدآنی که دل من از خدا خواسته است ساقی فلک ارچه در شکست من و توستخصم تن و جان میپرست من و توستتا جام شراب و شیشهٔ می باشددر دست من و تو، دست دست من و توست