انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 36:  1  2  3  4  5  ...  33  34  35  36  پسین »

اشعار منوچهر آتشی


مرد

 
منوچهر آتشی



منوچهر آتشی در سال 1310 در روستای دهرود بخش بوشکان در بوشهر به دنیا آمد
آتشی، متخلص به سرنا، شاعر، منتقد، مترجم و روزنامه‌نگار است.
وی تحصیلات ابتدایی و دوره متوسط را در بوشهر گذراند و برای گذراندن دوره دانشسرای مقدماتی به شیراز رفت.
آتشی در سال 1333 آموزگار شد و در شهر بوشهر و اطراف آن به تدریس پرداخت و در سال 1339 به دانشسرای عالی تهران وارد شد و در رشته زبان انگلیسی لیسانس گرفت.
او در مقطع کارشناسی رشته‌ زبان و ادبیات انگلیسی، فارغ‌التحصیل شد و در دبیرستان‌های قزوین، به امر دبیری پرداخت.
وی در پایان سال‌های خدمت دبیری به عنوان ویراستار در انتشارات سازمان رادیو و تلویزیون به کار پرداخت و در سال 1359 بازنشسته شد و به بوشهر بازگشت.
آتشی از سال 1333 انتشار شعرهایش را شروع کرد و در فاصله‌ چند سال توانست در شمار شاعران مطرح معاصر درآید.
نخستین مجموعه‌ شعر او با عنوان آهنگ دیگر در سال 1339 در تهران چاپ شد و پس از این مجموعه، دو مجموعه دیگر با نام‌های آواز خاک و دیدار در فلق انتشار یافت.
وی در دهه‌های 40 و 50 و 60 به سبک نیمایی شعر می‌سروده در دو دهه آخر عمر به شعر سپید روی آورد.
منوچهر آتشی سال 1384 بر اثر ایست قلبی در سن 74 سالگی در بیمارستان سینا تهران درگذشت و در زادگاهش بوشهر به خاک سپرده شد.
وی چند روز قبل از مرگش در مراسم چهره‌های ماندگار به عنوان چهره ماندگار ادبیات معرفی شده بود.

برخی از آثار منوچهر آتشی:
آهنگ دیگر، ۱۳۳۹
‬آواز خاک، ۱۳۴۷
‬دیدار در فلق، ۱۳۴۸
برانتهای آغاز
گزینه اشعار، ۱۳۶۵
وصف گل سوری، ۱۳۷۰
گندم و گیلاس، ۱۳۷۰
فانتامارا، اثر اینیاتسیو سیلونه (ترجمه)
جزیره دلفین‌های آبی‌رنگ (ترجمه)
مهاجران (ترجمه)
دلاله (ترجمه)




منوچهر آتشی+زندگینامه+زندگینامه آتشی+بیوگرافی+بیوگرافی آتشی+زندگینامه کامل آتشی+آثار آتشی+اشعار آتشی+ترجمه های آتشی+آهنگ دیگر+آواز خاک+‬دیدار در فلق+برانتهای آغاز+گزینه اشعار+وصف گل سوری+گندم و گیلاس+فانتامارا، اثر اینیاتسیو سیلونه+جزیره دلفین‌های آبی‌رنگ+مهاجران+دلاله+اشعار کامل هر آثار+اشعار کامل هر دفتر+دانلود آثار آتشی

آواز خاک
حادثه در بامداد
خلیج و خزر
گندم و گیلاس
اتفاق آخر
آهنگ دیگر
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 
آواز خاک

پرسش
تشویش
باغهای دیگر
می توانیم به ساحل برسیم
مثل شبی دراز
زیر ستاره ها
از پای سنگ صبور
آواز خاک
حادثه
طرح
پاییز
سگ آبادی دیگر
تاک
غزل کوهی
کسوفی در صبح
گلگون سوار
مرا صدا کن
عطر هراسناک
آوای وحش
بی بهار سبز چشم تو
آب زمانه ست
مثل گلی سفید
ترانه هایی در مایه دشتی
رویا
ای خفته! ای بیدار
تو چرا پنجره را...
ترانه دیدار
با این شکسته
حریق غروب
هشدار
بازگشت مرد
چیستان
سوگند
غم دل می توان
ظهور
آنانکه مرگ را سپری
تطهیر
رهی نمانده است
نقشهایی بر سفال
من از جنوب
در انتهای شب
بگو بخواند
از هیچ ... تا ...
غربت
یاد
انگیزه
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 


پرسش

این ابرهای سوخته سوگوار
تابوت آفتاب را به کجا می برند ؟
این بادهای تشنه هار و حریص وار
دنبال آبگون سراب کدام باغ
پای حصارهای افق سینه می درند ؟
کنون درخت لخت کویر
پایان ناامیدی
و آغاز خستگی کدامین مسافر است ؟
مرغان رهگذر
مرگ کدام قاصد گمگشته را
از جاده های پرت به قریه می آورند ؟
ای شب !‌ به من بگو
کنون ستاره ها
نجواگران مرثیه عشق کیستند
هنگام عصر بر سر دیوار باغ ما
باز آن دو مرغ خسته چرا می گریستند ؟
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 


تشویش

معلوم نیست
باد از کدام سو می اید
خورشید را غبار دهشت پوشانده است
و ابرها به ابر نمی مانند
مثل هزار گله حیران
بی آبخور و مرتع بی چوپان
مثل هزار اسب یله
با زین و برگ کج شده در میدان یال افشان
مثل هزار برده محکوم عریان در کوچه های زنجیر سرگردان
گهگاه
از اوج های نزدیکی
با قطره های تلخ و گل آلودش می افتد باران
معلوم نیست
باد از کدام سو می اید پیداست
اما
که اضطراب حادثه قریه را
در دام سبز جلگه به بازی گرفته است
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 


باغ های دیگر

در عمق پاک تنگه دیزاشکن
نجواگران غارنشین پیر
از زوزه مهیب هیولایی آهنین
دویانه گشته اند
و کوه با تمام درختانش
بید و بلوط و بادام امروز
یاد آور ترنم سم ها و سنگ هاست
با سنگ سنگ تنگه حسرت سنگر شدن
و اندوه انعکاس صفیر تفنگهاست
اینجا چه قوچ فربهی از من در غلطید
آنجا چه پازنی
روزی که شیرخان سردار یاغیان
از تار و مار قافله ها بازگشته بود
اینجا چه شعله های بلندی
شب کوه را مشبک می کرد
با شاخه شاخه جنگل بید و بلوط و بن
آواز خشکسالی پرواز و نغمه است
دیگر پرنده ها
شبهای پر ستاره
مهتاب را به زمزمه پاسخ نمی دهند
و کولیان خسته پای اجاق ها
آهنگ جاودانه مس سر نمی دهند
تا آسیاب تنگه قافله گندم
سنگین و خسته سربالایی را
از قریه های نزدیک
در گرگ و میش صبح نمیاید
در عمق شاخه های بلوط
دیگر پلنگ ماده نمی زاید
و گرگ عاشق از گله انبوه
میشی برای ماده بیمارش
دیگر نمی رباید
گفتند : نهر دره دیزاشکن را
از چشمه سوی باغ دکلهای نفت
کج کرده اند
و جاده های قافله رو را
کوبیده اند زیر سم اسبهای سرب
و کبک های چابک خوشبانگ را
به دره های غربت پرواز داده اند
نجواگران غارنشین گفتند
اینک به جای قافله های قماش
از چاشتبند یکدگر
خرمای خشک و پاره نانی
با حیله می ربایند
در خطه کبود افق دیدم
نجواگران گرسنه غار
بیل بلند و توبره ای بر پشت
با فعله های دیگر
در امتداد جاده نیلی
آزرده می روند سر کار
افسوس و آه
گفتم
یک روسپی دیگر
دوشیزگی ربوده شد از کوه زادگاه

     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 


می توانیم به ساحل برسیم

اندُهت را با من قسمت کن
شادیت را با خاک
و غرورت را با جوی نحیفی که میان سنگستان
مثل گنجشکی پر می زند و می گذرد
اسب لخت غفلت در مرتع اندیشه ما بسیار است
با شترهای سفید صبر در واحه تنهایی
می توانیم به ساحل برسیم
و از آنجا ناگهان
با هزاران قایق
به جزیره های تازه برون جسته مرجان
حمله ور گردیم
تو غمت را با من قسمت کن
علف سبز چشمانت را با خاک
تا مداد من
در سبخ زار کویر کاغذ
باغی از شعر برانگیزد
تا از این ورطه بی ایمانی
بیشه ای انبوه از خنجر برخیزد
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 


مثل شبی دراز

با هر چه روزگار به من داد
با هر چه روزگار گرفت از من
مثل شبی دراز
در شط پاک زمزمه خویش می روم
با من ستاره ها
نجواگران زمزمه ای عاشقانه اند
و مثل ماهیان طلایی شهاب ها
در برکههای ساکت چشمم
سرگرم پرفشانی تا هر کرانه اند
همراه با تپیدن قلبم پرنده ها
از بوته های شب زده پرواز می کنند
گل اسب های وحشی گندمزار
از مرگ عارفانه یک هدهد غریب
با آه دردنکی لب باز می کنند
با هر چه روزگار به من داد هیچ و هیچ
با هر چه روزگار گرفت از من
با کولبار یک شب بی یاد و خاطره
با کولبار یک شب پر سنگ اختران
تنها میان جاده نمناک می روم
مثل شبی دراز
مثل شبی که گمشده در او چراغ صبح
تا ساحل اذان خروسان
تا بوی میش ها
تا سنگلاخ مشرق بی باک می روم
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 


زیر ستاره ها

در آسمان ستاره خواب آلودی
از کهکشان سوخته ای پرسه می زند
در باغ کهکشانی از اعماق
گویا
توفان نهال ها را از ریشه می کند
از کهکشان سوخته گویا
خون می چکد به باغ سفید ستاره ها
گویا سوار یاغی نکامی
روی زمین
با ترکه باغ خرم نرگس را آشفته می کند
روی زمین بر دشت های خالی
زیر ستاره های غبار آلود
مرد غریب غمگینی
در کوره راه های فراموشی می گردد
گویا صلای مبهمی او را ز آنسوی سدرهای وحشی
می خواند
باغ سفید نرگس رویایش را
شاید سوار وحشی کابوسی
با ترکه ریخته
در آسمان در کهکشان سوخته ای گویا
بر طبل واژگون عزا می کوبند
و شیون مداومی از خاک
در نیمروز تعزیه
به آسمان سوخته تبخیر می شود
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 


از پای سنگ صبور

کجا شد آن همه پرواز ها
کجا شد آن همه پر بر حصار ماه کشیدن
ستاره بازی ها
شهاب وار افق تا افق شیار زدن
دلیر و چالاک
به کاروان چابک مرغابیان یورش بردن
چو شعله
بال بلند برنده را
به دود تیره فوج عظیم سار زدن
کجا شد آن همه سودایت ای پرنده پیر
عقاب بودی
امیر زاده رویایت را
عقاب بودی ای پادشاه کوه اورنگ
و رشک هر چه بلندست با غرور تو
مصاف داشت
نگاه می کردی
بی خوف خیرگی
به ژرفنای روشنی آفتاب
و با بلند خیالی
و پر شکوه گسترش بال بر فضا
و پر هراس داشتن هرچه برزمین
عقاب بودی
می گفتی بر اوج قله که
من آفتاب ترم
پر بلندم از شعله اش بلند تر است
پرم که برگه فولاد ناگدازنده ست
عقاب بودی آری
امیر رویایت را
کنون
غمین کبوتر بیمار برج کهنه خویشی
خمود و خسته و بیمار و خواب
کنار کاسه سفالین خاطرات قدیمی
میان فضله و پوشال آشیانه غربت
گرفته سایه به بالین سنگ صبر
به زیر بال خسته
سر می کنی فرو
که شرم داری از فر قله ها و بلندی ها
به بالهای سنگین منقار می زنی
که التهاب پرواز از آن برگیری
با اشتهای اوج
به هیچ اندوه و رشک
به چشمخندی گویا هیچ طعن و ندامت
کنار روزنه برج
به مرغ های پر افشان و بالهای جوان
به نور باران فوارههای گنجشکان
به جفت گیری ها و به لانه پردازی ها
به بزم زاغان بر نعش اشتری مرده
به ترکتازی شاهین عرصه نخجیر
نگاه می کنی از جایت
ای پرنده پیر
و با تغافل با دل
دلی که وسوسه اوج کرده می گویی
که : آسمانی داری با رویایت
ای پرنده پیر
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 


آواز خاک

دشت با حوصله وسعت خود
زخم سم ها را تن می دهد و می ماند
چشمه و چاهی نیست
آن سرابست که تصویر درختان بلند
آب و آبادی و باغ
در بلور خود می رویاند
گردبادست آن
که به تازنده سواری می ماند
دشت می داند و می خواند
باغ پندار که تاراج خزان خواهد شد ؟
تشنگی باغ گل نار که را
ترکه خواهد زد در غربت افسانه ؟
سوزن سم ها را سوزان تر در تنم افشانید
دشت
سایه می رویاند
اهتزاز شنل پاره آشوبگران
بیرق یال بلند اسبان
هیبت شورش و هیهای سواران را
نیشخندی مهلک
چین میندازد بر چهره خشک و پوکش
تا کجا می سپرند ؟
گونی خالی خود را به کدامین اصطبل
می برند
تا بینبارند این گمشدگان
از پهن خوشبختی؟
این ز ویرانه خود بیزاران
سوی پرچین کدامین باغ
سوی تاراج کدامین ده
نعل می ریزند
راه می کوبند
خواب خاشاکم و خاکم را می آشوبند ؟
آه دورم باد
رنگ و نیرنگ بهاران و شفای باران
بانگ گوش آزار سگ های آبادیشان دورم باد
تاج نورانی بی بارانی
بر سر تشنگی وحشی مغرورم باد
جامه سبزی و شال سرخی
پاره بر پیکر رنجورم باد
خود همین چشمه فیاض سراب
خود همین پینه گز بوته و خار
خود همین شولای عریانی ما را بس
خود همین معبر گرگان غریب
روح سربازان گمشده جنگ کهن بودن
خود همین خلوت پر بودن از خویش
خود همین خالی بی توفان یا توفانی ما را بس
تا نماند در من
می رسد اینک با گله انبوهش چوپان از راه
ذهن متروک بیابانی او
عشق ناممکن او بی سر و سمانی او
مهر و خشم او با کهره و گوساله و میش
هی هی و هیهایش
شکوه روز و شبان نایش
به پگاه و به پسینگاه غبار افشانی ما را بس
     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
صفحه  صفحه 1 از 36:  1  2  3  4  5  ...  33  34  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار منوچهر آتشی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA