نوای مزدور ز مزد بندهٔ کرپاس پوش محنت کشنصیب خواجهٔ ناکرده کار رخت حریرز خوی فشانی من لعل خاتم والیز اشک کودک من گوهر ستام امیرز خون من چو زلو فربهی کلیسا رابزور بازوی من دست سلطنت همه گیرخرابه رشک گلستان ز گریهٔ سحرمشباب لاله و گل از طراوت جگرمبیا که تازه نوا می تراود از رگ سازمئی که شیشه گدازد به ساغر اندازیممغان و دیر مغان را نظام تازه دهیمبنای میکده های کهن بر اندازیمز رهزنان چمن انتقام لاله کشیمبه بزم غنچه و گل طرح دیگر اندازیمبه طوف شمع چو پروانه زیستن تا کی؟ز خویش اینهمه بیگانه زیستن تا کی؟
آزادی بحر بطی می گفت بحر آزاد گردیدچنین فرمان ز دیوان خضر رفتنهنگی گفت رو هر جا که خواهیولی از ما نباید بی خبر رفت
خرده (۱) میخورد هر ذره ما پیچ و تابمحشری در هر دم ما مضمر استبا سکندر خضر در ظلمات گفتمرگ مشکل ، زندگی مشکل تر است خرده (۲) دردانه ادا شناس دریاستاز گردش آسیا چه داند؟ خرده (۳) کلک را ناله از تهی مغزی استقلم سرمه را صریری نیست
خرده (۴) گل گفت که عیش نو بهاری خوشتریک صبح چمن ز روزگاری خوشترزان پیش که کس ترا بدستار زندمردن بکنار شاخساری خوشتر خرده (۵) سخنگو طفلک و برنا و پیر استسخن را سالی و ماهی نباشد خرده (۶) چشم را بینائی افزاید سه چیزسبزه و آب روان و روی خوشکالبد ، را فربهی می آوردجامهٔ قز جان بی غم ، بوی خوش
خرده (۷) ای برادر من ترا از زندگی دادم نشانخواب را مرگ سبک دان مرگ را خواب گران خرده (۸) طاقت عفو در تو نیست اگرخیز و با دشمنان در آ به ستیزسینه را کارگاه کینه سازسرکه در انگبین خویش مریز خرده (۹) از نزاکتهای طبع موشکاف او مپرسکز دم بادی زجاج شاعر ما بشکندکی تواند گفت شرح کارزار زندگی«می پرد رنگش حبابی چون بدریا بشکند»
خرده (۱۰) در جهان مانند جوی کوهساراز نشیب و هم فراز آگاه شویا مثال سیل بی زنهار خیزفارغ از پست و بلند راه شو خرده (۱۱) ایکه گل چیدی منال از نیش خارخار هم می روید از باد بهار خرده (۱۲) مزن وسمه بر ریش و ابروی خویشجوانی ز دزدیدن سال نیست
خرده (۱۳) ندارد کار با دون همتان عشقتذرو مرده را شاهین نگیرد خرده (۱۴) نقد شاعر در خور بازار نیستنان به سیم نسترن نتوان خرید خرده (۱۵) چه خوش بودی اگر مرد نکوییز بند باستان آزاد رفتیاگر تقلید بودی شیوهٔ خوبپیمبر هم ره اجداد رفتی خرده (۱۶) منم که طوف حرم کرده ام بتی به کنارمنم که پیش بتان نعره های هو زده امدلم هنوز تقاضای جستجو داردقدم بجادهٔ باریک تر ز مو زده ام
به خوانندهٔ کتاب زبور می شود پردهٔ چشمم پر کاهی گاهیدیده ام هر دو جهان را به نگاهی گاهیوادی عشق بسی دور و درازست ولیطی شود جادهٔ صد ساله به آهی گاهیدر طلب کوش و مده دامن امید زدستدولتی هست که یابی سر راهی گاهی
حصه اول ز برون در گذشتم ز درون خانه گفتمسخنی نگفته ئی را چه قلندرانه گفتم دعا یارب درون سینه دل با خبر بدهدر باده نشهٔ را نگرم آن نظر بدهاین بنده را که با نفس دیگران نزیستیک آه خانه زاد مثال سحر بدهسیلم ، مرا بجوی تنک مایه ئی مپیچجولانگهی بوادی و کوه و کمر بدهسازی اگر حریف یم بیکران مرابااضطراب موج ، سکون گهر بدهشاهین من بصید پلنگان گذاشتیهمت بلند و چنگل ازین تیز تر بدهرفتم که طایران حرم را کنم شکارتیری که نافکنده فتد کارگر بدهخاکم به نور نغمهٔ داؤد بر فروزهر ذره مرا پر و بال شرر بده
«عشق شور انگیز را هر جاده در کوی تو برد»«بر تلاش خود چه مینا زد که ره سوی تو برد» ***** درون سینهٔ ما سوز آرزو ز کجاست؟سبو ز ماست ولی باده در سبو ز کجاست؟گرفتم اینکه جهان خاک و ما کف خاکیمبه ذره ذره ما درد جستجو ز کجاست؟نگاه ما به گریبان کهکشان افتدجنون ما ز کجا شور های و هو ز کجاست؟