انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 399 از 718:  « پیشین  1  ...  398  399  400  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۹۱

به صبر مشکل عالم تمام بگشاید
که این کلید به هر قفل راست می آید

به قسمت ازلی باش از جهان خرسند
که آب بحر به آب گهر نیفزاید

من از کجا وبهشت برین مگر رضوان
به درد وداغ تو فردوس را بیاراید

در آن چمن که من از گل گلاب می گیرم
ز دور باد صبا پشت دست می خاید

ز آب تیغ جگرگاه خاک شد سیراب
هنوز از شب زلف تو فتنه می زاید

مشو به سنگدلی از سرشک من ایمن
که رشته مغز گهر رفته رفته فرساید

دو چشم دوخته ای برزمین ازین غافل
که چرخ راه تو از هر ستاره می پاید

چه تشنه است به خونریز خلق ابرویش
که در مصاف دو شمشیر کار فرماید

نعیم خلد حلال است بر کسی صائب
که دست ولب به نعیم جهان نیالاید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۹۲

مرا به میکده هر کس که راه بنماید
در بهشت به رویش خدای بگشاید

بجز قلمرو مازندران کجا دیگر
کلاه گوشه مینا به ابر می ساید

در آن دیار اقامت مکن که از سردی
زبان آتش سوزان به زینهار آید

بیا به کشور مازندران که در سرما
بغیر آتش می آتشی نمی باید

چنان ربوده اشرف شده است دیده من
که التفات به سیر بهشت ننماید

چنان ز ابر نگردیده است جوشن پوش
که آفتاب در او تیغ کار فرماید

به جای باده مگر بحر را کشم بر سر
که می ز عهده این ابر بر نمی آید

اگر چه از دل سنگین دلبران سازند
بنای توبه درین بوم وبر نمی پاید

ازان همیشه بود بر قرار رنگ گلش
که ماه ماه در او آفتاب ننماید

به این دیار طرب خیز چشم بد مرساد
که کار باده ز کیفیت هوا آید

مرا ز تجربه کاران نصیحتی یادست
که توبه نامه به خط شکسته می باید

حدیث خوبی مازندران واشرف را
زبان کوته صائب چه شرح فرماید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۹۳

عرق چو بر رخت از گرمی شراب آید
شفق به ساغر زرین آفتاب آید

خیال خال تو آمد به دل ز روزن چشم
چنان که دزد به گلشن ز راه آب آید

به زیر تیغ تو آهی برآورم از دل
که آب در دل آهن به اضطراب آید

ز کوه ناله ما بی جواب برگردید
چگونه نامه مارا ازو جواب آید

شراب گرد کدورت نبرد از دل ما
چو دانه سوخته باشد چه از سحاب آید

اگر به سیخ کشندم نمی روم بیرون
ازان حریم که بوی دل کباب آید

ترا ز گریه ارباب درد رنگی نیست
مگر به چشم تو از زور خنده آب آید

دل ترا نفشرده است پنجه دردی
چگونه اشک به چشم تو بی حجاب آید

برون کنند به چوب گل از گلستانش
به سیر باغ حریفی که بی شراب آید

در آن محیط که اوراق شد سفینه نوح
چه دستگیری از زورق حباب آید

عنان وحشی رم کرده در کف بادست
چو دل رمیده چه از زلف نیمتاب آید

ترا که نیست خیالی به خواب رو صائب
من آن نیم که مرا بی خیال خواب آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۹۴

اگر کلام نه از آسمان فرود آید
چرا به هر سخنی خامه در سجود آید

ز اهل دل تو همین نقش دیده ای از دور
که روز روشن از آتش به چشم دود آید

ظهور عشق ز ما خاکیان غریب مدان
کز ابرهای سیه برق در وجود آید

فلک ز عهده این عقده های سردرگم
برون چگونه به یک ناخن کبود آید

نکرد آتش مغرور سجده آدم
کجا به سوختن ما سرش فرود آید

جهان سفله بهشتی است ژاژخایان را
به خاروخس چو سد شعله در سرود آید

شدی دوتا وهمان می دوی پی دنیا
نشد رکوع ترا نوبت قعود آید

به ناخنی که رساند به داغ من گردون
هزار دجله خون از دل حسود آید

دل گشاده من صائب آرمیده بود
درین خرابه اگر آسمان فرود آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۹۵

اگر به پیرهن گل وگلاب باز آید
امید هست به جوی من آب باز آید

شکسته پر وبالم درست خواهد شد
به آشیانه چو مرغ کباب باز آید

رم از طبیعت آهوی چشم اگر برود
امید هست که عمر از شتاب بازآید

حضور رفته ز دوران مجوی هیهات است
که شبنم از سفر آفتاب باز آید

دوبار اهل نظر را به آب نتوان راند
به چشم من کی از افسانه خواب باز آید

چو ایستاد ز گردش کباب می سوزد
چنان مکن که دل از اضطراب باز آید

دلم ز آینه رویان به سینه برگردید
به حسرتی که سکندر ز آب باز آید

عنان آه توان باز زد ز لب صائب
اگر به روزن دود کباب باز آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۹۶

ز هر نوا دل عشاق کی به جوش آید
ز عندلیب مگر ناله ای به گوش آید

چنان فسرده ز بیگانگی نگردیده است
که خونم از نگه آشنا به جوش آید

فغان من ز محرک غنی ورنه
به ناخن دگران ساز در خروش آید

ز عیب او دگران نیز چشم می پوشد
به عیب مردم اگر دیده پرده پوش آید

به اختیار نیایدکس از بهشت می پوشند
مگر ز میکده بیرون کسی به دوش آید

حضور روی زمین در بهشت بیهوشی است
به اختیار چرا آدمی به هوش آید

کتاب در گرو باده از فقیه گرفت
زیاده زین چه مروت ز میفروش آید

مرا به بزم رقیبان مخواه که هیهات است
که عندلیب به دکان گلفروش آید

ز خامشی دل افسرده گرم می گردد
چنان که در خم سربسته می به جوش آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۹۷

مرا تعجب ازان پر حجاب می آید
که در خیال چسان بی نقاب می آید

ز نارسایی بخت سیاه در عجبم
که چون به خانه من آفتاب می آید

به حرف بی اثر ما که گوش خواهد کرد
ز کوه ناله ما بی جواب می آید

چو نخل بادیه در دامن توکل پای
کشیده ام که ز دریا سحاب می آید

تو از سیاهی دل این چنین گرانجانی
درون خانه تاریک خواب می آید

به چشم آینه خواهد شکست جوهر موی
چنین که خط تو در پیچ وتاب می آید

نظر به جانب ریحان نمی توانم کرد
کز آن سیاه درون بوی خواب می آید

ز آفتاب عبث شکوه می کنم صائب
شب وصال به چشم که خواب می آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۹۸

مرا تعجب ازان پر حجاب می آید
که در خیال چسان بی نقاب می آید

ز نوشخند تو زهر عتاب می بارد
ز حرف تلخ تو کار شراب می آید

ز روی گرم تو دلها چنان ملایم شد
که زخم آینه بر هم چو آب می آید

ز نغمه مستی می می کنند مخموران
درین چمن ز هوا کار آب می آید

قدم شمرده نهد حسن در قلمرو خط
چو عاملی که به پای حساب می آید

مگر ز توبه پشیمان شد آن بهار امید
که رنگ رفته به روی شراب می آید

به بر چگونه کشم آن میان نازک را
که در خیال به صد پیچ وتاب می آید

مگر ز صبح بنا گوش یار نور گرفت
که بوی یاسمن از ماهتاب می آید

حریف عشق نگردیده پرده ناموس
کجا نهفتن بحر از حباب می آید

ز خط یار نظر بستن اختیاری نیست
که از مطالعه بی خواست خواب می آید

جز این که گرد برآرد ز هستیم صائب
دگر چه زین دل پر اضطراب می آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۹۹

چنان که گل به سر شاخسار می آید
به پای خود سر عاشق به دار می آید

مرا توقع احسان ز کارفرما نیست
که مزد کار من از ذوق کار می آید

غرض تهیه آغوش خاکساریهاست
ز بحر موجه اگر بر کنار می آید

به کار هر که درین نشأه سایه اندازی
در آفتاب قیامت به کار می آید

به آتش جگر آفتاب آب زدن
ازان عقیق لب آبدار می آید

کنون که سوخته ای در جهان امکان نیست
ز سنگ بیهده بیرون شرار می آید

حقوق خدمت ما گرچه بی شمار بود
نظر به لطف تو کی در شمار می آید

جز این که از ته دل در دعا برآرم دست
دگر ز دست و دل من چه کار می آید

به آفتاب جهانتاب می رسد صائب
چو صبح هر که به دنیا دوبار می آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۰۰

ز خود برآ که نسیم بهار می آید
سبکروی ز سر کوه یار می آید

ز بوی خون گل ولاله می توان دریافت
که از قلمرو آن دل شکار می آید

رهش به کوچه زلف نگار افتاده است
چنین که باد صبا مشکبار می آید

به هر کجا که رود سبز می کند چون خضر
پیام خشکی اگر زان دیار می آید

ز روح بخشی باد بهار معلوم است
که تازه از بروآغوش یار می آید

ز چشم شبنم گل روشن است چون خورشید
که از نظاره آن گلعذار می آید

نه لاله است که سر می زند بهار از خاک
که خون ما به زمین بوس یار می آید

که شسته است درین آب روی چون گل را
که بوی خون ز لب جویبار می آید

اگر به کار جهان من نیامدم صائب
کلام بی غرض من به کار می آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 399 از 718:  « پیشین  1  ...  398  399  400  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA