ارسالها: 8911
#222
Posted: 26 Jan 2013 20:15
« شاعر »
وقتی که چتر ترس گشوده ست روی شهر
و دلهره است آنکه به در می زند مدام
نازک تراش خورده ترین طبع آدمی
شاعر ایینه وجود چه تصویر افکند ؟
از خیل زندگان
وقتی گرسنگی است که فریاد می کشد
مادر! من نان می خواهم
شاعر
گرسنه روح ترین گرسنگان
در کوچه های فقر چه بانگی برآورد ؟
وقتی که بوسه مزه باروت می دهد
و جنگ جنگ جنگ
سیراب می کند مزارع بی ماهتاب را
از جویبار خون
شاعر که جنگجوی ترین فردی آدمی است
چه جنگی به پا کند ؟
وقتی که دست خسته آزادی
روز نجات را
خط می کشد هماره به دیوار حبس خویش
شاعر
آزادتر خلایق
باید چه حک کند
بر گرده زمان
ای دوست داشتن
پنهان ترین بهار
آتش بکش زبانه بکش گل کن عاقبت
باشد به بوی تو
بار دگر صبورترین مرغ این جهان
آواز برکند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#223
Posted: 26 Jan 2013 20:20
مجموعه ی هوای آفتاب شامل ۶۸ شعر می باشد که در پست های بعدی بدان اشاره می شود.
« برگهای پاییزی »
غروب می رسد
غروب من هم
پچپچه هایی در گوشم می پیچد
می اندیشم
به اوراق سیاه مشق ها
به نامه ها ونامه های عاشقانه
به کتاب ها و کتابهای ممنوع
به پرونده های ساوک
به دفترهای شعر خطابه ها روزنامه ها
به صفحات تاریخ
و این برگهای پاییزی
که زیر پاهایم خرد می شوند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#224
Posted: 26 Jan 2013 20:40
« آن زمرد دلتنگ »
با انفجار طلبه رنگینت ای بهار
وقتی که نقش می زنی و پیش می روی
از دره ها به سینه کش دشت و کوهسار
وقتی گل از گلت به چمن باز می شود
زیر شکوه نوری باران ریز بار
وقتی که رقص سبز تو در بازوان باد
طرح هزار منحنی نو می افکند
بر شبی کشتزار
یاد آر آن زمرد دلتنگ
آن نازنین گیاه
آن ساق سبز خشم شده بر خویش زیر سنگ
آن را که برنیامده پژمرد
آن را که باد برگ و برش برد
یاد آر ای بهار
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#225
Posted: 26 Jan 2013 20:40
« آه اینه »
با اینه نشستم و گرییدم
راه دراز دوری و دیری را
زیر غبار حادثه پاییدم
از صخره های سهم
آخر برآمدی به چه رعنایی و شکوه
ای میوه بهشت
عطر غریب جان تو بوییدم
حتی در اشک اینه ات دیدم
ناگاه
سنگی شکست اینه ام را آه
پندار پا گرفته فروپاشید
تنها به دل در اینه گرییدم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#226
Posted: 26 Jan 2013 20:43
« همراه »
باز هنگامه نام و ننگ است
راه بر ما تنگ است
یک نظر می شکند
می گریزد یک تن
یک نفر اما پرچم جان می ماند
یک نفر هست که باز
نغمه خونین را
در تمام شبها می خواند
عمر من
گرچه کوتاهتر از آه من است
هم درین نیم نفس
آن که می خواند و می ماند همراه من است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#227
Posted: 26 Jan 2013 20:43
« قصه مرد آواز و گل »
دل نمی گیرم از آن مرد خوش آواز که در هر دیدار
همره هر آوا
که در آن غم به پریخانه رویا می رفت
بر سر ما می ریخت
گونه گون گل بسیار
رشک بردند حسودان پلید
ره بر او بگرفتند
و به ترفندی آواز از او دزدیدند
و به جای گل سنگین دهلی دادنش
که به آسانی نتواند هر جای کشید
اینک آن گنگ بی آواز که لنگان برمی دارد گام
هر چه بر طبل گران می کوبد
خلق مبهوت بر او می نگرد از هر سو
من ز هر ضربه اش اما هر دم می شنوم
آن غم انگیز و گل افشانه نوایی که می آورد مرا در تک وپو
او نمی خواند دیگر آری
من به جان نعره کشان می خوانم نغمه او
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#228
Posted: 26 Jan 2013 20:43
« در خانه دوست »
دل تا ز صبا شنید افسانه دوست
از سینه هوا گرفت زی خانه دوست
تا شمع بلندش به افق روشن شد
جان پر نکشید جز به پروانه دوست
زان خانه که خون عاشقان می ریزد
رفتیم برادران به کاشانه دوست
اندوه نهفته از نگاه دشمن
گفتیم که سر نهیم بر شانه دوست
زنجیر میاورید و تهمت مزنید
بس باد بگویید که : دیوانه دوست
پیمانه همان بود که با دوست زدیم
پیمان نشکستیم ز پیمانه دوست
مرغی که هزار دام دشمن بدرید
بنگر که چه دل خوش است با دانه دوست
ما قصه نبردیم به پایان و شب است
با باده سحر کن تو به افسانه دوست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#229
Posted: 26 Jan 2013 20:45
« آینده کاران »
دستم گرفتند
چشمم گشودند
راهم نمودند
آموزگاران
آرام راندند
نکام رفتند
بی نام خفتند
آن نامداران
« چون دررسد هنگام »
گیرم که گلدان بلورین را
گیرمکه کلدانهای این گلخانه را بر سنگ بشکستند
خیل گرازان را
گیرم به باغ آرزو پرورده ما در چرا بستند
با آنچه در راه است
ترفند بیهوده است
بر یورش او هیچ رهبندی نمی پاید
چون در رسد هنگام
با موکبش پر گل
بهار جاودان از راه می اید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#230
Posted: 26 Jan 2013 20:45
« پاییز »
برخیز و می بریز که پاییز می رسد
بشتاب ای نگار که غم نیز می رسد
یک روز در بهار وطن سرخوش و کنون
دور از دیار و یارم و پاییز می رسد
ساقی بهوش باش که بیهوشی ام دواست
افسوس باده خاطره انگیز می رسد
تا بزم هست جمله حریفند و همنفس
هنگام رزم کار به پرهیز می رسد
تا یاد می کنم ز اسیران در قفس
اشکی به عطر و نغمه درآمیز می رسد
گرمیوه امید نیامد به دست ما
دست شما به در دل آویز می رسد
برخیز و موج را به نگونساری اش مبین
دریادلا که نوبت آن خیز می رسد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)