انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 78 از 101:  « پیشین  1  ...  77  78  79  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای سنایی بگذر از جان در پناه تن مباش
چون فرشته یار داری جفت اهریمن مباش

همچو شانه بستهٔ هر تارهٔ مویی مشو
همچو آیینه درون تاری برون روشن مباش

هر زمان از قیل و قال هر کسی از جا مشو
گر زمانه همچو سندان شد تو چون ارزن مباش

همچو طوطی هر زمانی صدرهٔ دیبا مپوش
پیش ناکس همچو قمری طوق در گردن مباش

گر سر نیکی نداری پایت از بدها بکش
تاج را گر زر نباشی بند را آهن مباش

پیش دانگانه همه سر چشم چون سوزن مشو
بندهٔ هر بنده نام آزاد چون سوسن مباش

عاشق جانی به گرد حجرهٔ جانان مگرد
با جعل خو کرده‌ای رو، طالب گلشن مباش

صحبت آن سینه خواهی نرم شو همچون حریر
طاقت پیکان نداری سخت چون جوشن مباش

مکمن قرآن به جز صدر مکین الدین مدان
تا همی ممکن شود جز در پی ممکن مباش


سید آل نظیری آن امام راستین
پیشوای راستان صاحب کلام راستین

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای دل اندر راه عشق عاشقی هشیار باش
عقل را یکسو نه و مر یار خود را یار باش

چند گویی از قلندر وز طریق و رسم او
یا حدیث او فرونه یا قلندروار باش

یا بسان بلبل و قمری همه گفتار شو
یا چنان چون باز و شاهین سر به سر کردار باش

یا بیا کن دل ز خون چون نار و نفع خلق شو
ورنه رخ را رنگ ده بی نفع چون گلنار باش

گرت خوی شیر و زور پیل و سهم مار نیست
همچو مور و پشه و روباه کم آزار باش

ور همی خواهی که دو عالم مسلم باشدت
یک زمان بر وفق صاحب عور و صاحب عار باش

با صفای دل چه اندیشی ز حس و طبع و نفس
یار در غارست با تو غار گو پر مار باش

سینهٔ فرزانگان را کین چه گردی مهر گرد
دیدهٔ دیوانگان را گل چه باشی، خار باش

ای سنایی گرت قصد آسمان چارمست
همچو عیسا پیش دشمن یک زمان بر دار باش

مدح خواجه‌ست این قصیده اندرین دعوی مکن
خواجه این معنی نکو داند تو زیرک‌سار باش


آفتاب اهل فضل و آسمان شاعری
قرة العین جهان صاحب قران شاعری

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای دل ار بند جانانی حدیث جان مکن
صحبت رضوان گزیدی خدمت دربان مکن

زلف او دیدی صفات ظلمت کفران مگوی
روی او دیدی حدیث لذت ایمان مکن

کفر و ایمان هر دو از راهند جانان مقصدست
بر در کعبه حدیث عقبهٔ شیطان مکن

چون عطارد گر نخواهی هر زمانی احتراق
چون بنات النعش جز در گرد خود جولان مکن

گر زحیزی خیره گردی روی زی نادان میار
چون بضاعت زیره داری روی زی کرمان مکن

سر این معنی ندانی گرد این دعوی مگرد
راستی بوذر نداری دوستی سلمان مکن

مل چو زان لب خواستی جز سینه مجلسگه مساز
گل چو زان رخ یافتی جز دیده نرگسدان مکن

بر یمین و بر یسار تو دو دیو کافرند
چون فرشته خو شدی این هر دو را فرمان مکن

اندرین ره با تو همراه ست پیری راست گوی
هر چه گوید آن مکن، ز نهار زنهار آن مکن

صحبت حور ارت باید کینهٔ رضوان مجوی
تخت ری خواهی خلاف تاج اصفاهان مکن


تا چنو تاجی بود بر فرق اصفاهان مدام
چون خرد در سر، درو سازند پس شاهان مقام

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

آنکه مر صدر عرب را اوست اکنون کدخدای
آنکه مر اهل عجم را اوست حالی رهنمای

هست هم خلق کسی کز مهر او آمد به دست
هست هم نام کسی کز بهر او دارد به پای

هشت خلد و هفت کوکب شش جهات و پنج حس
چار طبع و هر سه نفس و هر دو عالم یک خدای

زو گزیده‌تر نبیند هیچ کس معنی گزین
زو ستوده‌تر نیابد هیچ کس مردم‌ستای

شعر او پرورده باشد همچو ابروی چگل
قافیتها دلربای و تنگ همچون چشم فای

مادح و ممدوح را چون او ندیدم در جهان
در سخن معنی طراز و در سخا معنی فزای

نیست گردد بی گمان از خاطر او حشو و لحن
آب گردد استخوان ناچار در حلق همای

شعر او بینی جهانی آید اندر چشم تو
همچنین بودست آن جامی که بد گیتی نمای

معنی و الفاظ او همچون کبابست و شراب
این یکی قوت فزای و آن یکی انده زدای

خوش نباشد با تکلف شعر ناخوش چون دواج
شعر او بس چابکست و بی تکلف چون قبای


شعرهای ما نه شعرست ار چنان کان شاعریست
شاعری دیگر بود نزدیک من آن ساحریست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دی در آن تصنیف خواجه ساعتی کردم نظر
لفظها دیدم فصیح و نکته‌ها دیدم غور

عالمی آمد به چشم من مزین وندر او
لشکر تازی و دهقان در جدل با یکدگر

در یکی رو رودکی و عنصری با طعن و ضرب
وز دگر سو بو تمام و بحتری در کر و فر

اخطل و اعشی در آن جانب شده صاحب نفیر
شاکر و جلاب ازین جانب شده صاحب نفر

از قفای بحتری از حله در تا قیروان
بر وفای رودکی از دجله در تا کاشغر

مرکبانش وافر و کامل، سریع و منسرح
ساختهاشان وافر و سالم، صحیح و معتبر

معنی اندر جوشن لفظ آمده پیش مصاف
خود بر سر همچو کیوان تیغ در کف همچو خور

از نهیب شوکت ایشان ز چرخ آبگون
زهره و مریخ مانده کام خشک و دیده تر

هر زمان گفتی خرد زین دو سپاه بیکران
مر کرا باشد ظفر یا خود که دارد زین خبر

مر خرد را خاطر من در زمان دادی جواب
من ندانم خواجه داند تا کرا باشد ظفر


آنکه اندر هر دو صف دارد مجال سروری
بیش ازین هرگز کرا باشد کمال سروری

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

شعر او همچون سلامت عالم آراید همی
نکتهٔ او چون سعادت شادی افزاید همی

نکته و معنی که از انشاء و طبع او رود
گویی از فردوس اعلا جبرییل آید همی

مادر بد مهر گفتستند عالم را و من
این نگویم ز آنکه چونین من خلف زاید همی

کس نیدی اندر سخن شیرین سخنتر زو ولیک
هجو او چون زهر افعی زود بگزاید همی

هر که مدح او ببیند گر چه خصم او بود
از میان جان و دل گوید چنین باید همی

سر فرازان جماعت گر چه بدگوی منند
مر مرا باری بدیشان دل ببخشاید همی

آب روی و آتش طبع مرا زان چه زیان
گر به خیره بادپایی خاک پیماید همی

زین شگفتی من خود از اندیشه حیران مانده‌ام
تا چرا معنی بدینسان روی بنماید همی

گر مرا نادان بنستاید چه عیب آید از آن
چون به عالم هر که دانایست بستاید همی


در سعادت همچنین آسوده بادی سال و ماه
از بزرگان و ز بزرگی مر ترا اقبال و جاه

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای دل ار جانانت باید منزل اندر جان مکن
دیده در گبری مدار و تکیه بر ایمان مکن

ور ز رعنایی هنوز از جای رایت آگهیست
جای این مردان مگیر و رای این میدان مکن

گرت باید تا بمانی در صفات خود ممان
ور بخواهی تا نیفتی گرد خود جولان مکن

گوی شو یکبارگی اندر خم چوگان یار
خویش را چون زلف او گه گوی و گه چوگان مکن

از برای نام و بانگی چون لب خاموش او
نیست را پیدا میار و هست را پنهان مکن

از جمال و روی جانان جز نگارستان مساز
وز خیال چشم او جز دیده نرگسدان مکن

گر جهان دریا شود چون عشق او همراه تست
زحمت کشتی مخواه و یاد کشتیبان مکن

با تو گر جانان حدیث دل کند مردانه باش
جان به شکرانه بده بر خویشتن تاوان مکن

آتش او هر زمان جان دگر بخشد ترا
با چنین آتش حدیث چشمهٔ حیوان مکن

چون شفای دلربا از خستگی و درد تست
خسته را مرهم مساز و درد را درمان مکن

در قبیلهٔ عاشقی آیین و رسم قبله نیست
گر قبولی خواهی اینجا قبله آبادان مکن

نزد تو شاهست مهمان آمده از راه دور
شاه را در کلبهٔ ادبار در زندان مکن

مطل دارالملک تن را گوهر افسر مساز
نقد دارالضرب دل را نقش شادروان مکن

در مراعات بقا جز در خرد عاصی مشو
در خرابات فنا جز عشق را فرمان مکن

آنچه او گوید بگو، ار چه دروغست آن بگوی
و آنچه او گوید مکن، ار چه نمازست آن مکن

علم عشق از صدر دین آموز زان پس همچنو
تکیه بر دانا مدار و خطبه بر نادان مکن


زان که عشق و عاشق و معشوق بیرون زین صفات
یک تنند ای بی خرد نز روی نفس از روی ذات

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای سنایی دم درین عالم قلندروار زن
خاک در چشم هوسناکان دعوی‌دار زن

تا کی از تردامنیها حلقه در مسجد زنی
خوی مردان گیر و یک چندی در خمار زن

حد می خوردن به عمری تاکنون بر تن زدی
حد ناخوردن کنون بر جان زیرک‌سار زن

از برای آبروی عاشقان بردار عشق
عقل رعنا را برآر و آتش اندر دار زن

این جهان در دست روحست آن جهان در دست عقل
پای همت بر قفای هر دو ده سالار زن

هفت چرخ و چار طبع و پنج حس محرم نیند
خیمهٔ عشرت برون زین هفت و پنج و چار زن

در میان عاشقان بی آگهی چشم و دهان
اشک عاشق‌وار پاش و نعره عاشق‌وار زن

گر همی خواهی که گردی پیشوای عاشقان
شو نوای بیخودی چون ساز موسیقار زن

سنگ در قندیل طالب علم عالم جوی کوب
چنگ در فتراک صاحب درد دردی خوار زن

گر ز چاه جاه خواهی تا برآیی مردوار
چنگ در زنجیر گوهردار عنبربار زن

تا تو بر پشت ستوری بار او بر جان تست
چون به ترک خر بگفتی آتش اندر بار زن

از برای آنکه گل شاگرد رنگ روی اوست
گر هزارت بوسه باشد بر سر یک خار زن

ور همی دندان ما را از لطف خواهی شکرین
یاد آب لب گیر و بوسی بر دهان مار زن

چهره چون دینار گردان در سرای ضرب دوست
پس به نام مفخر دین مهر بر دینار زن

چون قبول مفخر دین بلمفاخر یافتی
آتش اندر لاف دی و کفر و فخر و عار زن


شیخ الاسلام و جمال دین و مفتی المشرقین
سیف حق تاج خطیبان شمع شرع اقضی القضات

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

آنکه از شمشیر شرع اندر مصاف کفر و شر
رایت همنام خود را کرد همانم پدر

آنکه پیش رای و لفظش گویی اندر کار دین
روشنی گوهر فرامش کرد و شیرینی شکر

آن نکو نامی که بیرون برد چون همنام خویش
رخت عشق از هشت باغ و هفت بام و پنج در

آنکه بهر ارغوانی رنگش از ایثار نور
کرد خالی بر درخت ارغوان کیسهٔ قمر

کاذبات را حلم او چون صبح کاذب پرده‌وار
صادقان را علم او چون صبح صادق پرده‌در

هست پیش مدعی و مدعا از روی عدل
آفتاب سایه‌دار و سایهٔ خورشیدفر

گر قضا دریای ژرف آمد از آن او را چه باک
آفتاب و سایه را هرگز نکردست آب تر

شد ز نور رای او چشم بداندیشان چو سیم
گشت از فضل علومش کار ملت همچو زر

هر که بر وی دوزبانی کرد چون پرگار و کلک
و آنکه در صدرش دورویی کرد چون تیغ و تبر

آن چو تیغ کند کرد اول دل اندر کار تن
وین چو کلک سست کرد آخر تن اندر کار سر

رتبت سامیش چون بسم‌الله آمد نزد عقل
ز آنکه آن تاج سور گشتست و این تاج صور

او و بسم‌الله تو گویی دو درند از یک صدف
او و بسم‌الله تو گویی دو برند از یک شجر

این دو عالم علم دارد در نهاد منتخب
وان جهانی رمز دارد در حروف مختصر

کنیت و نام وی و نام پدرش اکنون ببین
حرف آن و این گرت باور نیاید بر شمر

نوزده حرفست این و نوزده حرفست آن
هر یکی زین حرف امان از یک عوان اندر سقر


گر ندانی این چنین رمزی که گفتم گوش دار
ور بدانی گوش من زی تست هان ای خواجه هات

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

چون گرفت اندر نظر تیغ یمانی در یمین
بر نهد مر خصم را داغ غلامی بر جبین

گه ز صدقش چون هوا عزلی دگر بیند گمان
گه ز حذقش چون خرد ملکی دگر گیرد یقین

تا امام اندر خراسان بلمفاخر شد کنون
با خراسانی جز آسانی نباشد همنشین

کنیتش با این لقب ز آنگونه در خورشید هست
این و آن ده حرف اکنون خواهی آن و خواه این

آسمان دانست چندین گه که هست ارواح را
این چنین دردی در اجزای چنین خاکی دفین

خاکبیزی از پی آن کرد چندین سال و ماه
تا چنین دری به دست آورد ناگه بر زمین

گرت باید تا هم اندر خطهٔ کون و فساد
نفس کلی را ببینی نفس جزیی را ببین

شاد باش ای شرع بی تو همچو موسا بی‌عصا
دیر زی ای علم بی تو چون سلیمان بی‌نگین

اندوه و شادیت چو ز آرام و جنبش برترست
کی تواند کرد طبعت شاد و چرخ اندوهگین

جنبش از نور ملک داری نه از نار فلک
عادت از ماء معین داری نه از ماء مهین

چون به کرسی برشوی خوانند بر جانت همی
«قل اعوذ» و «آیة الکرسی» به جنت حور عین

چون تو دامنهای در پاشی بدانگه عقل را
از شتاب در چدن گردد گریبان آستین

زهره در چرخ سیم تا شد مریدت زین سپس
زهره را بی‌سبحه ننگارد همی نقاش چین

روح قدسی را ترقی نیست زان منزل که هست
ورنه از پند تو کروبی شدی روح‌الامین

تا تو سلمانی دگر گشتی مرا در مدح تو
بوذر دیگر همی خواند کرام‌الکاتبین


تو چو سلمان در عطا هرگز نگشتی گرد «لا»
من چو بوذر در ثنا هرگز نگردم گرد لات

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
صفحه  صفحه 78 از 101:  « پیشین  1  ...  77  78  79  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA