انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 71 از 99:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


زن

 
ای زلف بتم عقرب مه جولانی
جادو صفتی گرچه به ثعبان مانی
آخر نه بهشت حسن را رضوانی
دوزخ چه نهی در جگر خاقانی


*****

راهی که در او خنگ فلک لنگ شدی
از وسعت او دل جهان تنگ شدی
در خدمت وصل تو روا داشتمی
هر گامی مرا هزار فرسنگ شدی


*****

خاقانی اگر سر زدهٔ یار آیی
در سرزدگی مگر کله دار آیی
میکوش که گم کردهٔ دلدار آیی
کر گمشدگی مگر پدیدار آیی


*****

در مجلس باده گر مرا یاد کنی
غمگین دل من به یاد خود شاد کنی
بیداد به یکسو نهی و داد کنی
وز بندگی و محنتم آزاد کنی


*****

سلطانی و طغرای تو نیکو رویی
رویت زده پنج نوبت نیکویی
در خاقانی نظر کن از دل جویی
کو خاک تو و تو آفتاب اویی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
گر من نه به دل داغ برافکنده‌امی
با تو ز غم آزاد و تو را بنده‌امی
ور من نه ز دست چرخ پر کنده‌امی
رد پای تو کشته و به تو زنده‌امی


*****

دود تو برون شود ز روزن روزی
مرغ تو بپرد از نشیمن روزی
گیرم که به کام دوست باشی دو سه سال
ناکام شوی به کام دشمن روزی


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
قطعات

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱

مرا شاه بالای خواجه نشانده است
از آن خواجه آزرده برخاست از جا

چه بایستش آزردن از سایهٔ حق
که نوری است این سایه از حق تعالی

نه زیر قلم جای لوح است چونان
که بالای کرسی است عرش معلا

نداند که از دور پرگار قدرت
بود نقطهٔ کل بر از خط اجزا

معما بر از ابجد آمد به معنی
چو معنی که هم برتر آمد ز اسما

بخور از بر عنبر آمد به مجلس
عقول از بر انفس آمد به مبدا

کواکب بود زیر پای ملایک
حواری بود بر زبردست حورا

ببین نه طبق برتر از هفت قلعه
ببین هفت خاتون بر از چار ماما

زمین زیر به کو کثیف است و ساکن
فلک به ز بر کو لطیف است و دروا

الف را بر اعداد مرقوم ببینی
که اعداد فرعند و او اصل و والا

نه شاخ از بر بیخ باشد مرتب
نه بار از بر برگ باشد مهیا

قیاس از درختان بستان چه گیری
ببین شاخ و بیخ درختان دانا

هنرمند کی زیر نادان نشنید
که بالای سرطان نشسته است جوزا

نه لعل از بر خاتم زر نشیند
نه لعل و زر کل چنین است عمدا

دبیری چو من زیردست وزیری
ندارند حاشا که دارند حاشا

دبیر است خازن به اسرار پنهان
وزیر است ضامن به اشکال پیدا

دبیری ورای وزیری است یعنی
عطارد ورای قمر یافت ماوا

چو ریگی است تیره‌گران سایه نادان
چو آبی است روشن سبک‌روح دانا

نه آب از بر ریگ باشد به چشمه
نه عنبر بر از آب باشد به دریا

گران سایه زیر سبک‌روح بهتر
چو سنگ سیه زیر آب مصفا

دو سنگ است بالا و زیر اسیا را
گران سیر زیر و سبک سیر بالا
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
شمارهٔ ۲

نظام دولت بهرامیان رشید الدین
فلک توئی و زمین ما و ذره نامهٔ ما

به نامه خواستم ابرام داد عقلم گفت
که ذره سوی فلک می‌فرستی اینت خطا



شمارهٔ ۳ - در شکایت و حکمت

همه کارم ز دور آسمانی
چو دور آسمان شد زیر و بالا

لبم بی‌آب چون دندان شانه است
ازین دندان کن آئینه سیما

که این زنگاری آئینه‌وش را
چو شانه باز نشناسم سر از پا

دلم مرغی است در قل بسته چون سنگ
چو سیم قل هواللهی مصفا

وگر سنگ آب نطق من پذیرد
بخواند قل هوالله طوطی آسا

مرا گوئی چرا بالا نیائی
که از بالا رسد مردم به بالا

من اینجا همچو سنگ منجنیقم
که پستی قسمتم باشد ز بالا

مرا سر بسته نتوان داشت بر پای
به پیش راعنا گویان رعنا

مگس‌ران کردن از شهپر طاوس
عجب زشت است بر طاووس زیبا

اگر شهباز بگریزد چو سیمرغ
ز روی رشک معذور است ازیرا

چرا دارد مگس دستار فوطه
چرا پوشد ملخ رانین دیبا

دل من دیگ سنگین نیست ویحک
که چون بشکست بتوان بست عمدا

بلورین جام را ماند دل من
که چون شد رخنه نپذیرد مداوا

جهان خاقانیا شخصی است بی‌سر
دو دست آن شخص را امروز و فردا

گر امروزت به دستی جلوه کرده است
کند فردا به دیگر دست رسوا
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۴ - در شکر

من که خاقانیم به منت شاه
پشت خم کرده‌ام ز بار عطا

شاخ را پشت خم کند میوه
هم ز فیض سحاب و بر صبا

شکر دارم که فیض انعامش
داد نان پاره و آبروی مرا

مرغ کابی خورد به کشور شاه
کند از بهر شکر سر بالا

من که نان ملک خورم به سجود
سر به زیر آرم از برای دعا

همه کس ز آسمان کند قبله
پشت گرداند از رکوع دوتا

و آسمان بر درش سجود آورد
گفت سبحان ربی الاعلی

جود شاه ارچه رزق را سبب است
لیکن آن را مسبب است خدا

حسب رزق از خدای دارم و بس
حسبنا الله وحده ابدا
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۵ - در حکمت و پند

خاقانیا به جاه مشو غره غمروار
گر خود به جاه بهمن و جمشیدی از قضا

کاندر جهان چو بهمن و جمشید صد هزار
زادند و مرد و کار جهان هم بر آن نوا

رفت آنچه رفت و روی زمین همچنان نژند
بود آنچه بود و پشت فلک همچنان دو تا

نه در نبات این بدلی آمد از قدر
نه در نجوم آن خللی آمد از قضا

ما و تو بگذریم و پس از ما بسی بود
دور فلک به کار و قرار زمین بجا

و آخر به نفخ صور کند قهر کردگار
بند فلک گسسته و جرم زمین هبا
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۶

بوتر حرم آمد ز کعبهٔ سعدا
بشاره داد چو دلالهٔ عروس سبا

چو هدهدی که سحر خاست بر سلیمان‌وار
مبشر دم صبح آمد و برید صبا


شمارهٔ ۷

ای در برگزیده که غواص کرده‌ای
در بحر فکر خاطر دردانه سنج را

آن گنج سر به مهر که خاقانیش نهاد
ذهن تو برگشاد طلسمات گنج را

در حیرتم ز مهرهٔ فکرت که چون بود
پنجی گرفته از دو طرف نقش پنج را
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸ - در مدح

ضمانش کرد به صد سال عمر و مهر نهاد
قباله‌دار ازل نامهٔ ضمانش را

به حکم هدیهٔ نوروزی آسمان هر سال
تبرک از شرف آوردی آستانش را

مگر که هرچه شرف داد پای پیش کشید
کنون بقای ابد هدیه داد جانش را

امام و سرور هر دو جهان که مفتی عقل
ز لوح محفوظ املا کند لسانش را

به سوزیان معانی کنی خرید و فروخت
که راس مال کمال است سوزیانش را

خرد به استفادهٔ او برگماشت وقت تمام
به انتجاع رود گوش من بیانش را

به چند وجه مرا هم پناه و هم پدر است
که حق پناه کند از فنا زمانش را

اگرچه پیشهٔ من نیست زیر تیشه شدن
به زیر تیشه شدم خامه و بنانش را

سپهر قدرا هرکس که بر کشیدهٔ توست
سپهر درنکشد خط خط امانش را

پس از چه بود که در من کمان کشید فلک
نرفته هیچ خدنگی خطا کمانش را

بدان قرابهٔ آویخته همی مانم
که در گلو ببرد موش ریسمانش را

اگر به غصهٔ خصمان فرو شود دل من
روا بود که نکاهد محل روانش را

که قدر مرد کم از پیل نیست کو چو بمرد
همان بها بود آن لحظه استخوانش را

سخن برای زبان در غلاف کام کنند
کجا برات نویسند نام و نانش را

حصار شهر به دست مخالفان بینی
چو تو رقاده نهی چشم پاسبانش را

اگرچه اسب سخن زیر ران خاقانی است
هنوز داغ به نام تو است رانش را

سر سعادت او عمر جاودانی باد
که سر جریده توئی نام جاودانش را
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹

خواجه یک هفته اضطرابی داشت
دو شش افتاد چرخ ازرق را

رفت و رنگ زمانه پیش آورد
تا کشد خواجهٔ مزبق را

زیبقی را به رنگ باید کشت
که به حنا کشند زیبق را


شمارهٔ ۱۰ - در نصیحت و پند

بترس از بد خلق خاقانیا
ولیکن ز بد ده امان خلق را

وفا طبع گردان و ایمن مباش
ز غدری که طبع است آن خلق را

دروغی مران بر زبان و مدان
که صدقی بود بر زبان خلق را

در افعال خلق آشکارا شود
قضائی که آید نهان خلق را

هم از خلق سر بزرند از زمین
بدی کاید از آسمان خلق را

بد خلق هرچت فزون‌تر رسد
نکوئی فزون‌تر رسان خلق را

همه دوستی ورز با خلق لیک
به دل دشمن خویش دان خلق را
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 71 از 99:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA