« رهــــی معیــــــری » وبلاگ رهی معیری:rahi-moayyeri.blogfa.comوبلاگ دیگر رهی معیری:rahi-moayyeri.persianblog.irسایت رهی معیری:rahi.iran.sc کلمات کلیدی:رهی معیری+اشعار رهی معیری+شعر های رهی معیری+دانلود رهی معیری+دانلود اشعار رهی معیری+دانلود شعر رهی معیری+عکس رهی معیری+عکس های رهی معیری+دانلود عکس های رهی معیری+زندگی نامه رهی معیری+بیوگرافی رهی معیری+همه چیز از رهی معیری+کتاب کامل رهی معیری+غزل های رهی معیری+وبلاگ رهی معیری+سایت رهی معیری+تغزل های رهی معیری+قطعه های رهی معیری+رباعی های رهی معیری+منظومه های رهی معیری+ابیات پراکنده رهیری معیری
رهی معیری رهی معیری با تخلص رهی از غزلسرایان معاصر ایران است.زندگینامهمحمدحسن (بیوک) معیری فرزند محمدحسینخان مؤیدخلوت و نوهٔ دوستعلیخان نظامالدوله در دهم اردبیهشت ۱۲۸۸ خورشیدی در تهران,گلشن چشم به جهان گشود. پدرش قبل از تولد رهی درگذشته بود. رهی معیری تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان برد. آنگاه وارد خدمت دولتی شد و در مشاغلی چند خدمت کرد. از سال ۱۳۲۲ به ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر (بعداً وزارت صنایع) منصوب گردید. پس از بازنشستگی در کتابخانه سلطنتی اشتغال داشت.رهی از اوان کودکی به شعر و موسیقی و نقاشی دلبستگی فراوان داشت و در این هنرها بهرهای بسزا یافت. هفده سال بیش نداشت که اولین رباعی خود را سرود: کاش امشبم آن شمع طرب میآمدوین روز مفارقت به شب میآمدآن لب که چو جان ماست دور از لب ماستای کاش که جانِ ما به لب میآمد در آغاز شاعری، در انجمن ادبی حکیم نظامی که به ریاست وحید دستگردی تشکیل میشد شرکت جست و از اعضای مؤثر و فعال آن بود و نیز در انجمن ادبی فرهنگستان از اعضای مؤسس و برجسته آن به شمار میرفت. وی همچنین در انجمن موسیقی ایران عضویت داشت. اشعار رهی در بیشتر روزنامهها و مجلات ادبی نشر یافت و آثار سیاسی، فکاهی و انتقادی او در روزنامه باباشمل و مجله تهران مصور چاپ میشد. در شعرهای فکاهی و انتقادی از نام مستعار «زاغچه»، «شاه پریون»، «گوشهگیر» و «حق گو» استفاده میکرد.رهی معیری در سالهای آخر عمر در برنامه گلهای رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی میکرد. رهی در همان سالها سفرهایی به خارج از ایران داشت از جمله: سفر به ترکیه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۳۷ برای شرکت در جشن انقلاب کبیر، سفر به ایتالیا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، یک بار در سال ۱۳۴۱ برای شرکت در مراسم یادبود نهصدمین سال در گذشت خواجه عبدالله انصاری و دیگر در سال ۱۳۴۵. عزیمت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ برای عمل جراحی، آخرین سفر معیری بود.رهی معیری که در سال ۱۳۴۷ خورشیدی در تهران طی یک بیماری که تاب و توان از وی گرفته بود در ۵۹ سالگی درگذشت. وی در گورستان ظهیرالدوله شمیران مدفون گردیدهاست. آرامگاه رهی معیری آثار مجموعهای از اشعار رهی معیری با عنوان سایه در سال ۱۳۴۵ به چاپ رسید. رهی بدون تردید یکی از چند چهره ممتاز غزلسرای معاصر است. سخن او تحت تأثیر شاعرانی چون سعدی، حافظ، مولوی، صائب و گاه مسعود سعد سلمان و نظامی است. اما دلبستگی و توجه بیشتر او به زبان سعدی است. این عشق و شیفتگی به سعدی، سخنش را از رنگ و بوی شیوه استاد برخوردار کردهاست، و حتی گفتهاند که همان سادگی و روانی و طراوت غزلهای سعدی را از بیشتر غزلهای او میتوان دریافت.گاهگاه، تخیلات دقیق و اندیشههای لطیف او شعر صائب و کلیم و حزین و دیگر شاعران شیوه اصفهانی را به یاد میآورد و در همان لحظه زبان شسته و یکدست او از شاعری به شیوه عراقی سخن میگوید. رنگ عاشقانه غزل رهی، با این زبان شسته و مضامین لطیف تقریباً عامل اصلی اهمیت کار اوست، زیرا جمع میان سه عنصر اصلی شعر - آن هم غزل- از کارهای دشوار است.از شعرهای معروف او، خزان عشق (به عبارتی همان تصنیف مشهور "شد خزان گلشن آشنایی" که بدیعزاده آن را در دستگاه همایون اجرا کرد)، نوای نی، دارم شب و روز، شب جدائی، یار رمیده، یاد ایام، بهار، کاروان، مرغ حق است.ملاقات با مریم فیروزنخستین ملاقات مریم فیروز و رهی معیری در یکی از روزهای اردیبهشت، در یک مهمانی در خانهٔ مصطفی فاتح صورت میگیرد. و همین ملاقات است که پایهٔ یکی از شورانگیزترین و عجیبترین حکایتهای عاشقانه معاصر قرار میگیرد. از آن به بعد، شورانگیزترین ترانهها و غزلیات رهی معیری، که به گفتهٔ برخی، از بهترین آثار ادبیات کلاسیک معاصر به شمار میرود، مایه از این عشق میگیرد... مریم فیروز را نمیتوان با هیچیک از زنان معاصر سنجید. او را بدون تردید میتوان یکی از شاخصترین زنان دوران خود به شمار آورد. دختری از یک خانوادهٔ پرنفوذ و ثروتمند،... به هر رو ارتباط عاشقانهٔ مریم و رهی ادامه پیدا میکند.... رهی معیری در کنار مریم، همچنان از برکت عشق شورانگیز بالیده میشود. و به تشویق او با نامهای مستعار، به نوشتن مطالب انتفادی در روزنامهها میپردازد. مریم فیروز، منبع ذوق شاعرانهٔ اوست.... از سوی دیگر، مریم فیروز اندک اندک در محافل چپ زنان تهران، شهرتی دست و پا کرده، سرانجام در انتخاب میان شوریدگی دل و سر پرشور، دومی را انتخاب کرد و به رغم عشقی که هرگز فروکش نکرد، پای در راهی گذاشت که جز سختی و دربهدری و آوارگی و زندان و شکنجه، از آن ثمری نبرد نه دل مفتون دلبندی، نه جان مدهوش دلخواهینه بر مژگان من اشکی، نه بر لبهای من آهینه جان بینصیبم را پیامی از دلارامینه شام بیفروغم را نشانی از سحرگاهینیابد محفلم گرمی، نه از شمعی، نه از جمعیندارد خاطرم الفت، نه با مهری، نه با ماهیکیم من؟ آروزگمکردهای تنها و سرگرداننه آرامی، نه امیدی، نه همدردی، نه همراهی
مجموعه ی آثاری که از رهی در این مجموعه میبینید به این قرار است • غزلها - جلد اول• غزلها - جلد دوم• غزلها - جلد سوم• غزلها - جلد چهارم• تغزل ها• قطعه ها• رباعی ها• منظومه ها• ابیات پراکنده• دانلود دیوان رهی معیری• عکس های رهی معیری «شما میتوانید با کلیک کردن روی هر کدام از عنوانین به قسمت مربوطه ارجاع یابید.»
« غزل های جلد اول رهی معیری » « شاهد افلاکی »« حدیث جوانی »« سوزد مرا سازد مرا »« زندان خاک »« غباری در بیابانی »« طوفان حادثات »« داغ تنهایی »« نیلوفر »« رسوای دل »« غرق تمنای تو ام »« دل زاری که من دارم »« ماجرای اشک »« ترک خودپرستی کن »« گوهر تابناک »« خیال انگیز »« گریه ی بی اختیار »« بهشت آرزو »« ساغر هستی »« چشمه نور »« نای خروشان »« خنده مستانه »« پرنیان پوش »« جلوه ساقی »« تشنه درد »
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~« شاهد افلاکی » چون زلف تو ام جانا در عین پریشانیچون باد سحرگاهم در بی سر و سامانیمن خاکم و من گردم من اشکم و من دردمتو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانیخواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینمتا آتش جانم را بنشینی و بنشانیای شاهد افلاکی در مستی و در پاکیمن چشم ترا مانم تو اشک مرا مانیدر سینه سوزانم مستوری و مهجوریدر دیده بیدارم پیدایی و پنهانیمن زمزمه عودم تو زمزمه پردازیمن سلسله موجم تو سلسله جنبانیاز آتش سودایت دارم من و دارد دلداغی که نمی بینی دردی که نمی دانیدل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارمکام از تو و تاب از من نستانم و بستانیای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟روی از من سر گردان شاید که نگردانی~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~« حدیث جوانی » اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهامخارم ولی به سایهٔ گل آرمیدهامبا یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشقهمچون بنفشه سر به گریبان کشیدهامچون خاک در هوای تو از پا فتادهامچون اشک در قفای تو با سر دویدهاممن جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویشاز دیگران حدیث جوانی شنیدهاماز جام عافیت می نابی نخوردهاموز شاخ آرزو گل عیشی نچیدهامموی سپید را فلکم رایگان نداداین رشته را به نقد جوانی خریدهامای سرو پای بسته به آزادگی منازآزاده من که از همه عالم بریدهامگر میگریزم از نظر مردمان رهیعیبم مکن که آهوی مردمندیدهام~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~« سوزد مرا سازد مرا » ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کندبر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کندزان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدمغافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کندنور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهدبا مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کندسوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مراوز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کندبستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهییغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~« زندان خاک » با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده امنور مهتابم که در ویرانه ها افتاده امسایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟تیره بختی بین کجا بودم کجا افتاده امجای در بستان سرای عشق میباید مراعندلیبم از چه در ماتم سرا افتاده امپایمال مردمم از نارسایی های بختسبزه ی بی طالعم در زیر پا افتاده امخار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیستاشک بی قدرم ز چشم آشنا افتاده امتا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار ؟برگ خشکم در کف باد صبا افتاده امبر من ای صاحبدلان رحمی که از غمهای عشقتا جدا افتاده ام از دل جدا افتاده املب فرو بستم رهی بی روی گلچین و امیردر فراق همنوایان از نوا افتاده ام~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~« غباری در بیابانی » نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهینه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهینه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامینه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهینیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعیندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهیبه دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزیبه بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهیکیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگرداننه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهیگهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانیگهی خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهیرهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبهاباقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~« طوفان حادثات » این سوز سینه شمع شبستان نداشته استوین موج گریه سیل خروشان نداشته استآگه ز روزگار پریشان ما نبودهر دل که روزگار پریشان نداشته استاز نوشخند گرم تو آفاق تازه گشتصبح بهار این لب خندان نداشته استما را دلی بود که ز طوفان حادثاتچون موج یک نفس سر و سامان نداشته استسر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاکگیتی سری سزای گریبان نداشته استجز خون دل ز خوان فلک نیست بهره ایاین تنگ چشم طاقت مهمان نداشته استدریا دلان ز فتنه ایام فارغنددریای بی کران غم طوفان نداشته استآزار ما بمور ضعیفی نمی رسدداریم دولتی که سلیمان نداشته استغافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخاین سیمگون ستاره بدامان نداشته است~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~