انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 6:  1  2  3  4  5  6  پسین »

Iraj shamsi Zadeh | اشعار اعتراض آمیز ایرج شمسی زاده


مرد

 




سلام...

امیدوارم وقتی قدم پر گهرتون رو به این تاپیک میزارید،با لب خندان بیاین و دل شادتر برگردین...
اینجا ایران است.شاید کمتر کسی باشه که به ایرانی بودنش افتخار نکنه.بهتره ما سطح دیدمون رو بالاتر ببریم.فقط به حکومت نگاه نکنیم.ایران حال،چیزایی والاتری هم داره.میدونم اگه از کورش و داریوش بگم،شاید فغان خیلیا بالا بره که اینا گذشته هستن.پس از حال میگم.حال استمراری...‏
از ورزش بگم؟از بزرگ منشی ناصر خان حجازی یا برتر بودن علی دایی؟
از قهرمان بودن داداشی،یا از پهلوان بودن بهداد سلیمی.‏
از سیاست بگم؟از بزرگی های مصدق یا از دلاوری های ندا؟از بهزاد بگم یا فریبرز؟
از علوم پزشکی بگم؟از رئیس ایرانی انستیتوی‎ ‎پزشکی آمریکا بگم یا احمد امینی؟
از شعر و ادبیات بگم؟از مریم حیدر زاده زن روشن دل بگم یا ایرج شمسی زاده؟
بله.ایرج شمسی زاده...
دوستان عزیزم.دستاتون رو به من بدین.میخوایم یه سفر طولانی بریم.بریم به جنوب.به دیار دلاوران تنگستان.به خطه ی گرما.به نخل های سر بر افراشته.به دیار عشق های کهن.به دیار مرد های ابدی.برویم...
اینجا بوشهر است.سرزمین افتاب.سرزمین لیان درخشان.بیشتر برویم...
اینجا گناوه است.سرزمین من.سرزمین ایرج.کمی بایستید.شاید با درنگ ما کمی لبخند جاری سازیم...
بودند مردانی که پشت تاریخ گم شدند اما در پشت درب های قلب ما زنده اند.ایرج امثال آن هاست که عشق را رایگان دادند نفروختند.و فریاد اعتراض بلند کردند تا شاید حنجره ی ما به درد نیاید...پیروز باشید.
امضا...محمد
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
مرد

 
بیوگرافی ایرج شمسی زاده:
ایرج شمسی زاده معروف به ایرجو، شاعر نام آشنای گناوه یی است که نام و شعر او برای بسیاری از اهل ذوق و ادب نامی بس آشناست و با بسیاری از شعرهای او مانوس و هم نوا هستند.
((ایرج شمسی زاده در 1/5/1321 در گناوه متولد شده و هنوز افتخار اقامت وی برای زادگاهش مانده است . وی در سال 56 از دانشگاه تهران در رشته ادبیات فارغ التحصیل شده و سالها ادبیات تدریس می کرده . استاد از دوره ی نوجوانی از دوستان نزدیک منوچهر آتشی بوده است . آتشی شعری (وشاید هم شعرهایی )به وی تقدیم کرده است... سالهاست که عنوان طلایه داری شعر محلی جنوب را برای خود نگه داشته و بی شک این عنوان تا همیشه برای وی نگه داشته خواهد شد. البته استاد شعرهای فارسی متعددی هم سروده و می سراید که سعی می کنم از آنها هم استفاده کنم.))
هله
     
  
مرد

 
بیوگرافی ایرج از زبان خودش:
او خودش را این گونه معرفی میکند: ایرج شمسی زاده فرزند عبد الرسول، متولد سال1321، در همین محله( چاه جو) به مکتب رفتم و مشغول به تحصیل شدم. معلم آن دوره آخوند بود وبه ما عم جزء درس می داد. در آن زمان هر کس عم جزء یاد می گرفت شروع به یاد گیری قرآن می کرد. من هم قرآن را با پیچیدگی های کلام عربی یاد گرفتم و توانستم همه ی کتاب ها از جمله حافظ، بوستان و گلستان سعدی و کتابهای دیگر که در آن زمان در دسترس بود را بخوانم. در سال 1327 به مدرسه رفتم. به دلیل اینکه به مکتب رفته بودم، دیدند فراتر از کلاس اول هستم و مرا در کلاس دوم گذاشتند. در آن زمان تنها مدرسه محله امان همان دبستان دانش بود. تا زمانی که در این دبستان بودم، سیکل اول در گناوه افتتاح شد. آن زمان دبیرستان دو دوره سیکل اول و دوم بود. بعد از اتمام دبستان، تا کلاس 9 را در دبیرستان دانش گذراندم.بعد به شیراز رفتم. در همان سال اول ورود به مدرسه شیراز، دانشگاه شلوغ شد و من هم به پشتیبانی از دانشجویان کلماتی سر هم کردم و یکی از بچه هاتخته پاک کنی به طرف عکس شاه پرتاب کرد و عکس شکست. به هر حال 20 نفر را از استان فارس اخراج کردند که یکی از آن 20 نفر من بودم. از استان فارس که اخراج شدم به دبیرستان فرخی برازجان آمدم و دیپلم ادبی را در آنجا گرفتم.
چند خواهر و برادر هستید؟
من تنها هستم. پدرم چند زن داشت. خواهر و برادرهای ناتنی هم دارم که همه در جاهای دیگر هستند. من در این خانه تنهای تنها بودم و همیشه احساس رنج از تنهایی می کردم. حتی برای دعوا کردن مجبور بودم به اندازه چند نفر از خودم دفاع کنم و خصوصیات مهاجمانه من در کودکی به دلیل تنهایی من بود. همیشه دلم می خواست رفیق، برادر یا خواهری داشته باشم.
‏.
در چه سالی ازدواج کردید؟
ازدواج اولیه ی بنده دقیقاً خرداد سال 1349 بود. یعنی 28 ساله بودم که ازدواج کردم.
حاصل ازدواجتان چیست؟
3پسر و 4 دختر و 5 نوه هم دارم. گفتم به دلیل تنهایی کسی پشت و پناهم نیست، حداقل می توانم با بچه دار شدن از تنهایی درآیم. شاید احساس تنهایی باعث فرزند دار شدن من شد.
‏.
به خاطر دارید اولین بار دقیقاً چه سالی اولین شعر خود را گفتید؟
سالهای اولی که به دبستان می رفتم چیزهایی به عنوان شعر سر هم می کردم و برای چند نفر از دوستانم خواندم و تصور می کردم مورد تشویق قرار می گیرم نه تنها این اتفاق نیفتاد بلکه مورد تمسخر هم قرار گرفتم. چون سر خورده شده بودم تا سالهای سال هیچ شعری نگفتم تا اینکه در مجلسی به همراه برادرم رفتم و یک نفر در مجلس شروع به سر به سر گذاشتن من کرد. من هم به برادرم گفتم: اجازه می دهد شعری در مورد وی بگویم؟ برادرم هم قبول کرد و گفت: اگر می توانی بگو.من هم در مورد قیافه آن فرد شعری گفتم و حضارهم شروع به تعریف و تمجید از من کردند و این شعر طنزگونه بر سر زبانها افتاد. این اولین شعری بود که بعد از چند سال سکوت گفته بودم.
‏.
شما شغلتان معلمی بود. چه تفاوتی بین شاعری و معلمی می دانید؟
شغل معلمی تعریف شده است و باید براساس آن تعریف جلو رفت ولی شاعری به عنوان شغل نمی شود محسوب کرد. ولی شاعری و معلمی رسالت مشترکی دارند که صداقت است یعنی باید همیشه واقعیات را با صداقت بیان کرد و آنچه داری عرضه کنی.
‏.
اولین بار که نتیجه تاثیر گذار اشعارتان را دیدید، نتیجه کدام شعرتان بود؟ این
برانگیختن مثبت بود یا منفی؟راحت تر بگویم بخاطر شاعر بودن و بی پرده گویی اتان
اولین بار، از شما استقبال شد یا برایتان دردسر درست شد؟
مدینه گفتی و کردی کبابم. نتیجه تاثیرگذاری اولیه، جوانی بود و عاشقی و احساسات مربوطه. اولین بار دوبیتی عاشقانه ای در مورد دختری که دوستش داشتم، در یک نامه برای یکی از دوستان نوشته بودم. دوستم آن دوبیتی را به یکی از خواننده های محلی دادآن زمان هم تازه ضبط صوت آمده بود. این دوبیتی به عنوان شعر از این ضبط به آن ضبط پخش شد.(بعدها به زحمت توانستم ثابت کنم که دوبیتی متعلق به من است) مردم تصور می کردند این دوبیتی متعلق به فایز است.
یعن ی این شعر برایتان دردسر شد یا نه؟
اتفاقاٌ دردسر شد. چون برادرم نامه را دید. در آن زمان برادر بزرگتر اجازه داشت برادر کوچکتر را تنبیه کند. برادرم نامه را برداشت و از قضیه عاشقی من باخبر شد و نامه را پاره کرد و در جیبش گذاشت. من هم یواشکی نامه را از جیب برادرم برداشتم. بعدها که آن را عنوان کرد من منکر قضیه درون نامه شدم.شاعری و عاشقی هر دو مایه دردسر است.
‏.
چه انگیزه ای باعث شده با وجود مصائب زیادی که در عرصه شعر متحمل می باز هم از تلاش برای آگاهی بخشی و اصلاح اندیشه ها و افکار دست برنمی دارید؟
‏.
شما حسن نظر دارید. ولی در حدی که هستم می گویم شاعر باید صادق باشد و این صداقت باعث کوتاه نیامدن من در راه و هدفم است. من صادقانه آنچه که احساس کرده ام به زبان آورده ام و اگر کسی بزرگواری کرده و مرااز لحاظ گفتار و نوشتار قابل دانسته به دلیل صادقانه بودن من است.
هله
     
  
مرد

 
شعر تقدیمی منوچهر آتشی به ایرج شمسی زاده




ایرجو یک سفر آمد به دیار جم و ریز
دین و دل باخت به افسون نگار جم و ریز

به شکار دل سر گشته ی ما آمده بود
خود شد از حمله یی عشاق شکار جم و ریز

به خزان آمد و این گونه گل افشاند از طبع
وای اگر آمده بود او به بهار جم وریز

دشت در دشت گل زرد درخشان می دید
که نمایند زَر خویش نثار جم و ریز

دره در دره ،شقایق به تلاطم می دید
شرمساران گل سرخ عذار جم و ریز

پشته در پشته چو گیلا س بنان غرق لباس
ماهرویان ز یمین و ز یسار جم و ریز

عود سازان سر هر کوچه نسیم عطار
عطر ریزان به سر خلق غبار جم و ریز

ایرجو وقت جم و ریز کنون است که فصل
می کشد جانب گل روز شمار جم و ریز

از گلش دل به سلامت نبری ای دل رند!
چون که دامن نرهاندی تو ز خار جم وریز

گر خمار جم و ریزی مخور اندوه و بیا
تا کند جام جمت دفع خمار جم وریز

تو بیا بلکه به داوی ببری نقد دلی
"آتشی" باخته دیری است قمار جم و ریز


ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﻢ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ . . .
ﻭﻟﯽ ...
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ . . . .
     
  ویرایش شده توسط: roohiiii   
مرد

 
شعر گناوه:
اين بندر عزيز من اينجا گناوه است
اينجاست زادگاه من اين شهر موج خيز/كارام خفته بر لب درياى بيكران
بر پاش بوسه مى زند امواج دمبدم/بر گرد او غريو كشان بحر هر زمان
اينجا خليج فارس به آرايشى بديع/پر چين و پر شكنج و خروشان و موجدار
گاهى خموش و نرم رود جذر و مدّ كنان/گاهى هراس آور و جوشان و بى قرار
موجى به سنگ خورده شود پخش در هوا/چون دانه هاى باران در جنبش نسيم
آرام قطره هاش چو لغزد به صخره، باز/ماند به اشك كودك درمانده يتيم
چون نيلى آسمان به شب پرستاره اى/بر سطح نيلگونش قايق بود هزار
پارو زنان و نغمه كنان هر طرف روان/پير و جوان شده پى صيد و براىكار
بر ماسه هاى ساحل آن نخلها بلند/آرام خفته اند در آغوش همدگر
خورشيد چون طلاى مذابى به هر غروب/در موجها فرو شده عمرش رسد به سر
شب آن زمان كه ماه برآرد سر از افق/خونين و پر شكسته چو دزدى سر از كمين
دريا به سرخى و زردى آتش در آورد/چون دشت پر زلادن و گلهاى آتشين
در نيمه هاى شام كه مهتاب كم كمك/سر ميكشد به روزن تاريك خانه ها
خفته است طفل موج به قايق به خواب ناز/رفته است در سكوت و خموشى ترانه ها
اين بچه هاى بندر، اين مردهاى مرد/اين دختران با نمك شادى آفرين
اين مردم نجيب و پر احساس و گرمجوش/همشهريان همدل و با جان من قرين
جانم فداى هر وجب خاك پاك آن/اين شهر آرش من و اين شهر كاوه است
اين زادگاه دختر احساس شعر من/اين بندر عزيز من اينجا گناوه است
هله
     
  
مرد

 
چارپاره ی استاد بر اساس ضرب المثلهای محلی گناوه

یارون وَ دهس زندگونی گله مندم وَ ای بلایل آسمونی گله مندم

راسش وَ رفیقل خُمونی گله مندم حقیقتش مو وَ فلونی گله مندم



مِی ماشکی وَ خُت شکی ، نَه پَی تِنُم مو زَهلت نره بات هیچ کاری نیکنم مو

غمخوار مردم بورکی تَینا مُنُم ، مو فقط هَمَی جا گَپَلُمَ ایزنم مو



یادت نیایه روزگار سال قحطی ؟ سالی که واویدن همه پامال قحطی

سی هیچکی نمُنده بی حال قحطی بُردن وَ تَی مو گندم پاچال قحطی



خَردن نمک سیر و نمکدون اِشکنادن سُفره یْ که چاس عالمی بی وَهرِنادن

یه لقمه یْ سی کُم بَچْیَل ننهادن جایوردَه* رُفتِن گلّه سر جاش چارنادن



بُز گَر وَ اَو سر چشمه آخر کُم پُر آوی مِن پوسِ گُرگَل رَه وُ گیر خُور خور آوی

"شیرو" که دهس ِ دَیشَ اِشکُند و کُر آوی کِلیل ترَهْقَی بی که آخر دَمپُر آوی



نوکیسه اسب دولت اُفتا زِرِ رونش دَ جَی نَبی سی مثلَ مو زِر آسمونش

گَرْدَی عروس پادر رکاب چِل گَز زَبونِش " خَسی خَسی تو مرخصی" بی مِن دهونش



هر جا که آشه کا کچل فرّاشه دایُم تک طَیفَیَلْشََم باشِ دایم

سی شاهدش هی دیمِش هم دینداشِ دایم تِروک دَی بَو مُرده بو بالاشِ دایم



داغِل همِی چی یاوِه مَی قاشق نشِشته هم داغِلِ آسیدَه ِ یِ هم مِن گِلِشتَه*

هم مِن لِلَک غَلْط ایزنه هم آش رشته کارش وَ شیطون بِتّره ، نومش فرشته!



سَیلِ خر پیرو کُن و اُوسارِ رنگین گَردَی جوون فیس ایکنه ، سیرَش بخندین

کَه جُو ش زیاد آویده ، حیف قاپ پَرپین صاب پا کلُفتش ایکشه سر خر سنگین



رَه خَهکلونه تِر سواری هیچ نیسی غیرَ سه چارتا لَک و لیوه ی گیچ نیسی

مُرغل کُرِک واویدنه ، بیچ بیچ نیسی دل درد کُشتم یه دوای دلپیچ نیسی



خَر خَهسَه وُ صحاب نَخُشنودِه خُمونی ایگِن که آرد ایبیزی پاتْ ایجُنبه ، دونی؟

دنیا چپی چَواسَه واوی اَی فلونی سی میرَی دَی مون هاسَی ایگیم "عاموجونی"



مِن دشتسون خو ما دِیَه کاری نداریم بِیم وَ دهدارون تعزیه دِر آریم

بَلکی که زیتر رَفتَوَ زِر گِل درآریم تلافی دنیایه و جونش در بیاریم



دِز نابلد بیدیم ما وَ زَیمَ کَهدون درمُنده اوویدیم نه اُو بی وُ نه دون

گفتیم بِریم سی پنگ خرمَی تا برازگون گَردَی جهازِ بی شِرَی اُفتَیم َ طیفون



هر چی بلا سی عبدلای تا قیومت نها مصیبت بی سیش دیندا قیومت

جاش نی نَه ای دنیا ، نه او دنیا قیومت باید بگیم سیش واقیومت وا قیومت



دیندَی مُو ایگن غورَه بی وُ چه وُ چه بی اینَی که دایم دُورِ پُشتیکشون گره بی

گشتم هِمَی جا ریشه شون زِر لیر و زِه بی پاتیل سی پاتیلَک ایگه ریت سه بی



هر چی عوض داره گِلَه ی نداره جونُم گَردَی که سیم ایخوندی آخر سیت ایخونم

اَه سی تلافی بو هَنی زنده ایمونم روزی ایایه که مُنَم خَرْمَ بِرونم


ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﻢ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ . . .
ﻭﻟﯽ ...
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ . . . .
     
  ویرایش شده توسط: roohiiii   
مرد

 
دو بیت از استاد تقدیم به دوست دارانش:

من هم دلم برای شما تنگ می شود
اصلا ز من نپرس چرا تنگ می شود
تنگ دلم نشستی و بیرون نمی روی
جان خودت ، قسم بخدا تنگ می شود
هله
     
  
مرد

 
شعر محلی "حسنو"
حال و روز مو و تو بادِ هوایِ حسنو
رسم دنیا یِنِ یو کار خدایِ حسنو
نیترُم هیچی تَی هیچ کسی کِر بکنم
کارَل ِ مو مثِ گّزه سِرِتایِ حسنو
گپِ گایَ بزنا تا دل مو واز آوو
آه سرد ایکشی وا وت نَدرایِ حسنو
یاد او سالَلِ خوبو ، همه چی بی یه قرون
دیه امّید ندارم که بیایه حسنو !
نه گرونه ! تش سرخه همه چی مِن بازار
ای گرونی تو بگو رسم کجایِ حسنو؟
نه ترازینِ یو علده ، نه حسابش پاکه
سنگشَم راس بگم سنگ قضایِ حسنو
هر کَه هر چی که دلش خواس ایکنه ، هر چی که بو
پی تِنُم های! حواسَت سرِ جایِ حسنو؟
اَی نَغَل شیشه یَ آلی بگِه و قیت بده
مالِ آخوندِ که زِر بالِ قوایه حسنو!
صلواتی بده و هُف بکُ ری او وُ بخر
نسخه یِ دکترَ نیخی ، یُ شفایِ حسنو
اَ کُکا گُ همه چی سی مُنِ تو چی نیخی
بخدا یُ نه کُکایِ ، نه ککای حسنو
دَس بِکُ بیخ چماقت وُ وَری راس آوو
مِرد اَ مِردِ همیشه سرِ پایِ حسنو
نیترُم دَ چی بگم ، گفتنِ شُمکاریکو
زلف خان هم ایکی تخم بوایه حسنو
ایزنم و ایبُرم و ایکشُم و ایسوزُم
بعدشم هرچی که خواس پسش درایِ حسنو
نکنا، ریشَی حونه ی بُوت بِرِه ،ول بکنا
ای خراب آویده سی تو نه سرایِ حسنو
یه وُلا وُ دُ وُلا گفتمت ای رَه نَریا
دَس تا که "کُتو " سَرْتَ بجایِ حسنو
ایرجو گَپ بلده ، مهلی چیَم ایدونه
حیفم ِسیش که بی پیل و پلایِ حسنو
هله
     
  
مرد

 
روز آوم و شو آوم:
دیندی گَلَه گایَلتون روز آوُم و شو واوُم
سی کَهرَه شکاللتون دی واوُم و بو واوُم
زر گز عاقلی جامِ،گایَل عُواسی(۱) پامه
گاپون خونه دیندامه تا سیش و دُو واوُم
مثل تیلت مَهسُم دَست بده من دهسُم
وَغُصّه نَه وَهرَه سُم پی غُصه یَل اُو واوُم
نه سیلِ نه بارونِ،نه موج نه طیفونِ
اَرس(۲) چش گریونِ تا سیر شنُو واوُم
وَکانَه زَنَل سیرُم ،دَم تازه گُلی گیرُم
سی دُحتَرَل ایمیرُم تا کانَه وَ نوواوُم
می چه زرِ سر داری،می کی تو سَفر داری
مَهلی(۳) سَر خَر داری ،تا خُم سر گُو واوُم
کُربون(۴) سرت واوُم، هَم بفتُم و هم پاوُم
دورت خُم تیناوُم، دیندات وَلو واوُم
نشمین قد و بالات،سَر مینتِ(۵) تا نُک پات
باغ گُل همّی جات تا غَرق گُلُو واوُم
مو «ایرجو»ِ نومُم، دَ مُی(۶) نیگیره دومُم
سی چاسُم(۷) و سی شومُم،تا بعد چتو واوُم‎


1 -عواسی:روستای عباسی از توابع شهرستان گناوه
2- ارس:اشک
3-مَهلی: زیاد ،خیلی
4-کُربون: قربان
5- مینت:موی تو- مین:مو
6-مُی:ماهی
7- چاسُم:ناهارم
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
مرد

 
در سوگ شاعر کلاغها:
بال درآورد ، در پهنه ی افق گم شد ، نیمه ی بزرگ قلب شکسته ام ،
حاج علی مرادی ، استاد ، مراد و مرشدم ؛ دوستم
‏.
‏.
‏.
دریغا تازه واوی درد وداغل
خزون زه مِن همه ی گلزارباغل
مرادی (حاج علی ) بار سفربهس
عقابی رفت ، دلسوز کلاغل
پرواز شاعرانه ی شاعر بزرگ محلی سرای استان را به جامعه ی ادبی استان تسلیت عرض میکنم .

‏.
‏.
‏.
واوی=شد
داغل=داغ ها_اندوه ها
خزون=پاییز
باغل=باغ ها
بهس=بست
کلاغل=کلاغ ها
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
صفحه  صفحه 1 از 6:  1  2  3  4  5  6  پسین » 
شعر و ادبیات

Iraj shamsi Zadeh | اشعار اعتراض آمیز ایرج شمسی زاده

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA