انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 33 از 107:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 


ای روی تو آیت نکویی
حسن تو کمال خوبرویی

راتب شده عالم کهن را
هردم ز تو فتنه‌ای به نویی

معروف لبت به تنگ‌باری
چونان که دلت به تنگ‌خویی

بردی دل و در کمین جانی
یارب تو از این همه چه جویی

گویی شب وصل با تو گویم
الحق تو کنی خود آنچه گویی

در کوی غمت به جان رسیدم
گفتم تو کجا و در چه کویی

گفتا بدو روزه غیبت آخر
تا چند ز یک سخن که گویی

من هم به جوار زلف آنم
کز عشوه تو در جوال اویی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


ای خوبتر ز خوبی نیکوتر از نکویی
بدخو چرا شدستی آخر مرا نگویی

در نیکویی تمامی در بدخویی بغایت
یارب چه چشم زخمست خوبیت را نکویی

گه دوستی نمایی گه دشمنی فزایی
بیگانه آشنایی بدخوی خوبرویی

گیرم که برگرفتی دست عنایت از من
هر ساعتی بخونم دست جفا چه شویی

جرمم نهی و گویی دارم هزار دیگر
ای زودسیر دیرست تا تو بهانه‌جویی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


قرطه بگشای و زمانی بنشین بیش مگوی
روی بنمای که امروز چنین دارد روی

در عذر و گره موی ببند و بگشای
که پذیرای گره شد تنم از مویه چو موی

ای شده پای دلم آبله در جستن تو
چون به دست آمدیم دل بنه و جست مجوی

سنگ عشق تو چو بشکست سبوی دل من
باز باید زدن آخر بهم این سنگ و سبوی

انوری پای نخواهد ز گل عشق تو شست
گر تو زو دست بشویی چه کنم دست بشوی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
مقطعات

من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


دیدهٔ جان بوعلی سینا
بود از نور معرفت بینا

سایهٔ آفتاب حکمت او
یافت از مشرق و لوشینا

جان موسی صفات او روشن
به تجلی و شخص او سینا

ای سفیه فقیه‌نام تو کی
باز دانی زمرد از مینا

در تک چاه جهل چون مانی
مسکنت روح قدس مسکینا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


انوری چون خدای راه نمود
مصطفی را به نور لوشینا

برد قدرش به دولت فرقان
پای بر فرق گنبد مینا

نور عرشش به عرش سایه فکند
چون تجلی به سینهٔ سینا

مسکن روح قدس شد دل او
نی دل تنگ بوعلی سینا

سخن از شرع دین احمد گو
بی‌دلا ابلها و بی‌دنیا

چشم در شرع مصطفی بگشا
گر نه‌ای تو به عقل نابینا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


نزد طبیب عقل مبارک قدم شدم
حال مزاج خویش بگفتم کماجرا

دل را چو از عفونت اخلاط آرزو
محموم دید و سرعت نبضم بر آن گوا

گفتا بدن ز فضلهٔ آمال ممتلی است
س المزاج حرص اثر کرده در قوا

بی‌شک بود مولد تب لرزهٔ نیاز
نامنهضم غذای امل بر سر غذا

ای دل به عون مسهل سقمونیای صبر
وقتست اگر به تنقیه کوشی ز امتلا

مقصود از این میانه اگر حقنهٔ دلست
اول قدم ز اکل فضولست احتما
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


نگر تا حلقهٔ اقبال ناممکن نجنبانی
سلیما ابلها لابلکه مرحوما و مسکینا

سنایی گرچه از وجه مناجاتی همی گوید
به شعری در ز حرص آنکه یابد دیدهٔ بینا

که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت
چنان کز وی به رشک آید روان بوعلی سینا

ولیکن از طریق آرزو پختن خرد داند
که با تخت زمرد بس نیاید کوشش مینا

برو جان پدر تن در مشیت ده که دیر افتد
ز یاجوج تمنی رخنه در سد ولوشینا

به استعداد یابد هرکه از ما چیزکی یابد
نه اندر بدو فطرت پیش از کان الفتی طینا

بلی از جاهدوا یکسر به دست تست این رشته
ولیک از جاهدوا هم برنخیزد هیچ بی‌فینا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


ای خصم تو پست و قدر والا
وی عقل تو پیر و بخت برنا

ای کرده به خدمت همایونت
هفت اختر و نه فلک تولا

ای پار گشاده بند امسال
و امروز بدیده نقش فردا

هم دست تو دستگاه روزی
هم پای تو پایگاه بالا

رای تو که کسوت کواکب
بر چرخ کنند ازو مطرا

ملک چو بنات را کشیدست
در سلک نظام چون ثریا

آنی که گر آسمان کند دست
با کین تو در کمر چو اعدا

بگشاید روز انتقامت
بند کمر از میان جوزا

من بنده به عادتی که رفتست
رفتم به در سرای والا

گفتند که تو خبر نداری
کان کوه وقار شد به صحرا

ای ذره به باغ رفت خورشید
وی قطره به کوشک رفت دریا

اینک به درم نشسته حیران
با رشک نهان و اشک پیدا

برخوانم راحلون اگر نیست
امید به مرحبا و اهلا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


هرکه سعی بد کند در حق خلق
همچو سعی خویش بد بیند جزا
همچنین فرمود ایزد در نبی
لیس للانسان الا ما سعی






ایا صدری که از روی بزرگی
فلک را نیست با قدر تو بالا

خجل از قدر و رایت چرخ و انجم
غمی از دست و طبعت ابر و دریا

کله با همتت بنهاده کیوان
کمر در خدمتت بربسته جوزا

ثریا با علو همت تو
به نسبت چون ثری پیش ثریا

بر دست جوادت چرخ سفله
بر رای صوابت عقل شیدا

کفت پیوسته قسمت‌گاه روزی
درت همواره ماوا جای آلا

به فضل این قطعه برخوان تا که گردد
نهان بنده بر رای تو پیدا

به اقبال تو دارم عشرتی خوش
حریفانی چو بختت جمله برنا

مزین کرده مجلس‌مان نگاری
بنامیزد زهی شیرین و زیبا

نشسته ز اقتضای طالع سعد
به خلوت بارهی چون سعد و اسما

ز زلفش دست من چون روز وامق
ز وصلش روز من چون روی عذرا

موافق همچو با فرهاد شیرین
مساعد همچو با یوسف زلیخا

بر آن دل کرده خوش کز وصل دوشین
که‌مان چونین بود امروز و فردا

چو چشمش نیم مستیم و مرا نیست
علاج درد او یعنی که صهبا

چه صفراهاست کامروز او نکردست
در این یک ساعت از سودای حمرا

به انعام تو می‌باید که گردد
نظام مجلس تو مجلس ما
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 33 از 107:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA