انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 29:  1  2  3  4  5  ...  26  27  28  29  پسین »

siavash kasrai | سیاوش کسرایی


مرد

 
« سیاوش کسرایی »




سایت رسمی سیاوش کسرایی
kasrai.com

کلمات کلیدی:
سیاوش کسرایی+زندگی نامه سیاوش کسرایی+بیوگرافی سیاوش کسرایی+اشعار سیاوش کسرایی+شعر های سیاوش کسرایی+آلبوم سیاوش کسرایی+عکس هاس سیاش کسرایی+همه چیز در مورد سیاوش کسرایی+آلبوم ساوش کسرایی+آرش کمانگیر سیاوش کسرایی+آوای سیاوش کسرایی+خون سیاوش+سنگ و شبنم+با دماوند خاموش+خانگی+به سرخی آتش، به طعم دود+از قرق تا خروسخوان+امریکا! امریکا!+چهل کلید+تراشه‌های تبر+پیوند+هدیه برای خاک+ستارگان سپیده دم+مهره سرخ+هوای آفتاب+در هوای مرغ آمین+سیاوش کسرایی+همه چیز در مورد سیاوش کسرایی
     
  
مرد

 
سیاوش کسرایی

  • سیاوش کَسرائی (۵ اسفند ۱۳۰۵ هشت بهشت اصفهان - ۱۹ بهمن ۱۳۷۴ وین) شاعر، از اعضای کانون نویسندگان ایران و از فعالان سیاسی چپ‌گرای تاریخ معاصر ایران بود. سیاوش کسرائی سراینده منظومه‌ی «آرش کمانگیر» نخستین منظومه حماسی نیمایی است. وی یکی از شاگردان نیما یوشیج بود که به سبک شعر او وفادار ماند. از جمله مجموعه شعرهای به جا مانده از سیاوش کسرائی، می‌توان به مجموعه شعر آوا، آرش کمانگیر، مهره سرخ، در هوای مرغ آمین، هدیه برای خاک، تراشه‌های تبر، خانگی، با دماوند خاموش و خون سیاوش اشاره کرد. او دانش‌آموخته دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود. سیاوش کسرائی از بنیان‌گذاران انجمن ادبی شمع سوخته بود. او سالیان دراز در حزب تودهٔ ایران فعالیت داشت.

خانواده و زندگی شخصی

  • سیاوش کسرائی صاحب فرزندی به نام بی‌بی کسرائی بود. هم‌چنین «مهری»، همسر سیاوش کسرائی، طراح و خیاط معروفی در شهر تهران بود. به گفته بی‌بی‌کسرائی، مادرش «سفارش لباس قبول می‌کرد و زندگی ما با سرانگشت هنرمندانه مادرم تامین می‌شد».
  • خانه‌ی سیاوش کسرائی در سال‌های نخست انقلاب ۱۳۵۷ ایران، یکی از جاهایی بود که نورالدین کیانوری، دبیر اول حزب توده ایران به آن رفت‌وآمد می‌کرد.

اخراج از کانون نویسندگان ایران

  • در سال ۱۳۵۸ خورشیدی، هیات دبیران کانون نویسندگان ایران که عبارت بودند از باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خوئی تصمیم به اخراج سیاوش کسرائی، به‌آذین، هوشنگ ابتهاج ، فریدون تنکابنی و برومند گرفتند. این تصمیم نهایتا به تایید مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران رسید و منجر به اخراج کل عناصر توده‌ای، به همراه این پنج تن، از کانون نویسندگان ایران شد.

مهاجرت، تبعید و مرگ

  • سیاوش کسرائی پس از یورش نیروهای امنیتی حکومت جمهوری اسلامی ایران به کادرهای حزب توده ایران در زمستان سال ۱۳۶۲ به همراه خانواده‌اش از ایران خارج شد. ابتدا در کابل و سپس در مسکو و پس از فروپاشی بلوک شرق به وین مهاجرت کرد.
  • سیاوش کسرایی پس از خروج از ایران و در طول اقامتش در افغانستان، در رادیو زحمت‌کشان که از شهر کابل پخش می‌شد، مشغول به فعالیت شد. ابوالفضل محققی از دوستان و همکاران سابق سیاوش کسرایی در رادیو زحمت‌کشان نقل می‌کند که در زمان تصدی وی به عنوان «مسئول بخش ادبی رادیو»، هیچ‌گاه شعری از احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث یا فروغ فرخزاد خوانده و پخش نشد.
  • سیاوش کسرایی از «نسل چهارم» و از آخرین نسل مهاجران ایرانی به اتحاد جماهیر شوروی بود. او از زندگی در شوروی رنج می‌کشید و تجربه درونی و رنج روحی خود را در سروده «دلم هوای آفتاب می‌کند» را وصف کرده است.وی در ۶۹ سالگی پس از عمل جراحی قلب و ابتلا به ذات‌الریه در وین، پایتخت اتریش درگذشت و در «بخش هنرمندان» گورستان مرکزی شهر وین به خاک سپرده شد.
  • سیاوش کسرایی، بر طبق وصیتش «هوشنگ ابتهاج» را متولی آثارش کرده است.

مراسم ختم

  • به مناسبت درگذشت سیاوش کَسرایی، گروهی از دوستان و هم‌فکرانش مراسم ختمی را در یکی از مساجد تهران برایش ترتیب دادند که این مراسم توسط حامیان و هواداران حکومت جمهوری اسلامی، موسوم به گروه انصار حزب‌الله و به فرماندهی ذبیح‌الله بخشی‌زاده برهم زده شد.

     
  
مرد

 
مجموعه شعری که از سیاوش کسرایی در این مجموعه میبینید به این قرار است

آوا
خون سیاوش
سنگ و شبنم
با دماوند خاموش
خانگی
به سرخی آتش به طعم دود
از قرق تا خروسخوان
تراشه های تبر
هوای آفتاب
دو منظومه
دانلود آثار سیاوش کسرایی
عکس های سیاوش کسرایی

«شما میتوانید با کلیک کردن روی هر کدام از عنوانین به قسمت مربوطه ارجاع یابید.»
     
  
مرد

 
مجموعه ی اوا شامل ۲۸ شعر می باشد که در پست های بعدی بدان اشاره می شود .

« مجسمه فرودسی »

تناور صخره ای بر ساحل امید
ستون کرده است پا داده است سینه بر ره توفان
پی افکنده میان قرن ها طغیان
دو چشمان خیره بر گهواره خورشید
ستیز جزر و مد ها پیکر او را تراشیده
ز برف روزگاران بر سرش دستار پیچیده
غروب زندگی بر چهره اش بسیار تابیده
که تا رنگی مسین در متن پاشیده
بود دیری که برکنده است با چنگال در چشمان
عقابی آشیانه
که مانده جای آن چنگال ها بر روی کوهستان
چو جای تازیانه
نگاهش رنگ قهر پادشاهان دارد و فتح غلامان
نگاه خیره بر دریا
نگاه یخ زده بر روی اقیانوس و صحرا
نگاهی رنگ پاییز و شراب و رنگ فرمان
به زیر بام بینی بر فراز گنبد لب ها
فراهم برده سر گل سنگهای بی بر کوتاه
شیار افکنده همچون آبکندی بر جدار راه
خزیده روی گونه همچو مه بر دامن شب ها
شبی اینجا درون یک شب سوزان
زمین لرزیده که بشکسته ساییده
دهان بگشوده و یک چشمه زاییده
برش بگرفته یک لب یک لب جوشان
لبی کز بیخ
افکنده تناور ریشه دشمن
لبی آشتفشان جاوید رویین تن
لب تاریخ
لبی گور پلیدی ها ی اهریمن
لبی چون کهکشان مشعل کش شب ها
لبی سردار فاتح در بر لب ها
لبی چون گل گل آهن
خدای قهرمانی ها بر این لب خورده بس سوگند
تن عریان شده این جا ستایشگر
اگر چه چشمه زاینده ای باشد که دیگر نیست نوش آور
ولی در عمق جانش حک شده خورشید یک لبخند
     
  
مرد

 
« کارگران راه »

عطش نهاد
راه پرآفتاب
پرواز باد گرم
خورشید بی شتاب
خاموشی وسیع
تک چادر سیاه
شن ریزه های داغ
چشمان خشک چاه
طرحی ز چند مرد
بر پرده غبار
یک کوزه چند بیل
فرسودگی و کار
     
  
مرد

 
« رقص ایرانی »

چو گل های سپید صبحگاهی
در آغوش سیاهی
شکوفا شو
به پا برخیز و پیراهن رها کن
گره از گیسوان خفته وا کن
فریبا شو
گریزا شو
چو عطر نغمه کز چنگم تراود
بتاب آرام و در ابر هوا شو
به انگشتان سر گیسو نگه دار
نگه در چشم من بگذار و بردار
فروکش کن
نیایش کن
بلور بازوان بربند و وا کن
دو پا بر هم بزن پایی رها کن
بپر پرواز کن دیوانگی کن
ز جمع آشنا بیگانگی کن
چو دود شمع شب از شعله برخیز
گریز گیسوان بر بادها ریز
بپرداز
بپرهیز
چو رقص سایه ها درروشنی شو
چو پای روشنی در سایه ها رو
گهی زنگی بر انگشتی بیاویز
نوا و نغمه ای با هم بیامیز
دل آرام
میارام
گهی بردار چنگی
به هر دروازه رو کن
سر هر رهگذاری جست و جو کن
به هر راهی نگاهی
به هر سنگی درنگی
برقص و شهر را پر های و هوی کن
به بر دامن بگیر ویک سبد کن
ستاره دانه چین کن نیک و بد کن
نظر بر آسمان سوی خدا کن
دعا کن
ندیدی گر خدا را
بیا آهنگ ما کن
منت می پویم از پای اوفتاده
منت می پایم اندر جام باده
تو برخیز
تو بگریز
برقص آشفته برسیم ربابم
شدی چون مست و بی تاب
چو گل هایی که می لغزند بر آب
پریشان شو بر امواج شرابم
     
  
مرد

 
« شالیکار »

آسمان ریخته در آبی رود
طرح اندوه غروب
دختری بر لب آب
روی یک سنگ سپید
زیر یک ابرکبود
پای می شوید پاهای گل و لای اندود
پای می شوید و می اندیشد
کار کار در شالی زار
در دل رود کبود
می دود سو سوی تک اختر شام
و از آن پیکر تار
که نشسته است بر آن سنگ سپید
گیسوانی شده افشان بر آب
نگهی گم شده در شالی زار
     
  
مرد

 
« گریز زنگ »

رنگ چه ای ای دریچه های پر از مهر ؟
رنگ چه ای ای دو چشم روشن زیبا ؟
رنگ چه ای ای چکیده های زمرد ؟
رنگ چه ای ای شراب سبز فریبا ؟
رنگ جوانه ؟ جوانه های حیاتی ؟
یا که چو سرشاخه های زرکش امید ؟
رنگ خلیجی که خفته در بر مهتاب ؟
یا که چمنزارهای روشن خورشید ؟
رنگ خزان نیستی خزان پر مرگ است
نیست خزانی به خنده های تو پیدا
رنگ بهاری ؟ بهار تازه رس کال؟
یا چو کرانهای سایه خورده دریا ؟
پرتو فیروزه ای به دامن یک اشک ؟
یا نفس شعله ای به سبزی یک کوه ؟
سایه بیدی که اوفتاده به مرداب ؟
یا تن یک چشمه ی به جنگل انبوه ؟
رنگ چه ای ؟ ابر آسمان غروبی ؟
محو شده در دهان نیلی دریا ؟
رنگ گریزنده ستاره صبحی
یا سحری ؟ نیم رنگ گمشده پویا ؟
رنگ چه ای خوشه های گندم نارس؟
یا که چو رنگ گل جزیره ابهام ؟
شبنم صبحی به برگ سبز نشسته ؟
یا ز تراشیده غنچه های شبه فام ؟
رنگ کبودی ؟ بنفش معبد زاری ؟
یا چو گناهی شراب رنگ و فریبا ؟
سبزی نخلی به ژرفنای بیابان ؟
یا صدفی بازکرده غنچه دریا ؟
عود سیاهی رمیده از دل آتش ؟
مرمر یشمی تو یا شکوفه سنگی ؟
من نتوانم چشید رنگ نگاهت
سحر من ای سحر سبز رنگ چه رنگی ؟
     
  
مرد

 
« کولی من »

