Feyz Kashani | فیض کاشانی زندگیملا محمد محسن فیض کاشانی (زادهٔ ۱۰۰۷ در کاشان – درگذشتهٔ ۱۰۹۰ هجری قمری در کاشان )، حکیم فیلسوف، محدث و عارف دوره صفوی و از دانشمندان شیعهاست. نام او محمد محسن بن مرتضی مشهور به ملا محسن و تخلصش فیض بوده است.ملا محمد محسن شاگرد ملاصدرای شیرازی و داماد بزرگ او بودهاست. در فقه و اصول و فلسفه و کلام و حدیث و تفسیر و شعر و ادب توانا و در تمامی اینها و رشتههای دیگر آثاری از خود به یادگار گذاردهاست.فیض کاشانی در شهر کاشان زاده شد. خاندان او عموماً از علما و دانشمندان خوش نام کاشان بودند، به ویژه جدش شاه محمود، پدرش شاه مرتضی و برادرانش مولی محمد معروف به نورالدین و مولی عبدالغفور و فرزندان آنها محمد هادی بن نورالدین و محمد مومن عبدالغفور و فرزند خود فیض مولی محمد ملقب به علم الهدی همگی دارای مقام عالی دینی بودند که تالیفات و تصنیفات نفیسی داشتهاند.وفات فیض به سال ۱۰۹۰ هجری قمری اتفاق افتاده و مدفن او در کاشان درمقبره ای بنام کرامت یا کرامات واقع است.شاگردان استاد فیضفیض در طول زندگی خود شاگردان متعددی داشته که گروهی از آنان، خود ازعلما و دانشمندان بزرگ محسوب میشوند و از آن دست میتوان مولی ابوالحسن شریف فتونی عاملی اصفهانی مولف تفسیر مرات الانوار و علامه مجلسی صاحب بحارالانوار و سیدنعمت الله جزایری مولف انوارالنعمانیه را نام برد که از او اجازهٔ روایت داشتهاند.آثارسراج السالکین ، منتخب مثنوی معنوی تعداد اشعار فیض به سیزده هزار بیت بالغ میشود.آثار دیگرش: وافی، صافی، شافی، محجه، نخبه، ندبه، مکاتیب، مفاتیح، تفاسیر، سفینة البحار، منهاج النجاة،ابواب الجنان، علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین، جلاء العیون، جلاء القلوب، قرة الاصول، شراب طهور، اصول عقاید، اصول اصلیه، بشارة الشیعه، معتصم الشیعه، توحید، تنویر، تشریح، شرائط الایمان،خلاصة الاذکار، اخوان الصفا، شوق مهدی، دهر آشوب، دفع بلیات، رفع آفات، معیار ساعات، موارد مختلف، لب حسنات، وسیله ابتهال منتخب فتوحات، منتخب غزلیات، منتخب اوراد، ترجمه طهارة، ترجمه صلاة، ترجمه زکوة، ترجمه حج... ، شهاب ثاقب، فهرست علوم، معارف اصول، تعیین حقوق، حقایق و اسرار دین، ثنای معصومین، حقیقت علم و علما، شرح صحیفه سجادیه، رساله ثبوت ولایت، اختلاف مذاهب، تعیین حق،غزلیات، مسمیات، مثنویات، جبر و تفویض، جبرو اختیار، عوامل ملا محسن، اجوبه مسائل، لئآلی،الوافی حواشی و...=================کلمات کلیدی:فیض کاشانی+محسن فیض کاشانی+فیض+کاشانی+فیض کاشان+مقاله های فیض کاشانی+کتاب های فیض کاشانی+کتب فیض کاشانی+دانلود کتاب های فیض کاشانی+دانلود کتاب فیض کاشانی+شعر فیش کاشانی+شعر های فیض کاشانی+دیوان فیض کاشانی+دیوان شعر فیض کاشانی+دانلود کتاب علم الیقین فیض کاشانی+کتاب علم الیقین فیض کاشانی+علم الیقین فیض کاشانی+علم الیقین+عکس فیض کاشانی+همه چیز در مورد فیض کاشانی+بیوگرافی فیض کاشانی+زندگی نامه فیض کاشانی+فیض کاشانی+غزلیات فیض کاشانی+غزل فیض کاشانی+رباعیات فیض کاشانی+رباعی فیض کاشانی+فیض کاشانی
»غزل شماره 1« ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~فیض نور خداست در دل مااز دل ماست نور منزل مانقل ما نقل حرف شیرینشیاد آن روی شمع محفل مادر دل از دوست عقدهٔ مشکلدر کف اوست حلّ مشکل ماتخم محنت بسینهٔ ما کشتآنکه مهرش سرشته در گل ماسالها در جوار او بودیمسایهٔ دوست بود منزل مادر محیط فراق افتادیمنیست پیدا کجاست ساحل مامهر بود و وفا که میکشتیماز چه جور و جفاست حاصل مادست و پا بس زدیم بیهودهداغ دل گشت سعی باطل مادل بتیغ فراق شد بسملچند خواهد طپید بسمل ماچونکه خواهد فکند در پایشسر ما دستمزد قاتل ماطپش دل زشوق دیدار استبه از این چیست فیض حاصل مادر سفر تا بکی تپد دل مانیست پیداکجاست منزل مابوی جان میوزد در این وادیساربانا بدار محمل ماهر کجا میرویم او با ماستاوست در جان ما و در دل ماجان چو هاروت و دل چو ماروتستزاسمان اوفتاده در گل مازهرهٔ ماست زهرهٔ دنیاشهواتست چاه بابل هااز الم های این چه بابلنیست واقف درون غافل ماکچک درد تا بسر نخوردنرود فیل نفس کاهل مافیض از نفس خویشتن ما رانیست ره سوی شیخ کامل ما
»غزل شماره 2«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~عشق گسترده است خوانی بهر خاصانخدامیزند هر دم صلائی سارعوا نحواللقابر سرخوانش نشسته قدسیان ساغر بکفهین بیائید اهل دل اینجاست اکسیر بقایا عبادالله تعالوا اشربوا هذا الرحیقیا عبادالله تعالوا مبتغاکم عندناسوی ماآئید مخموران صهبای الستتا برون آریمتان از عهدهٔ قالوا بلیدلگشا بزمی زاسباب طرب آراستهبهرهر غمدیدهٔ اندوهگین مبتلاباده و نقلست و مطرب ساقیان مهربانماه رویان جعد مویان نیکخویان خوشلقاهر یکی از دیگری در دلبری چالاکترهر یکی بر دیگری سبقت گرفته درصفامیکنند از جان باستقبال اهل دل قیامخذ مداماً یا اخانا خیرمقدم مرحباهر که نوشد ساغر می از کف آن ساقیانسیئّاتش میشودطاعات و طاعات ارتقاهر که نوشد جرعهٔ زان زنده گردد جاودانهر که گردد مست از آن یابد بقا اندرفناجاهلان گردند دانا مردگان گردند حیعاقلان گردند مست و عارفان بی منتهاالصلا ای باده نوشان می ازاین ساغر کشیدتا بیک پیمانه بستاند شماه را از شمامی براق عاشقان مستی بود معراجشانمیبرد ارواحشان را از زمین سوی شماالصلا ای عاقلان با عشق سودائی کنیدهر که نوشد باده اش گیرد زمستی سودهاالصلا ای طالبان معرفت عاشق شویدتا بیاموزد شما را عشق حق اسرارهاالصلا ای غافلان عشق آیت هشیاریستهر که خواند گردد او ذکر خدا سرتا بپاالصلا ای سالک گم کرده ره اینست رهالصلا ای کور گم کرده عصا اینک عصاآید از غیب این ندا هر دم بروح خاکیانسوی بزم عشق آید هر که میجوید خدانیست عیشی در جهان مانند عیش بزم عشقفیض را یا رب ببزم عشق خود راهی نما
»غزل شماره 3«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~هشدار که هر ذره حسابست در اینجادیوان حسابست و کتابست در اینجاحشرست و نشورست و صراطست و قیامتمیزان ثوابست و عقابست در اینجافردوس برین است یکی را و یکی راانکال و جحیمست و عذابست در اینچاآنرا که حساب عملش لحظه بلحظه استبا دوست خطابست و عتابست در اینجاآنرا که گشوده است ز دل چشم بصیرتبیند چه حساب و چه کتابست در اینجابیند همه پاداش عمل تازه بتازهباخویش مرآنرا که حسابست در اینجابا زاهدش ارهست خطائی بقیامتباماش هم امروز خطابست در اینجاامروز بپاداش شهیدان محبتزآن روی برافکنده نقابست دراینجازاهد نکشد باده مگر دردی و آنجاصوفیست که اورامی نابست در اینجاآن را که قیامت خوش و نزدیک نمایداز گرمی تعجیل دل آبست در اینجادوری که نبیند مگر از دور قیامتدر دیدهٔ تنگش چو سرابست در اینجابیدار نگردد مگر از صور سرافیلمستغرق غفلت که بخوابست در اینجاهشیار که سنجد عمل خویشتن ای فیضسرسوی حق و پا برکابست در اینجاصد شکر که دلهای عزیزان همه آنجامعمور بود گرچه خرابست در اینجا
»غزل شماره 4«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~هر دمم نیشی ز خویشی میرسد با آشناعمر شد در آشنائیها و خویشی ها هباکینه ها در سینه ها دارند خویشان ازحسدآشنایان در پی گنجینه های عمرهاهیچ آزاری ندیدم هرگز از بیگانهٔهر غمی کامد بدل از خویش بود و آشنابحر دل را تیره گرداند چو خویشی بگذردمیزند بر دل بگد چون آشنا کرد آشناخویش میخواهد نباشد خویش بر روی زمینتا بریزد روزی آن بر سر این از سماچون سلامی می کند سنگیست بر دل میخوردبی سلام ار بگذرد بر جان خلد زان خارهاراحتی مر آشنا را زآشنائی کم رسدنیست راضی آشنائی از سلوک آشناشکوه کم کن فیض از یاران ودر خودکن نظرتا چگونه میکنی در بحر دلها آشناگر زمن پرسی زخویش و آشنا بیگانهشوبا خدای خویش میباش آشنا و آشنا
»غزل شماره 5«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~علم رسمی از کجا عرفان کجادانش فکری کجا وجدان کجاعشق را با عقل نسبت کی توانشاه فرمان ده کجا دربان کجادوست را داد او نشان دید این عیانکو نشان و دیدن جانان کجاکی بجانان میرسد بی عشق جانجان بی عشق از کجا جانان کجاکی دلی بی عشق بیند روی دوستقطرهٔ خون از کجا عمان کجاجان و دل هم عشق باشد در بدنزاهدان را دل کجا یا جان کجادردها را عشق درمان میکنددرد را بی عاشقی درمان کجاعشق این را این و این را آن کندگر نباشد عشق این و ان کجاهم سر ما عشق و هم سامان ماسر کجائی عشق یا سامان کجاعشق خان و مان هر بی خان و مانفیض را بی عشق، خان و مان کجا
»غزل شماره 6«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~هشدار که دیوان حسابست در اینجابا ماش خطابست و عتابست در اینجاتا آتش خشمش چکند بامن و با تودلهای عزیزان همه آبست در اینجاآن یار که با درد کشانش نظری هستبا صوفی صافیش عتابست در اینجابر شعلهٔ دل زن شرری زآتش قهرشآنجا اگر آتش بود آبست در اینجادشنامی از آن لب کندم تازه و خوشبوزآن گل سخن تلخ گلابست در اینجاهر چیز چنان کو بود آنجا بنمایدآنجاست حمیم آنچه شرابست در اینجارو دیده بدست آر که در دیدهٔ خونینآنجاست خطا آنچه صوابست در اینجااین بزم نه بزمیست که باشدمی ومطربمی خون دل احباب کبابست در اینجاآنجا مگرم جام شرابی بکف آیددر چشم من این باده سرابست در اینجابا دوست در آید مگر آنجا زدر لطفبا دشمن و با دوست عتابست در اینجاآید زسرافیل چو یک نفخه بکوششبیدار شود هر که بخوابست در اینجاهر توشه سزاوار ره خلد نباشدنیکو بنگر فیض چه بابست در اینجافردا مگر آنجا کندش لطف تو معمورآندل که زقهر تو خرابست در اینجا
»غزل شماره 7«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~میتوان برداشت دل از خویش و شد از جان جدالیک مشکل میتوان شد از بر یاران جداصحبت یاران خوشست و الفت یاران خوشستاین دو با هم یارباید این جدائی آن جدایار کلفت دیگرست و یار الفت دیگرستصحبت آنان جدا و صحبت اینان جداصحبت آنان قرین خواندن تبت ید استصحبت اینان نشد از معنی قرآن جداصحبت آنان بلای جان هر فهمیدهٔصحبت اینان دوای درد از درمان جدایار باید یار را در راه حق رهبر شودنه که سازد یار را از دین و از ایمان جدایار باید یار باشد در فراق و در وصالنه بود در وصل یار و یار و در هجران جدایار باید یار را غمخوار باشد در بلازو جدا هرگز نگردد گر شود از جان جدادر غم و اندوه باشد یار با یاران شریکدر نشاط و کامرانی نبود از ایشان جداچون بگرید یار باید یار هم گریان شودنی که این گرید جدا گاه آن شود گریانجداهر چه بپسندد بخود بپسندد آنرا بهریارهر چه از خود دور خواهد خواهد از یاران جدادشمنان یار را دشمن بود از جان و دلدوستش را دوست دار باشد از عدوان جدامال اگر داری برو در راه یاران صرفکنورنه خدمت کن مباش از نیکی و احسان جدابگذر از راحت جفا و محنت اخوان بکشورنه تنها مانی و بی یار و سرگردان جدافیض میداند که در الفت چها بنهاده انداو چه داند کو بود از سنت و قرآن جدا
»غزل شماره 8«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~زخود سری بدرآرم چه خوش بود بخدازپوست مغز برآرم چه خوش بود بخدافکنده ام دل و جانرا بقلزم غم عشقاگر دری بکف آرم چه خوش بود بخداکنم زخویش تهی خویشرا ازخود برهمزغم دمار بر آرم چه خوش بود بخدازدیم از رخ جان زنک نقش هر دو جهانکه روبروی توآرم چه خوش بود بخداکنم زصورت هر چیز رو بمعنی آنعدد دگر نشمارم چه خوش بود بخدابنور عشق کنم روشن آینه رخ جانمقابل تو بدارم چه خوش بود بخدازپای تا سرمن گر تمام دیده شودبحسن دوست گمارم چه خوش بود بخدابر آن خیال کنم وقف دیده و دل جانبجز تو یاد نیارم چه خوش بود بخدادرون خانهٔ دل روبم از غبار سویبجز تو کس نگذارم چه خوش بود بخدابود که رحم کنی بر دل شکستهٔ منبسوز سینه بزارم چه خوش بود به خدانهم چین مذلّت بخاک درگه دوستزدیده اشک ببارم چه خوش بود بخدابرای سوختن فیض آتش غم عشقزجان خویش برآرم چه خوش بود بخدا