انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 12:  « پیشین  1  ...  8  9  10  11  12  پسین »

Sheykh Bahai | شیخ بهایی


مرد

 
شیخ بهایی
Sheykh Bahai



- سال بعض العارفین عن بعض المنعمین عن قدر سعیه فی تحصیل الاسباب الدنیویة و تقصیرة عن اسباب الاخرویة

عارفی از منعمی کرد این سؤال:
کای تو را دل در پی مال و منال

سعی تو، از بهر دنیای دنی
تا چه مقدار است؟ ای مرد غنی!

گفت: بیرون است از حد شمار
کار من این است در لیل و نهار

عارفش گفت: این که بهرش در تکی
حاصلت زان چیست؟ گفتا: اندکی

آنچه مقصود است، ای روشن ضمیر!
برنیاید زان، مگر عشر عشیر

گفت عارف: آن که هستی روز و شب
از پی تحصیل آن، در تاب و تب

شغل آن را قبلهٔ خود ساختی
عمر خود را بر سر آن باختی

آنچه او می‌خواستی، واصل نشد
مدعای تو از آن، حاصل نشد

دار عقبی، کان ز دنیا برتر است
وز پی آن، سعی خواجه کمتر است

چون شود حاصل تو را چیزی از آن؟
من نگویم، خود بگو، ای نکته‌دان!
     
  
مرد

 
فی ذم من یتفاخر بتقرب الملوک مع أنه یزعم الانخراط فی سلک أهل السلوک

ان و حلوا چیست، دانی ای پسر؟
قرب شاهان است، زین قرب، الحذر

می‌برد هوش از سر و از دل قرار
الفرار از قرب شاهان، الفرار

فرخ آنکو رخش همت را بتاخت
کام از این حلوا و نان، شیرین نساخت

قرب شاهان، آفت جان تو شد
پایبند راه ایمان تو شد

جرعه‌ای از نهر قرآن نوش کن
آیهٔ «لا ترکنوا» را گوش کن

لذت تخصیص او وقت خطاب
آن کند که ناید از صد خم شراب

هر زمان که شاه گوید: شیخنا!
شیخنا مدهوش گردد، زین ندا

مست و مدهوش از خطاب شه شود
هر دمی در پیش شه، سجده رود

می‌پرستد گوییا او شاه را
هیچ نارد یاد، آن الله را

الله الله، این چه اسلام است و دین
شرک باشد این، به رب‌العالمین
     
  
مرد

 
حکایة العابد الذی کان قوته العلف لیأمن دینه من التلف

نوجوانی از خواص پادشاه
می‌شدی، با حشمت و تمکین، به راه

دل ز غم خالی و سر پر از هوس
جمله اسباب تنعم پیش و پس

بر یکی عابد، در آن صحرا گذشت
کاو علف می‌خورد، آن آهوی دشت

هر زمان، در ذکر حی لایموت
شکر گویان کش میسر گشت قوت

نوجوان سویش خرامید و بگفت:
کای شده با وحشیان در قوت جفت!

سبز گشته، چون زمرد، رنگ تو
چونکه ناید جز علف در چنگ تو

شد تنت چون عنکبوت، از لاغری
چون گوزنان، چند در صحرا چری؟

گر چو من بودی تو خدمتگار شاه
در علف خوردن نمی‌گشتی تباه

پیر گفتش: کای جوان نامدار
کت بود از خدمت شه افتخار

گر چو من، تو نیز می‌خوردی علف
کی شدی عمرت در این خدمت تلف؟
     
  
مرد

 
فی ذم المتمکنین فی المناصب الدنیویة للحظوظ الواهیة الدنیة


نان و حلوا چیست؟ ای فرزانه مرد
منصب دنیاست، گرد آن مگرد

گر بیالایی از او دست و دهان
روی آسایش نبینی در جهان

منصب دنیا نمی‌دانی که چیست؟
من بگویم با تو، یک ساعت بایست

آنکه بندد از ره حق پای مرد
آنکه سازد کوی حرمان جای مرد

آنکه نامش مایهٔ بدنامی است
آنکه کامش، سر به سر، ناکامی است

آنکه هر ساعت، نهان از خاص و عام
کاسهٔ زهرت فرو ریزد به کام

بر سر این زهر روزان و شبان
چند خواهی بود لرزان و تپان؟

منصب دنیاست، ای نیکونهاد!
آنکه داده خرمن دینت به باد

منصب دنیاست، ای صاحب فنون!
آنکه کردت این چنین، خوار و زبون

ای خوش آن دانا که دنیا را بهشت
رفت همچون شاه مردان در بهشت

مولوی معنوی در مثنوی
نکته‌ای گفته است، هان تا بشنوی:

« ترک دنیا گیر تا سلطان شوی
ورنه گر چرخی تو، سرگردان شوی

زهر دارد در درون، دنیا چو مار
گرچه دارد در برون، نقش و نگار

زهر این مار منقش، قاتل است
می‌گریزد زو هر آن کس عاقل است»

زین سبب، فرمود شاه اولیا
آن گزین اولیا و انبیا:

حب الدنیا، رأس کل خطیة
و ترک الدنیا رأس کل عبادة
     
  
مرد

 
فی الترغیب فی حفظ اللسان و هو من احسن صفات الانسان

نان و حلوا چیست؟ قیل و قال تو
وین زبان پردازی بی‌حال تو

گوش بگشا، لب فرو بند از مقال
هفته هفته، ماه ماه و سال سال

صمت عادت کن که از یک گفتنک
می‌شود تاراج، این تخت الحنک

ای خوش آنکو رفت در حصن سکوت
بسته دل در یاد «حی لایموت»

رو نشین خاموش، چندان ای فلان
که فراموشت شود، نطق و بیان

خامشی باشد، نشان اهل حال
گر بجنبانند لب، گردند لال

چند با این ناکسان بی‌فروغ
باده پیمایی، دروغ اندر دروغ

وارهان خود را از این همصحبتان
جمله مهتابند و دین تو، کتان

صحبت نیکانت ارنبود نصیب
باری از همصحبتان بد شکیب
     
  
مرد

 
فی ذم من تشبة بالفقراء لسالکین و هو فی زمرة اشقیاء الهالکین

نان و حلوا چیست؟ این اعمال تو
جبهٔ پشمین، ردا و شال تو

این مقام فقر خورشید اقتباس
کی شود حاصل کسی را در لباس

زین ردا و جبه‌ات، ای کج نهاد!
این دو بیت از مثنوی آمد به یاد:

«ظاهرت، چون گور کافر پر حلل
وز درون، قهر خدا عز و جل

از برون، طعنه زنی بر بایزید
وز درونت، ننگ می‌دارد یزید»

رو بسوز! این جبهٔ ناپاک را
وین عصا و شانه و مسواک را

ظاهرت، گر هست با باطن یکی
می‌توان ره یافت بر حق، اندکی

ور مخالف شد درونت با برون
رفته باشی در جهنم، سرنگون

ظاهر و باطن، یکی باید، یکی
تابیابی راه حق را، اندکی
     
  
مرد

 
فیما یتضمن الاشارة الی قول سید الاوصیاء صلوات الله علیه و آله: «ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک، بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک»

نان و حلوا چیست؟ ای نیکو سرشت
این عبادتهای تو بهر بهشت

نزد اهل حق، بود دین کاستن
در عبادت، مزد از حق خواستن

رو حدیث ما عبدتک، ای فقیر
از کلام شاه مردان، یاد گیر

چشم بر اجر عمل، از کوری است
طاعت از بهر طمع، مزدوری است

خادمان، بی‌مزد گیرند این گروه
خدمت با مزد، کی دارد شکوه؟

عابدی کاو اجرت طاعات خواست
گر تو ناعابد نهی نامش، رواست

تا به کی بر مزد داری چشم تیز!
مزد از این بهتر چه خواهی، ای عزیز

کاو تو را از فضل و لطف با مزید
از برای خدمت خود آفرید

با همه آلودگی، قدرت نکاست
بر قدت تشریف خدمت کرد راست
     
  
مرد

 
فی التشویق الی الا قلاع عن ادناس دارالغرور و التشویق الی الارتماس فی بحر الشراب الطهور

یا ندیمی ضاع عمری وانقضی
قم لاستدراک وقت قدمضی

واغسل الادناس عنی بالمدام
واملا الاقداح منها یا غلام

اعطنی کأسا من الخمر الطهور
انها مفتاح ابواب السرور

خلص الارواح من قیدالهموم
اطلق الاشباح من اسر الغموم

کاندرین ویرانهٔ پر وسوسه
دل گرفت از خانقاه و مدرسه

نی ز خلوت کام بردم، نی ز سیر
نی ز مسجد طرف بستم، نی ز دیر

عالمی خواهم از این عالم به در
تا به کام دل کنم خاکی به سر

صلح کل کردیم با کل بشر
تو به ما خصمی کن و نیکی نگر
     
  
مرد

 
- فی نغمات الجنان من جذبات الرحمان

اشف قلبی، ایها الساقی الرحیم
بالتی یحیی بها العظم الرمیم
زوج الصهباء بالماء الزلال
واجعلن عقلی لها مهرا حلال
بنت کرم تجعلن الشیخ شاب
من یذق منها عن الکونین غاب
خمرة من نار موسی نورها
دنها قلبی و صدری طورها
قم فلاتمهل، فما فی‌العمر مهل
لا تصعب شربها و الامر سهل
قم فلاتمهل فان الصبح لاح
والثریا غربت والدیک صاح
قل لشیخ قلبه منها نفور
لا تخف، فالله تواب غفور
یا مغنی ان عندی کل غم
قم والق النار فیها بالنغم
یا مغنی قم فان العمر ضاع
لا یطیب العیش الا بالسماع
انت ایضا یا مغنی لا تنم
قم واذهب عن فؤادی کل غم
غن لی دورا، فقد دار القدح
والصبا قد فاح والقمری صدح
واذکرن عندی احادیث الحبیب
ان عیشی من سواها لا یطیب
واذکرن ذکری احادیث الفراق
ان ذکر البعد مما لا یطاق
روحن روحی باشعار العرب
کی یتم الحظ فینا والطرب
وافتحن منها بنظم مستطاب
قلته فی بعض ایام الشباب
قد صرفنا العمر فی قیل و قال
یا ندیمی! قم فقد ضاق المجال
ثم اطربنی باشعار العجم
و اطردن همتا علی قلبی هجم
وابتداء منها ببیت المثنوی
للحکیم المولوی المعنوی
« بشنو از نی، چون حکایت می‌کند
وز جداییها، شکایت می‌کند»
قم و خاطبنی بکل الالسنه
عل قلبی ینتبة من ذی السنه
انه فی غفلة عن حاله
خائض فی قیله مع قاله
کل ان فهو فی قید جدید
قائلا من جهله: هل من مزید
تائه فی الغی قد ضل الطریق
قط من سکرالهوی لا یستفیق
عاکف دهرا، علی اصنامه
تنفر الکفار من اسلامه
کم انادی و هو لایسقی یصغی؟ التناد
وافادی، وافادی، وافاد
یا بهائی اتخذ قلبا سواه
فهو ما معبوده الا هواه
هر چت از حق باز دارد ای پسر
نام کردن، نان و حلوا، سر به سر
گر همی خواهی که باشی تازه‌جان
رو کتاب نان و حلوا را بخوان
     
  
مرد

 
شیر و شکر
     
  
صفحه  صفحه 9 از 12:  « پیشین  1  ...  8  9  10  11  12  پسین » 
شعر و ادبیات

Sheykh Bahai | شیخ بهایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA