Sheykh Bahai | شیخ بهایی بیوگرافیهمهٔ کسانى که در احوال بهاءالدين محمد بحث کردهاند گفتهاند که وى نخست نزد پدر خود درس آموخته است و چون مىدانيم که در مرگ پدر بيش از سى و يک سال نداشته است پيداست که پيش از سى و يک سالگى نزد پدر شاگردى کرده است. چنانکه گذشت در سن کودکى با پدر به ايران آمده است چندى در قزوين زيسته و چون در آن زمان قزوين پايتخت ايران بوده است، قهراً دانشمندان شيعه که از نخستين پادشاهان صفوى ياورى و عزت بسيار مىديدهاند مىبايست در قزوين گرد آمده باشند، پيش از آن هم شيعه در قزوين بسيار بودهاند و يکى از دلايلى که صفويه آن را پايتخت خود کردهاند همين است و پس از آن هم تا مدتهاى مديد بلکه تا دويست سال بعد، قزوين يکى از مراکز مهم دين شيعه و جاى درس و بحث و علم آموختن بوده است و بهائى نيز مىبايست در آنجا تحصيل کرده باشد.پس از آنکه پدر به هرات رفته است، چون اين پسر هنوز جوان بوده، قهراً نمىبايست او را هم با خود به هرات برده باشد و ناچار همچنان در پى دانش آموختن در قزوين مانده است. اما پس از بازگشت از سفر حج از راه بحرين که با پدر به آن سفر رفته و بى او با مادر بازگشته است، يعنى پس از سال ۹۸۴ که وى سى و يک ساله بوده باز دليلى نداشته است که به هرات رود، زيرا که پدرش که شيخالاسلام آنجا بوده، درگذشته بود و شايد به قزوين بازگشته باشد، زيرا که شهر اصفهان تنها در سال ۱۰۰۶ پايتخت صفويه و مرکز دين شيعه شده است.از آن پس بهائى سفرهاى ديگر کرده: ظاهراً چندى در مشهد تحصيلات خود را ادامه مىداده و مدتى در هرات به همان منصب پدر مشغول بوده و سپس در خراسان و آذربايجان و عراق و آسياى صغير و سوريه و لبنان و مصر و حجاز و غيره سفر کرده.========================شیخ بهایی+Sheykh Bahai+زندگینامه+بیوگرافی+زندگینامه شیخ بهایی+بیوگرافی شیخ بهایی+زندگینامه کامل شیخ بهایی+بیوگرافی کامل شیخ بهایی+ولادت و مرگ شیخ بهایی+ اخلاق شیخ بهایی+عقايد شیخ بهایی+معلومات شیخ بهایی+ شاگردان شيخبهائى+ مقام بهائى+دیوان اشعار شیخ بهایی+غزلیات+مثنویات پراکنده+رباعیات+مقطعات+ مخمس+مستزاد+غزلیات بهایی+غزلیات کامل بهایی+رباعیات شیخ بهایی+رباعیات کامل بهایی+مثنویات شیخ بهایی+ مثنویات کامل بهایی+مقطعات شیخ بهایی+مقطعات کامل بهایی+مخمس شیخ بهایی+مخمس کامل بهایی+مستزاد شیخ بهایی+مستزاد کامل بهایی+حکایت هایی از بهایی+کلیات اشعار بهایی
ولادت و مرگ:قديمترين مأخذى که در ولادت بهائى داريم گفتهٔ سيدعلىخان در سلافةالعصرست که در بعلبک نزديک غروب آفتاب چهارشنبهٔ سه روز مانده از ذىحجهٔ سال ۹۵۳ مىنويسد و گويد وى خردسال بود که پدرش او را به ايران برد.دربارهٔ وفات وى مؤلف تاريخ عالمآراى عبارسى که خود در زمان وى بوده و معتبرترين کسى است که در حق او سخن رانده است، گفته: در چهارم شوال ۱۰۳۰ بيمار شد و هفت روز رنجور بود، تا اينکه شب ۱۲ شوال درگذشت و چون وى رحلت کرد، شاه عباس در ييلاق بود و اعيان شهر جنازهٔ او را برداشتند و ازدحام مردم به اندازهاى بود که در ميدان نقشجهان جا نبود که جنازهٔ او را ببرند و در مسجد جامع عتيق به آب چاه غسل دادند و علما بر او نماز گزاردند و در بقعهٔ منسوب به امام زينالعابدين که مدفن دو امامزاده است، گذاشتند و از آنجا به مشهد بردند و به وصيت خود در پائين پا در جائى که هنگام توقف در مشهد آنجا درس مىگفت، به خاکش سپردند و اعتمادالدوله ميرزا ابوطالب در تاريخ رحلت وى گفت: رفت چون شيخ ز دار فانى گشت ايوان جنانش ماواىدوستى جست ز من تاريخش گفتمش 'شيخ بهاءالدين واى
اخلاق و عقايد و معلوماتبهائى مردى بسيار وارسته و درويشمسلک و دور از هواى نفس و دوستدار دانش و مردمدوست و بخشنده و فروتن بوده و همهٔ خوبىهائى که بايد در دانشمندى صوفىمنش گرد آيد در سرشت وى فراهم بوده است.مؤلف خلاصةالاثر مىنويسد: پس از آنکه شيخالاسلام شده بود، به فقر و جهانگردى رغبت کرد و ترک مناصب گفت و به زيارت حج و خاک پيغمبر رفت و سى سال در سياحت بود و با دانشمندان ديدار مىکرد و چون به ايران بازگشت آوازهٔ دانش او بلند شد و به تصنيف پرداخت و دانشمندان جهان به او رجوع مىکردند و در سفر و حضر با شاه عباس بود و سراى عالى داشت که پناهگاه يتيمان و بيوهزنان بود و همواره به گوشهنشينى و تنهائى ميل داشت و ابوالمعالى طالوى و بديعى در ستايش وى سخن بسيار دارند و نص گفتهٔ طالوى آن است که: در قزوين ولادت يافت و اين با گفتهٔ ابنمعصوم که گويد در بعلبک زاده شده، مغايرست و پس از سفرهاى بسيار به اصفهان درآمد و چون آوازهٔ وى به گوش شاه عباس رسيد، پايهٔ وى را بالا برد، ولى او در زندقه با مذهب شاه همراه نبود، زيرا که وى در دوستدارى خاندان پيامبر غلو مىکرد. مؤلف سلافةالعصر نيز گويد: بسيار بخشنده بود و سراى عالى داشت که يتيمان و زنان بدان پناه مىبردند و بسيار کودکان نوزاد در آن شير خوردند و بسيار مردم از آن پناه جستند و وى به مردم بسيار چيز مىبخشيد، ولى با آن همه تقرب ميل به پادشاه نداشت و بيشتر مايل به تنهائى و جهانگردى بود.شاگرد وى سيدعزالدين حسين کرکى نيز گفته است که: او فاضلترين مردم روزگار بود و در دانستن برخى از دانشها يگانه بود و به تصوف ميل بسيار داشت. ملامحمد تقى مجلسى در کتاب لوامع صاحب قرآنى شرح من لايحضرهالفقيه گويد: 'جفر جامع و جفر ابيض داشتم و در جوانى من کسى دعوى آن دانش نمىکرد بهجزء شيخبهاءالدين محمد که گفت من فىالجمله از گذشتهها خبر دارم، تا آنکه گفت من قواعد علامه را از جفر جامع استخراج مىتوانم کرد، بنده عرض کردم که به آن عنوان مىدانيد که کل کلمات آن در اين جفر هست و چون جمع کنيد قواعد مىشود؟ در جواب فرمودند که اين معنى را همه کس مىداند، بهعنوانى ديگر مىدانم و سعى بسيار نمودم نفرمودند.هيچ ترديدى نيست که وى دانشمندترين مردم روزگار خود بوده و از بسيارى دانش، مسائلى بر او کشف و حل شده بود که ديگران همه از آن بىخبر بودند و استطاعت و استعداد ادراک و فهم آن نداشتند و البته چون وى به زبونى و بىاستعدادى همعصران خود پى برده بود در صدد آشکار کردن آن مطالب برنمىآمد و بدين جهت کسى آن چنانکه بايد پى به مقام او نبرده بود و سخن وى يا رفتار و گفتار او را تأويل نمىتوانست کرد، و اين است که اين همه نسبتهاى ضد و نقيض به او دادهاند. در اين ميان چيزى که مسلم است، اين است که قطعاً مشرب تصوف داشته و طبعاً به عرفان و سلوک متمايل بوده است.
شاگردان شيخبهائىشيخبهائى از دانشمندان بسيار معروف دانشپرور فضلگستر زمان خود بوده و همواره به درس و بحث مىپرداخته است و در انتشار علم سخاى مخصوص داشته و هميشه و هر ساعت براى آموزش و پرورش خاطر جويندگان دانش آماده بوده است به همين جهت گروهى از دانشوران نامى قرن يازدهم که مدتى پس از وى زيستهاند، نزد وى درس خواندهاند و آنهائى که نامشان در کتابها مانده است بدين قرارند:۱. شيخجوادبن سعدالله بن جواد بغدادى کاظمينى معروف به فاضل جواد که زبده فىالاصول الفقه و خلاصةالحساب او را شرح کرده است.۲. سيدابوعلى ماجدبن هاشم بن مرتضى بن على بن ماجد حسينى بحرانى جد حفصى قاضى شيراز و اصفهان متوفى در ۱۰۲۸ مؤلف منتخبالتواريخ گويد در مستدرک ثقةالاسلام نورى فرموده که سيد ماجدبن هاشم الحسينى العريضى البحرانى استاد مرحوم فيض رفت به اصفهان خدمت مرحوم شيخ بهائي، شيخ از او نهايت تعظيم و احترام را فرمود و اجازه به وى داد، مؤلف طرايقالحقايق هم او را جزء شاگردان وى شمرده و وى حواشى بر کتاب اثنىعشريات خمس بهائى نوشته است.۳. ملامحمدمحسن بن مرتضى بن محمود فيض کاشانى متوفى در ۱۰۹۱، مؤلف طرائقالحقايق گويد در آغاز کتاب وافى خود بدين نکته اشارت کرده که شاگرد بهائى بوده است.۴. سيدميرزا رفيعالدين محمدبن حيدرحسينى حسين طباطبائى نائينى متوفى در ۱۰۹۹.۵. مولامحمدشريف بن شمسالدين محمد رويدشتى اصفهانى متوفى در ۱۰۸۷.۶. ملاخليل بن غازى قزوينى متوفى در ۱۰۸۹.۷. ملامحمدصالح بن احمد سروى طبرسى مازندرانى متوفى در ۱۰۸۱.۸. شيخزينالدين محمدبن حسن بن زينالعابدين على بن احمد عاملى شهيد ثانى متوفى در ۱۰۳۰.۹. ملا ابوالحسن على مشهور به ملاحسنعلى بن ملا عزالدين عبدالله بن حسين شوشترى متوفى در ۱۰۹۹.۱۰. شيخ محمدبن على عاملى تنبينى.۱۱. سيداحمدبن زينالعابدين علوى مؤلف مفتاحالشفاء در شرح الهيات شفاء.۱۲. شيخ على بن محمود عاملى.۱۳. نظامالدين محمد قرشي، ظاهراً همان نظام بن حسين ساوجى است که بابهاى بيست گانهٔ جامع عباسى را پس از مرگ بهائى به فرمان شاه عباس تمام کرده است.۱۴. مظفرالدين على که رسالهاى در احوال بهائى نوشته است.۱۵. شيخ محمودبن حسامالدين جزايرى.۱۶. شيخزينالدين على بن سليمان بن درويش بن حاتم قدمى بحرانى معروف به امامالحديث متوفى در ۱۰۶۴.۱۷. سليمان بن على بن راشد بحرانى شاخورى.۱۸. ملامحمد تقى بن مقصود على مجلسى متوفى در ۱۰۷۰ چنانکه خود در کتاب لوامع صاحبقرانى خويش ذکر کرده است، نزد بهائى شاگردى کرده و در ترجمهٔ وى در روضاتالجنات نيز چنين آمده و مؤلف طرائقالحقايق نيز همين نکته را آورده و در روضةالصفاى ناصرى هم آمده و مؤلف رياضالعارفين نيز گويد محمدتقى مجلسى از او اجازت يافته است.۱۹. شيخ على بن نصرالله مؤلف حاشيه بر روضةالبهيه.۲۰. شمسالدين محمدبن على بن خاتون عاملى معروف به ابن خاتون مؤلف شرح اربعين که در رمضان ۱۰۲۹ اجازهٔ روايت اين کتاب را از او گرفته است.۲۱. سيدعزالدين ابوعبدالله حسين بن حيدربن قمرحسينى کرکى عاملى معروف به مجتهد مفتى اصفهان متوفى در ۱۰۷۶.۲۲. شيخ حسامالدين محمودبن درويشعلى.۲۳. ملاعزالدين علينقى بن شيخ ابوالعلاء محمد هاشم طغائى کمرهاى فراهانى شيرازى اصفهانى مشهور به شيخ علينقى کمرهاى از شعراى معروف قرن يازدهم و قاضى شيراز و شيخالاسلام اصفهان متوفى در ۱۰۶۰.۲۴. شيخعبداللطيف بن على بن احمد بن ابىجامع عاملى مؤلف شرح تهذيبالاحکام.۲۵. ابوطالب تبريزى که بهائى به خط خود در پايان نسخهاى از رساله الصلوة اثنىعشريات به او اجازه داده است.۲۶. اميرمحمدقاسم بن امير محمد طباطبائى قهپائى.۲۷. نجيبالدين على بن شمسالدين محمدبن مکى بن عيسى ابن حسن بن جمالالدين عيسى شامى عاملى جبلى جبعى.۲۸. آقا خليل بن محمد اشرف قاينى اصفهانى ساکن قزوين.۲۹. صدرالدين محمد بن ابراهيم شيرازى معروف به ملاصدرا حکيم معروف قرن يازدهم متوفى در ۱۰۵۰.۳۰. ملامحمدباقر بن محمد مؤمن خراسانى سبزوارى معروف به محقق امام جماعت و شيخالاسلام اصفهان متوفى در ۱۰۹۰.۳۱. يحيى لاهيجى که در هيچيک از مراجع نام او نيست ولى نسخهاى از ارشاد الاذهان علامهٔ حلى در کتابخانهٔ دانشکدهٔ معقول و منقول (مدرسهٔ سپهسالار) در تهران هست که در پايان آن شيخبهائى در ماه صفر ۱۰۲۵ به خط خود به يحيى لاهيجى اجازهٔ روايت داده است.۳۲. محمدامين القارى که از او نيز نامى در مراجع نيست ولى نسخهٔ رسالهٔ وجيزهٔ درايه که در مجموعهٔ متعلق به آقاى سيدمحمد مشکوة بيرجندى است به خط او است که در سفر آذربايجان با بهائى همراه بوده و در گنجه در ماه صفر ۱۰۱۵ آن را تمام کرده است و بهائى در پايان آن به خط خود به او اجازهٔ روايت داده است و ظاهراً وى مؤلف ترجمه و شرح فارسى است بهنام توضيحالخلاصه بر خلاصةالحساب او که نام خود را در آن محمدامين نجفى حجازى قمى آورده است.۳۳. بهاءالدين محمد عاملى که در لقب و نام و مولد با وى شريک بوده و از او نيز نامى در مراجع نيست، ولى نسخهاى از اربعين حديث، چنانکه آقاى صادق انصارى مقيم تهران آگاهى داده است نزد او است، که در پايان آن بهائى به خط خود به او اجازهٔ روايت داده است.اين سى و سه تن از شاگردان بهائى بودهاند که برخى از ايشان دانشمندان معروف قرن يازدهم بودهاند و اين خود منتهاى جلالت قدر بهائى است که چنين مردان بزرگى از وى بهره برده و علم آموخته باشند و برخى ديگر که از او دانش آموخته و روايت کردهاند آثارى از ايشان نمانده است و تواند بود که گروهى ديگر نيز نزد وى شاگردى کرده باشند که در کتابها نامى از ايشان نمانده باشد.
مقام بهائى:در مقام بحث از شخصيت شيخبهائى مخصوصاً اين حالت قابل توجه است که تا امروز ـ پس از گذشتن سه قرن و نيم ـ هنوز در بسيارى از احوال دين و دنياى طبقات مختلفه از مردم ايران اسم و اثرى از او ديده و شنيده مىشود. کمتر فرد ايرانى مىتوان يافت که او را يک وجود ممتاز عالى داراى انواع فضايل صورى و معنوى شمارد.از ايران گذشته، تأثير وجود اين امر در جميع اقطار عالم اسلام توسعه يافته، در اعماق نفوس هر ملت رسوخى جداگانه دارد. مطلقاً مىتوان گفت که صيت شهرت او را احدى از مشاهير عالم اسلام حاصل نکرده باشد.شيخبهائى را از جملهٔ نوابغ ايران و بزرگان مشرق توان دانست، بهدليل اينکه خود نکوکار زيسته و نام نيکش پس از مرگ زندهٔ جاويد مانده، هنوز ميليونها نفوس نيکى و بزرگوارى او را فراموش نکردهاند. خود از برابر ديدهها رفته، اما خيالش از دلها بهدر نمىرود.بهعلاوه بسط و تعميم آثار وجودى شيخبهائى از جملهٔ نوابغ اسلام و ايران بيشتر است: مثلاً فارابى و ابنسينا فقط قسمتى از داخل محيط مدرسه را تصرف ابدى نمودهاند. شاه تعمتالله ولى گنج فقر و کنج خانقاه را به چنگ آورده. خيام رئيس خراباتيان آزاده و خواجه عبدالله انصارى انيس مناجاتيان افتاده است. باباطاهر عريان مالک ملک تجرد و فنا بوده، فخر رازى متکلم، نصيرالدين رياضيدان، غزالى مربى اخلاق، محقق حلى حامل فقه، مجلسى راوى حديث، احمد اردبيلى زاهد متقى محسوب مىشوند و هر يک مقامى معلوم دارد.هيچيک از اين افراد نوابغ در محيط نفوذ و شهرت ديگران راهى نيافته، اما شيخبهائى در اندرون خانهٔ هر يک از آنان اقامتگاهى محکم و آراسته دارد: در مسجد و ميخانه، در مدرسه و خانقاه، در صومعه و خرابات، هر کجا که قدم بگذاريم نام و نشان بلند و نمايانى از شيخ بهجا مانده. اين دستجات و عناصر مختلف و متضاد، که تودهٔ انبوه ملل اسلام عبارت از مجموع آنها است، هر يک شيخ را از آن خود مىشمارد، او را به صدق دل دوست مىدارد و به وجودش در ميان دستهٔ خود افتخار و به اقوالش استدلال مىکند.خلاصهٔ کلام اينکه: شيخبهائى در يک چنان محيط منقلب طوفانى قرب هفتاد سال آسوده و آرام، آزاده و نيکنام زندگانى کرده. همچون کوه پاى بر جا از نهيب صاعقه و تندبادى خط سير و سلوک وجدان خود را از نقطهٔ کمال مطلوب منحرف نساخته، از همه احزاب و اهواء مختلفه جدا و در عين حال با همه آشنا است.شيخ در عصر خود، وزير شاه و از ارکان دولت و مسئول حفظ حدود شرع يعنى شيخالاسلام رسمى مملکت است. اما جميع طبقات ملت از رندان قلندر گرفته تا متصديان محراب و منبر جمله از وجودش مستقيماً فيض مىبرند.تودهٔ ملت ايران بلکه عوام شيعه مذهب جهان تا مدتى زياده بر دو قرن همگى به دستور کتاب 'جامع عباسي' مقلد اويند. صومعهداران او را در اذکار هر صبح و شام خود از کتاب 'مفتاحالفلاح' تکرار مىکنند. مجتهدين علم اصول فقه را از کتاب 'زبدةالاصول' مىآموزند. اخباريين کتاب 'حبلالمتين' را مرجع خود مىدانند. اشعار عارفانه و مضامين شيرين رندانهاش به مناسبت هر مقام و به هر محفل سروده مىشود. طالبين فنون رياضي، طبيعي، فلسفه، تفسير، حديث، کلام، نحو، ادبيات، فکاهيات و غيرها، هر کسى علم و هنر مطلوب خود را از کتابى که شيخ در خصوص همان موضوع تأليف نموده فرا مىگيرد. شاه نيز در مصالح ملک و ملت با او مشورت مىنمايد.
جاء البرید مبشرا من بعد ما طال المداای قاصد جانان تو را صد جان و دل بادا فدابالله اخبرنی بما قد قال جیران الحمیحرف دروغی از لب جانان بگو بهر خدایا ایها الساقی أدر کأس المدام فانهامفتاح ابواب النهی مشکوة انوار الهدیقد ذاب قلبی یا بنی شوقا الی اهل الحمیخوش آنکه از یک جرعه می، سازی مرا از من جداهذا الربیع اذا آتی یا شیخ قل حتی متیمنع من محنت زده زان بادهٔ محنت زداقم یا غلام و قل لنا الدیر این طریقهفالقلب ضیع رشده و من المدارس ما اهتداقل للبهائی الممتحن داوالفؤاد من المحنبمدامة انوارها تجلوا عن القلب الصدی
ای خاک درت سرمهٔ ارباب بصارتدر تأدیت مدح تو خم، پشت عبارتگرد قدم زائرت، از غایت رفعتبر فرق فریدون ننشیند ز حقارتدر روضهٔ تو خیل ملایک، ز مهابتگویند به هم مطلب خود را به اشارتهر صبح که روح القدس آید به طوافتدر چشمهٔ خورشید کند غسل زیارتدر حشر، به فریاد بهائی برس از لطفکز عمر، نشد حاصل او غیر خسارت
به عالم هر دلی کاو هوشمند استبه زنجیر جنون عشق، بند است به جای سدر و کافورم پس از مرگغبار خاک کوی او، پسند استبه کف دارند خلقی نقد جانهاسرت گردم، مگر بوسی به چند است؟حدیث علم رسمی، در خراباتبرای دفع چشم بد، سپند استپس از مردن، غباری زان سر کویبه جای سدر و کافورم، پسند استطمع در میوهٔ وصلش، بهائیمکن، کان میوه بر شاخ بلند استبهائی گرچه میآید ز کعبههمان دردی کش زناربند است
بگذر ز علم رسمی، که تمام قیل و قال استمن و درس عشق ای دل! که تمام وجد و حال استز مراحم الهی، نتوان برید امیدمشنو حدیث زاهد، که شنیدنش وبال استطمع وصال گفتی که به کیش ما حرام استتو بگو که خون عاشق، به کدام دین حلال است؟به جواب دردمندان، بگشا لب ای شکرخا!به کرشمه کن حواله، که جواب صد سوال استغم هجر را بهائی، به تو ای بت ستمگربه زبان حال گوید که زبان قال لال است