ارسالها: 531
#1
Posted: 20 Jun 2012 17:08
در این تاپیک شعرهای شاعران افغانستان گذاشته میشود.
تا جایی هم که امکان داشته باشد شاعران هم معرفی می شوند.
دوستان عزیز اگر شعری رو می گذارند بهتر هست با ذکر نام شاعر باشه
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#2
Posted: 20 Jun 2012 20:55
دیر است لیلا جانم
برای مردنم بسیار دیر است
برای زنده ماندنم
بسیار دیرتر
حالا دیگر
سرت را بالا نگیر
نه به آسمان نگاه کن
نه به آفتاب و ماهتابش
تنها چشمان خاموش مرا تماشا کن
که در چشمهای تو
پناهگاه می جویند
آنگونه که گرسنه ای
تکه نانی را
هر بار می گویم :خوبم
خوبم
خوبم
و سرفه ها یم هربار شبیه تر میشود
به سرفه ها ی زنی مسلول
که در آشپزخانه
روی ظرف های نشسته اش خون بالا میاورد.
و تو
هربار میگویی:دلتنگتم نازدانه ی من
برایم سفر چه داشت؟
نه دریایی که شهامت کشتنم را داشته باشد
نه ایست هایی مرزی که محکوم زندانهای تاریکم کنند
برایم سفر چه داشت ؟
جز اینکه
هرروز زنی را میان سینه هایم آتش زدند
زنی را در پیشانی ام سنگباران کردند
زنی را در ..
دریدند هر روز زنی را در من
میتوانستی گونه ام را ببوسی
بگویی چمدانت را ببند
بگویی به خیابانهای بدنام جهان سپردمت نازدانه ی بی سرزمین من
به میخانه ها
به دست عاشقانی که نامت را برای بار دوم به یاد نخواهند اورد
چه داشت سفر برای من؟
جز اینکه
در همان چهار دیوارم هنوز
با سرگیجه بیدارمی شوم هر صبح
زیر نافم جنینی تکان می خورد
دو فنجان شیر می ریزم ...
اتوبوس می آید
مرا میان صورتک هایی که هیئت سگهای هار را دارند آواره میکند.
شب در همان بستر
هنوز در همان بستر
انگشتهایم را بر چشمهایم می فشارم
و به این فکر میکنم
که بسیار دیر است برای مردنم
برای زنده ماندنم بسیار دیر تر.
"شکریه عرفانی"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#3
Posted: 20 Jun 2012 20:57
نفرين به زندگی که تو ماهی، من آدمم
نفرين به من، که پيش فراوانی ات کمم
نفرين به آن که فرق نهاده ست بين ما
تا تو بهشت پاکی ، تا من جهنمم
نفرين به خلقتی که مرا عرضه کرده است
من که تمام رنجم، من که فقط غمم
آهسته تر به زندگی من قدم بنه
من گور دسته جمعی گل های مريمم
لب های من دو مار له اند و لورده اند
با بوی خون به سينه فرو می رود دمم
ای ماه! مهربانی تو می خورد مرا
ای ماه! من سياه دلم از تو می رمم
بالا بلند خوبی عظمای مرحمت
نفرين به من که پيش فراوانی ات کمم
"سید رضا محمدی"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#4
Posted: 20 Jun 2012 21:01
از زیبایی ات خاکستری مانده
تلخ تلخ نفس می کشد.
چقدر دویده ای
بین مرزها، دره ها
چقدر غرق شدی
در رودخانه ها، غم ها
جوانی ات را نشاندند روبرویشان
چشمانت را بستند
تجاوزت کردند
بعد داغ سیگار را بر بازویت گذاشتند
داغ بی وطنی ات را
تنهائیت را .
محبوب ِ غمگینم
آخ اگر آوارگی ها از چشمانت بریزد
زیبایی ات خداوندی اش را کور می کند.
"الیاس علوی"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#5
Posted: 20 Jun 2012 21:05
ما ميميريم
تا شاعران بسيار شعر بگويند
«ما ميميريم» بازي قشنگي است
وقتي ما در پوتين افسر جوان را ليس ميزند
و روزنامهها هي عكس پدر را مينويسند
كنار آدمهاي مهم/ هر شب هزار بار عروس ميشود
و خواهرم هزار بار جيغ ميزند
هزار بار بازي قشنگي است
«كارگران ساعت يازده احساساتي ميشوند»
فردا همه به خيابانها
مي ريز
ريز ميكنند
پارچههاي رنگي را
آواز ميخوانند
ميرقصند
و البته شعار ميدهند
ما ميميريم
تا عكاس «تايمز» جايزه بگيرد
"الیاس علوی"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#6
Posted: 20 Jun 2012 21:15
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفرهای كه تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!
همان غریبه كه قلك نداشت، خواهد رفت
و كودكی كه عروسك نداشت، خواهد رفت
***
منم تمام افق را به رنج گردیده،
منم كه هر كه مرا دیده، در گذر دیده
منم كه نانی اگر داشتم، ز آجر بود
و سفرهام ـ كه نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه، تصویری از شكست من است
به سنگ سنگ بناها، نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم
تمام مردم این شهر، میشناسندم
من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابنملجم شد
***
طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفرهام كه تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
***
چگونه باز نگردم، كه سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست
چگونه باز نگردم كه مسجد و محراب
و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست
اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیامبستن و الله اكبرم آنجاست
شكستهبالیام اینجا شكست طاقت نیست
كرانهای كه در آن خوب میپرم، آنجاست
مگیر خرده كه یك پا و یك عصا دارم
مگیر خرده، كه آن پای دیگرم آنجاست
***
شكسته میگذرم امشب از كنار شما
و شرمسارم از الطاف بیشمار شما
من از سكوت شب سردتان خبر دارم
شهید دادهام، از دردتان خبر دارم
تو هم بهسان من از یك ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاكستر پدر دیدی
تویی كه كوچه غربت سپردهای با من
و نعش سوخته بر شانه بردهای با من
تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم
***
اگرچه مزرع ما دانههای جو هم داشت
و چند بته مستوجب درو هم داشت
اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان
اگرچه كودك من سنگ زد به شیشه تان
اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم
دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بهل كنید مرا
تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت
پیاده آمدهبودم، پیاده خواهم رفت
به این امام قسم، چیز دیگری نبرم
بهجز غبار حرم، چیز دیگری نبرم
خدا زیاد كند اجر دین و دنیاتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان
همیشه قلك فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر كه هست ـ آجر باد
"محمد کاظم کاظمی"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#7
Posted: 20 Jun 2012 21:22
محبوبم!
در امیل آخرت نوشته بودی
این روزها در مرز یونان هستی
گفته بودی با ملوانان مست چانه میزنی
به قاچاقبران انسان التماس میکنی
تمام عشوههای زنانهات را حراج کردهای
تا هرچه زودتر،
دور و دورترت ببرند.
از سوادی که وطن نام دارد.
گفته بودی پادزهر نیش همسفرانم را
شعری بگو
حالا به تو بیندیشم
یا به زخمهای متعفن کابل
و کرمهایی که از ساق پاهایم بالا خزیدهاند
و قصد فتح تنم را دارند
به جسدی در حال پوسیدن مانندم
که گورکنان،
تاریخ دفنش را اشتباه کرده باشند
تو مسافر ناگزیر بادهای غریب
من باشنده ناگزیر این خاک عجیب
در اینجا غریب در آنجا غریب
دنیا بر نمیتابد انگار
ازدحام غریبان را
که هر برگی از ما را به سمتی میدواند باد
*
محبوبم
سه ماه است شبها در کابوسهایم پا روی موشها میگذارم
خواب میبینم شهرم روی لانه مورچهها بنا شده است
مدام تق تق کلنگهایی را میشنوم
که جایی در مغزم را میکاوند
در اعماق وجودم حفاری مشکوک دارند
روزها
بیگانه
بیگانه
در سرکهای دارالامان
و پس کوچههای دشت برچی میچرخم
به دنبال لانه موشهای جونده
و عنقریب در یکی از همین روزها
به جرم انتحاری دستگیرم کنند
که شاعری،
از ایران آمدهای
و کلماتی بیگانه بر زبان داری
به من گفتهاند
واژه شناساان استراتژیک
در لهجهات در صد بالای ناخالصی تشخیص دادهاند
شنیدهاند به لیسه دبیرستان گفتهای
و به کلتور، فرهنگ
و در ملا عام از دکانداری
شاخه نرگس، عطر نسترن و آواز قناری خریدهای
*
محبوبمٍ!
سخن راست گفتن خوب است
چه از زبان «گنترگراس» شاعر
که در هژمونی جهانی متحد از ایران دفاع میکند
واسرائیل را خطر اول جهان میشناسد،
یا خوار و بار فروشی در کوی طلاب مشهد
که هر روز اتکت اجناسش را جابجا میکند
شجاعت خوب است
چه از موضع رئیس جمهوراحمدینژاد باشد
یا کارمندی دو نپایه در اداره اتباع بیگانه
که چشم در چشم من میگوید:
افغانی به وطنت برگرد!
سخن راست از همه سزاوار است
و از شاعران سزاوارتر
مرا ببخش که عشق را
چون جنینی نامشروع پنهان کردم
باید نمیترسیدم
و پیش از رفتن ناگزیرت راز چشمانت را افشا میکردم
باید میگفتم
ارتشهای دنیای متمدن نیامدهاند
تا کشتهای تریاک را در وطن ما نابود کنند
و به جایش گل زعفران بکارند
بگذار بیپرده بگویم
اینک زنان کوچه نشین
و کودکان دوره گرد کابلی هم میدانند
امریکا اینهمه سال به دنبال مخفیگاه بن لادن نمیگشته است
و ملا عمر شبهای آدینه از منبر تلوزیونهای وطنی خطبه میخواند
*
محبوبم!
دیگر نه در گلویم آوازی مانده
نه در چشمانم رنگی
وجودم را منفجر میکنند
چنانکه بتهای بامیان را
واژههایم را تاراج میکنند
چنانکه لوحه سنگهای قبرستان گازرگاه هرات را
یکی یکی کلماتم را میدزدند
چون لنگه دروازه آرامگاه ناصر خسرو در بدخشان
لالایی مادرم را
لحن شاهنامه خوانی پدرم را
افسانههای سرزمینم را
مگر نه اینکه
زبان خانه وجود است
ما میگفتیم: جهاد، بجایش گذاشتن خشونت
ما میگفتیم: مجاهد بجایش گذاشتند جنگ سالار
ما میگویم: انرژی هستهای تعبیر میکنند بمب هستهای
ما میگوییم خلیج فارس آنها میگویند شط العرب
ما میگوییم: پارسی دری به جایش میگذارند...
عنقریب در یکی از همین روزها
کسی از امنیت ملی بیاید
و مرا با خود به بازداشتگاه بگرام ببرد
به جرم انتحار با کلمات فارسی دری
دفترچههای شعرم را از من بگیرند
میگویند در آنها
نوشتهام بلخ
نوشتهام شیراز
نوشتهام مولانا
نوشتهام شمس
انتحار میکنم با جلیقهای از کلمات
با بمبهای قافیه و ردیف
با عناصری از شعر و داستان
دیر نیست
با کامیونی پر از شعر به قلب وزارت فرهنگ بکوبم
بگذریم محبوبم!
مرا ببخش که از تو غافلم
و برایت غزلهای عاشقانه نمینویسم
شعر و ترانه را از یاد بردهام
دهانم خونین است
و با دهان خونین نمیشود از عشق سخن گفت
شنیدم کشتیای در سواحل استرالیا درهم شکسته است
*
محبوبم
مپرس از وطن
وطن ما را موشها جویدهاند
خیالت را راحت کنم
چند تکه سنگ را درسطل حلبی بیندازی
تکان بدهی
حاصلش میشود افغانستان.
دیگر از این درخت مقدس کاری ساخته نیست
موریانهها خالیش کرده است.
"سید ابوطالب مظفری"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#8
Posted: 20 Jun 2012 21:24
این شعر رو واقعا دوست دارم
لیلا مهاجر است که حرفی نمی زند
آزرده خاطر است که حرفی نمی زند
لیلا نماد غربت این حال و روز ماست
درد معاصر است که حرفی نمی زند
لیلا برای رنج کشیدن، تمام عمر
انگار حاضر است که حرفی نمی زند
گم گشته در هیاهوی رنگ و ریای شهر
انگار کافر است که حرفی نمی زند
لیلا دلش گرفته از این کوچه های تلخ
فردا مسافر است که حرفی نمی زند
این شعر را برای دل او سروده ام
این بیت آخر است که حرفی نمی زند
"علی مدد رضوانی"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#9
Posted: 20 Jun 2012 21:28
خيابان، ظهر خلوت بود و او پر موج و توفانی
قدم میزد خودش را غرق در افکار طولانی
ز روی راه، سيبی گَنده را با پا به جوی انداخت:
چه بيهوده است اين دنيای مدفون در فراوانی
پُکی ديگر به سيگارش زد و چشمان خود را بست:
جهان، تلخ است، تلخِ تلخ پرآشوب و ظلمانی
جلوتر یک پل عابر، از آن يک پله بالا، بعد
نگاهی سوی بالا با دو چشم رو به ويرانی:
چه آرام و چه سرد است آسمان ـ اين مرگ دور از دست ـ
فقط يک لکه ابر آن گوشه مشغول پريشانی
اگر آن ابر را هم باد میشد با خودش... خنديد:
چه میگويی تو که حتا غم خود را نمیدانی؟
به روی پل رسيد و اندکی رفت و توقف کرد
نگاهی کرد از آن بالا به اشباح خيابانی
دو دستش را گرفت از نرده و غرق خيابان شد
ز اشکال مزخرف، خسته، چشمش پر ز حيراني
به سيگار آخرين پُک را زد و آن را به زير انداخت
سپس دستی کشيد آرام بر موها و پيشانی
به زير لب، سرودی خواند و با او همصدا خواندند
ميان سينهاش صدها هزاران روح زندانی
به روی نرده خم شد، بعد چشمان خودش را بست
کسی از پشت سر، او را صدا زد: آی افغانی!
"ضیا قاسمی "
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#10
Posted: 21 Jun 2012 11:27
صدای خاموش چرخ خیاطی
آوازهای غمگین مادرم بود
که در بساط پدر
شلوار کردی هایش
می توانست مرا به مدرسه بفرستد
جواب صاحبخانه را بدهد
و دارو بخرد
مرضیه خواهرم که مریضیش را هیچ کس نمی فهمد
و حتی در حرم شفایش نمی دهند
مثل سوزن چرخ خیاطی یکریز سرفه می کند
نرمی استخوان های کوچکش
شهوت خاک را بیشتر کرده است
مادر نخ سوزنی است که با سرفه های مرضیه
هر دم بند دلش پاره می شود
پدر در باران بساطش را جمع نمی کند
و من در جایی که کسی نباشد
با خودم حرف می زنم
روشنفکران در روزنامه ها
مقاله های مرا می نویسند
در حالی که هموطنانم
لذت جشن گل سرخ را فراموش کرده اند
مادر، شبانه ها پایه های چرخ خیاطی است
می لرزد
پدر، چهارچوب در است
در خود بسته
یک قوری چای تلخ
مرضیه در آلبوم عکس آرام می خندد
من به همه چیز فکر می کنم
"امان الله میرزایی"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است