عشق من گردبادی است وحشی
دختر دشت و آشفته کوه
عشق من کولی بی قراری است
مست و آواره و راه پیما
باد صحرا بود رهبر او
شب به روی کرانهای دریا
آتش افروزد و خسته افتد
شعله بر موج نیلی گریزان
موج لغزان که آتش بگیرد
لیک او خفته بر ماسه نرم
روز بر راههای پر از مه
در نوردد دل جنگل سبز
می سپارد شب رفته ای را
بر نگاه دل یک ستاره
می پرد همچو پروانه ای شاد
عشق من کولی بی قراری است
هیچ مرزی نبیند قرارش
آهویی از بشرها رمیده است
نازنین است و زیبا فرارش
گر بماند به شهری بمیرد
آب شیرین او تلخ گردد
گر بماند به گودال یک عشق
رود طغیانی بی سکونی است
هر دمش بستری تازه باید
می نپاید به یک کوی و برزن
روزی او در برم خواهد آمد
بگذرد روزی از کشور من
روزی آن برهنه پای وحشی
از شتابش بگیرد بر من
بادها داده اند این گواهی
روزی اید ز ره عشق کولی
پیچد اندر برم پای تا سر
همچو موهای فرتوت جنگل
دور ساق چنار کهنسال
ککلی روی ما لانه سازد
من در آغوش او بشکفم باز
مست گردم ز بوی تن او
مست یک خار خار بیابان
مست زیبایی کس نچیده
آشیان می کنم در بر مار
چشم او قصه های یاد دارد
از غروبی که میرد بهدریا
راز تنشویی مه به مرداب
از اجاقی به جا مانده در دشت
قصه چشمه های طلایی
گوید از شهر پایان عالم
کشور آفتاب و پرستو
گوید از مردمانی که آن دور
پشت آن کوه آبی به رنجند
گوید از درد گسترده در راه
رنگ گلها که بوییده گوید
نام آن ها که بوسیده گوید
گوید از رنگ هاییکه زیباست
گوید از رقص هایی که کرده
در شب عیش صحرانشینان
عشق من عشق ولگرد کولی
دارد از ریشه های درختان
یک طلسم سیه روی سینه
هدیه ای می کند روز باران
سحر آن عشق و آوارگی هاست
من گناه شب تلخ مستی
او گیاه بیابان و خودرو
هر دو آویز یک عشق کولی
هر دو گمراه یک راه بی بن
می نشانیم خاری به پیوند
تا نژادی دورگ در سحرگاه
بشکفد روی یخهای یک دل
بر طبیعت زند نیش یک گل
روی دامان پاک از گناهی
یک ستاره چکد اشک یک عشق
او نماند بسی در بر من
چون نخواهد که قهرم بیند
چون نخواهم که قهرش بینم
می رود همره سایه ابر
سوی شهری که نامی ندارد
روز باران که بر جنگل خشک
قطره های فراوان ببارد
در غروبی که از پشت نی زار
مرغ مرداب آوا برآرد
چشم من می دود روی راهش
روی این جاده قهوه ای رنگ
در درون مه راز پرور
ناله چرخ چاهی بپیچید
ناله چرخ ارابه اوست
چون نوای دلی پی شکسته
نغمه چرخ ارابه او
می تپد در همه نبض هستی
بشنوید از دلم چرخ چاه است
کوبد آهنگ او سینه من
بشنوید این ز ارابه اوست
روزی اید وی و طی کند باز
سرزمین غبار آور دل
رنگ گیرد رخ محو و تارش
پای گیرد در اید ز رویا
بادها داده اند این گواهی
در کف من طلسم سیاهی است
یادگاری است از روز باران
ریشه ای از درختی است وحشی
ریشه عشق تلخ و تباهی است
دوست دارم طلسم سیاهم
     
  
مرد

 
« چشمه »

در پناه بته ای روی کمرگاهی دور
چشمه ای بود نهان زمزمه گر
چشمه ای بود سراینده دلشادی ها
چشمه ای روشن و روشنگر تاریکی ها
روی هر دامنه و دره دوید
رخ آِفته علف ها را شست
بوسه زد زلف گل وحشی را
دل خاموش چمن را کاوید
هیچ کس چشمه جوشنده به چیزی نگرفت
صورت هیچ کسی در دل او سایه نزد
بر لبانش چه سخن ها که کس آن را نشنید
بر جبینش چه شکن ها که کس آن را نزدود
گرچه پیوند نهان با دل کوهستان داشت
آرزو داشت ببیند رخ دریا ها را
آرزو داشت بریزد به دل اقیانوس
تا نیای خود را
آه اگر دشت عطش کرده لبانم نمکد
یا اگر س ینه آن کوه نکوبد بالم
یا اگر تندی این راه توانم نبرد
ماسه ساحل امید به تن خواهم شست
روی دریای پر از موج گران خواهم دید
گر چه کس نغمه این چشمه نه بشنود هنوز
باز در روی کمرگاه و فراز دره
چشمهای هست که او زمزمه دارد بر لب
چشمه ای هست که می جوشد باز
چشمه ای هست به راه
     
  
صفحه  صفحه 1 از 29:  1  2  3  4  5  ...  26  27  28  29  پسین » 
شعر و ادبیات

siavash kasrai | سیاوش کسرایی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA